گنجور

حاشیه‌ها

محمد رضا خوردل در ‫۱۲ روز قبل، پنجشنبه ۸ آبان ۱۴۰۴، ساعت ۱۷:۰۷ دربارهٔ ازرقی هروی » رباعیات » شمارهٔ ۱۵:

جواب معما دوستان توجه کنید ، شاعر یکی از عالمان قدیم است پس از علم بسیاری برخوردار است و برای جواب نباید دویست را با بیست جمع کنید و هجده را در دو ضرب کنید یا از اینجور کارها  که این قسم کارها دانش نااهلان و دونان است ، من در مصراع اول دقت کردم ، دویست را خوانش درستی ، به حساب نیاوردم شاید به این خاطر که دوصد واژه قدیمی آن است ، بیایید اینگونه بخوانیم آن چیست که دوئیست یعنی دو حرفی است دو قسمتی است دو تکه است ز بیست صد افزون است یعنی معادل عدد ۱۲۰ است و یک نیمه آن ۱۸ است نع معادل عدد ده دهی ۱۸ بلکه نوشتار عدد هژده در غالب پنجاه و دو عی سیستم اعداد پنجاه و دو پنجاه و دوئی که عدد دوم به آن هر یک پنجاه و دو ارزش دارد (نه ده) یعنی یک در هجده پنجاه و دو ارزش دارد که با جمع با هشت شصت می‌شود که به وضوح نیمی از صدو بیست است ، پس منظور عددی بر پایه پنجاه و دو است

کمیل قزلباش در ‫۱۲ روز قبل، پنجشنبه ۸ آبان ۱۴۰۴، ساعت ۱۵:۱۳ دربارهٔ شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۱:

شکل درست دو بیت اول 

همه جا خوانِ نعمتِ عشق است

‎  عالَمی لطف و رحمتِ عشق است

‎     هر چه در کائنات می‌بینی

‎  نیک بنگر که حضرتِ عشق است

 

فرشته پورابراهیمی در ‫۱۲ روز قبل، پنجشنبه ۸ آبان ۱۴۰۴، ساعت ۱۰:۲۲ دربارهٔ سعدی » گلستان » باب پنجم در عشق و جوانی » حکایت شمارهٔ ۱۶:

بسیار آهنگین و زیبا بود این حکابت، نثرها و ابیاتش روح ادم رو نوازش میدن

بهرام خاراباف در ‫۱۲ روز قبل، پنجشنبه ۸ آبان ۱۴۰۴، ساعت ۰۵:۱۸ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۵:

نک

 بر دمِ امسال ما، 

خوش عاشق آمد پار ما

 

#مولوی 

نک=اینک

پار=پارسال 

(نک)همان دم امسالی ماست که یک لحظه برتک زبان می نشیندوپارسال را عاشق اینک (اکنون)مامی کند

الهام شادی در ‫۱۲ روز قبل، پنجشنبه ۸ آبان ۱۴۰۴، ساعت ۰۲:۴۶ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۱۲:

به دوصد عیب بلنگم که خرد جز تو امیرم 🎯⚜️

سید مختار رحیمی در ‫۱۲ روز قبل، پنجشنبه ۸ آبان ۱۴۰۴، ساعت ۰۱:۴۲ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۱۹:

زان خشم دروغینش زان شیوه شیرینش

عالم شکرستان شد تایباد چنین بادا

چه شکرفروش دارم که به من شکر فروشد

که نگفت عذر روزی که برو شکر ندارم

سید مختار رحیمی در ‫۱۲ روز قبل، پنجشنبه ۸ آبان ۱۴۰۴، ساعت ۰۱:۳۳ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۱۹:

جان را چو وثاق و جای زنبور                                   از شهد تو خانه خانه دیدم

محسن عبدی در ‫۱۲ روز قبل، پنجشنبه ۸ آبان ۱۴۰۴، ساعت ۰۰:۳۳ دربارهٔ نظامی » خمسه » خسرو و شیرین » بخش ۴۱ - مراد طلبیدن خسرو از شیرین و مانع شدن او:

چو ما را قند و شکر در دهان ...

خوزستان از قدیم در نیشکر و قند معروف بوده. در چند جای دیگر هم از ارتباط قند و خوزستان سخن گفته شد.

محسن عبدی در ‫۱۲ روز قبل، پنجشنبه ۸ آبان ۱۴۰۴، ساعت ۰۰:۲۶ دربارهٔ نظامی » خمسه » خسرو و شیرین » بخش ۴۱ - مراد طلبیدن خسرو از شیرین و مانع شدن او:

چه باید طبع را بَدرام کردن؟ ...

بدرام: سرکش، نافرمان

سید مصطفی سامع در ‫۱۲ روز قبل، چهارشنبه ۷ آبان ۱۴۰۴، ساعت ۲۲:۰۵ دربارهٔ بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۷۹:

پَرِ پرواز

 

دلم یارب عجب امشب حریمت را هوس دارد

پَرِ پرواز بشکسته، و مسکن در قفس دارد 

 

زند سوسو، به هر سو تا که یابد ره به کوی تو

چو بلبل می زند چهچه، دلم بانگِ جرس دارد

 

سعادت گر شود حاصل شبی گِرد سرای تو 

شرف یاب از کرم گردد، تمنای قبس دارد

 

صفا دارد، صفا و مروه و رکن حجر هر یک

بکن یارب نصیبش تا همین سامع نفس دارد

 

مدینه گنبد خضرا و هم خلد بقیع از لطف 

رسان یارب هر آن کس را که در دل این هوس دارد

 

قندهار-07-08-1404

سید مصطفی سامع

محمود کاظمی در ‫۱۲ روز قبل، چهارشنبه ۷ آبان ۱۴۰۴، ساعت ۲۱:۵۳ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۳۱:


    سینه‌ی اول، دل است و دومی، همین سینه‌ی تن که در حمام می‌شوییم.
    یعنی آن‌گونه که در حمام سینه‌ها از پلیدی شویند، دل از کینه‌ها هفت‌بار بشوی!


سیدمحمد جهانشاهی در ‫۱۲ روز قبل، چهارشنبه ۷ آبان ۱۴۰۴، ساعت ۲۱:۰۶ دربارهٔ عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۹:

عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۹
                 
گر از گرِهِ زلفَت ، جانم کمری سازد
در جمعِ کلَه‌داران ، از خویش سری سازد

گردون که همه کس را ، زو دست بوَد بر سر
از دستِ سرِ زلفَت ، هر شب حشَری سازد

طاووسِ فلک هر شب ، شد سوخته بال و پر
هم شمعِ رُخت سوزد ، گر بال و پری سازد

بنمای لب و رویَت ، تا این دلِ بیمارم
یا به بَتَری گردد ، یا گلشکری سازد

جان عزمِ سفر دارد ، زین بیش مخور خونَش
تا بو که ز خونِ دل ، زادِ سفری سازد

این عاشقِ بی زر را ، زر نیست تو می‌خواهی
چون وجهِ زرَش نبوَد ، از وجه زری سازد

تا زر نبوَد اوّل ، تا جان ندهد آخر
دیوانه بوَد هر کو ، با سیم‌بَری سازد

دیری است که می‌سازم ، تا بو که ، بسازی تو
چون تو بنَمی‌سازی ، دل با دگری سازد

چون نیست ز یاقوتَت ، هم قوّت و هم قوتَم
عطّار کنون بی تو ، قوت از جگری سازد

فهیمه هستم در ‫۱۲ روز قبل، چهارشنبه ۷ آبان ۱۴۰۴، ساعت ۲۰:۵۴ دربارهٔ ظهیر فاریابی » قصاید » شمارهٔ ۲۰:

از بیت " دولت عنان ملک به دست تو باز داد/اقبال بر براق مرادت سوار کرد" برداشت کردم شعر برای حضرت محمد هست، و بیت "با زور بازوی تو مقر شد به افترا/ آنکس که وصف رستم و اسفندیار کرد" آدمو به این فکر وامی‌داره که وصف مولا علی هست و ابیات

"شمشیر مرتضی بجز از آهنی نبود/ پشتی دین حق لقبش ذوالفقار کرد

این دین عزیز کرده به تایید ایزدست/ هرگز به مکر و شعوذه نتوانش خوار کرد" این فکر رو به ذهن متبادر می‌کنه که شعر در وصف دین اسلام باشه ...

 

شاید هم همه‌ی معانی رو در بر داره ...

کاش دوستِ آگاهی بود که شرحی می‌داد و نکات آشکار می‌کرد ...

بنفشه سعیدی در ‫۱۲ روز قبل، چهارشنبه ۷ آبان ۱۴۰۴، ساعت ۲۰:۳۴ در پاسخ به آریا جلالی نژاد دربارهٔ جامی » هفت اورنگ » تحفة‌الاحرار » بخش ۵۳ - حکایت زاغی که چند روز در قفای کبکی دوید و از رفتار خود بازمانده به وی نرسید:

دقیقا:))

عبدالرضا ناظمی در ‫۱۲ روز قبل، چهارشنبه ۷ آبان ۱۴۰۴، ساعت ۱۹:۱۵ دربارهٔ غنی کشمیری » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۹:

سلام  می فرمایند انسان در زمان پیری کم حواس می شود اما من از زمانی که  در اثر بالا رفتن سن و سال دندانم ریخت خودم را چون طفلی بی دندان  بحساب می آورم نه پیر و کنایه از این است که  برای من اینگونه نیست بلکه در پیری  عاقل تر شده ام  خدایش بیامرزاد

 

رسول لطف الهی در ‫۱۳ روز قبل، چهارشنبه ۷ آبان ۱۴۰۴، ساعت ۱۶:۳۱ در پاسخ به داریوش از تنگ طه دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳۳:

اگر همه شبیه همدیگر فکر کنند دنیا جای کسالت باری میشه 

علی اصغر نظارت در ‫۱۳ روز قبل، چهارشنبه ۷ آبان ۱۴۰۴، ساعت ۱۶:۲۰ دربارهٔ خلیل‌الله خلیلی » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۴۹:

دوستان محبت میکنید توضیح بدید مصرع اول چطور بر وزن مفاعیلن مفاعیلن فعولن هست؟ ممنونم

علی احمدی در ‫۱۳ روز قبل، چهارشنبه ۷ آبان ۱۴۰۴، ساعت ۱۵:۳۹ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۸:

اگر به مذهبِ تو خونِ عاشق است مُباح

صلاحِ ما همه آن است کان تو راست صلاح

اگر در مرام تو ای معشوق من حلال است که خون عاشق برای مصلحتی که تو در نظر داری ریخته شود صلاح ما هم همان است که تو می خواهی .

در راه عاشقی زمام کار به دست معشوق است چون عاشق مستی را تجربه می کند و این مستی است که به چشم شاهد دلبند خوش است و زمام کار عاشق را به مستی سپرده اند و هرچه معشوق حکم کند همان مورد قبول است.

سَوادِ زلفِ سیاهِ تو جاعِلُ الظُّلُمات

بَیاضِ رویِ چو ماهِ تو، فالِقُ الأصباح

سیاهی زلف سیاهت گویا تاریکی می گستراند تا آنجا که راه را گم می کنیم و تشخیص نمی دهیم تا وقتی که سفیدی روی ماه تو روشنایی جدیدی چون صبح ایجاد کند و نور امیدی بر دل بتاباند.در هر حال در تاریکی و روشنایی به تو محتاجم .

راه رسیدن به هدف ها با تاریکی هایی همراه است و نور را باید درک کرد تا به هدف رسید .از پیش هم نمی توان گفت که این نور بر ما مشخص و قابل درک است فقط باید امیدوار بود که نوری بتابد. وگرنه همه انسانها به راحتی به هدف خود می رسیدند.

ز چینِ زلفِ کمندت کسی نیافت خلاص

از آن کمانچهٔ ابرو و تیرِ چشم، نَجاح

راه دشوار است چون از چین زلف کمندوار تو کسی نمی تواند رهایی یابد .و از تیر چشمت که از کمان ابرو بر می خیزد کسی توان موفقیت ندارد .

یعنی اگر موفقیتی هست با اجازه تو محقق می شود نه با اراده من .بر خلاف تصوری که این روزها در مکاتب جدید فلسفی از جمله اگزیستانسیالیسم مطرح می شود که همه چیز را به اراده و خواست بشر برمی گردانند ، حافظ معتقد است که انسان  هرچه قدر هم توانا باشد باز هم تاریکی ها و چالشهای عمده ای در راهش قرار دارد و نامطمئن به آینده اش است پس باید خضوع خود را حفظ کند .او خود را در برابر معشوق خاضع می بیند.

ز دیده‌ام شده یک چشمه در کنار روان

که آشنا نکند در میان آن، مَلّاح

از چشم من به گونه ای اشک جاری شده که هیچ کشتیبان آشنا به شناگری در آن توان شنا کردن ندارد.

بعضی از چالش های راه عاشقی واقعا سخت و اشک آور است.

لبِ چو آبِ حیاتِ تو هست قُوَّتِ جان

وجودِ خاکیِ ما را از اوست ذکرِ رَواح

ولی لب تو مثل آب حیات است و به جان قدرت زندگی می بخشد و عاشق را در این راه پایدار نگه می دارد.جسم ما از خاک است ولی وجود ما و زندگی ما به خاطر لب حیات بخش تو جان می گیرد طوری که وقتی به شب نزدیک می شویم (دوباره  با تاریکی ها مواجه می شویم) آن لب را به یاد می آوریم.

توضیح اینکه رواح از شروع شب به بعد است یعنی وارد شدن به شب .

بداد لعلِ لبت بوسه‌ای به صد زاری

گرفت کام دلم زو به صد هزار اِلحاح

اینکه لب سرخ تو بوسه ای به ما زد پس از زاری فراوان  من بود و اگر دلم از آن لب کامیاب شد هزاران بار اصرار من بود . یعنی بوسه لبی که حیات می بخشد به دشواری فراهم می شود.

دعای جانِ تو وردِ زبان مشتاقان

همیشه تا که بُوَد متّصل مَسا و صَباح

دعا برای حضور جان بخش تو ورد زبان همه مشتاقان توست و این تازمانی که شبها به صبح می رسد برای همیشه ادامه دارد.

صَلاح و توبه و تقوی ز ما مجو حافظ

ز رند و عاشق و مجنون کسی نیافت صلاح

مصلحت اندیشی و توبه ظاهری و پرهیزکاری رایج را از حافظ نخواهید . حافظ  رند است و رند بر اساس مصلحت معشوق عمل می کند و مصلحت اندیشی عاقلانه در  راه عاشقی را نمی پذیرد .حافظ عاشق است و عاشق به خطا نرفته که با توبه بازگردد.حافظ مجنون است و  پرهیزکاری رایج را از مجنون نمی توان انتظار داشت.

صلاح دوم یعنی مثل بقیه سر به راه بودن به امور رایج تن دادن .. حافظ می گوید به دلایل بالا از من چنین چیزی نخواهید صلاح واقعی آن است که معشوق می خواهد نه آنچه در جامعه رایج است.

 

 

رسول لطف الهی در ‫۱۳ روز قبل، چهارشنبه ۷ آبان ۱۴۰۴، ساعت ۱۵:۲۱ دربارهٔ ایرج میرزا » مثنوی‌ها » شمارهٔ ۱۸ - کلاغ و روباه:

در اصل این شعر از افسانه های ازوپ یونانی است هم‌چنین چوپان دروغگو و خیلی دیگر از این قبیل که ایرج میرزا به شیرینی هر چه تمام آن را به نظم درآورده و الحق هم موفق بوده است 

۱
۱۷
۱۸
۱۹
۲۰
۲۱
۵۶۲۹