محمد علی آدم پیرا در ۱۰ روز قبل، پنجشنبه ۲۲ آبان ۱۴۰۴، ساعت ۲۱:۱۴ دربارهٔ کسایی » دیوان اشعار » سوگنامه:
بیت بیست و دوم: کاشانه =همان خانه های کوچک زمستانی و همان اتاق( معنای مطلق خانه)
حورا =همان حوریان که نماد زیبایی و رنگارنگی اند
شاعر می خواهد از مردم بیرون بیایند و لذت ببرند.
با آمدن فصل بهار و بارش باران و رویش گل ها و گیاهان، دنیا همانند بهشتی زیبا شده است و بوی خوش همه جا را فرا گرفته و دشت و دمن همچون چهرهٔ فرشتگان زیبا و رنگارنگ شده و دیگر مجال ماندن در خانهٔ زشت نیست. [ ترغیب شاعر برای رفتن به طبیعت و لذت بردن]
محمد علی آدم پیرا در ۱۰ روز قبل، پنجشنبه ۲۲ آبان ۱۴۰۴، ساعت ۲۱:۰۸ دربارهٔ کسایی » دیوان اشعار » سوگنامه:
بیت بیستم: شاه اسپرغم=ریحان کوهی (معنای مطلق گیاهان) که خوشبو است.
گیاه وقتی یک مدت رشد می کند، سر گیاه می آید زمین و خم می شود.
جعد= موهای کوچک اطراف پیشانی روییده باشد و پیچ و خم دارد.
با آمدن فصل بهار و بارش باران، گیاهانی رشد کردند اما همچون موی پر پیچ و تاب اطراف پیشانی معشوق بعد از کمی رویش برگشته و بر روی سطح زمین گسترده می شود.
محمد علی آدم پیرا در ۱۰ روز قبل، پنجشنبه ۲۲ آبان ۱۴۰۴، ساعت ۲۱:۰۴ دربارهٔ کسایی » دیوان اشعار » سوگنامه:
بیت نوزدهم: مشابه با بیت چهاردهم از لحاظ معنا و مفهوم
ژاله = شبنم
گل لاله را به یاقوت تشبیه می کند.
ژاله به یاقوت؟؟
یا لاله{سرخ رنگ} به یاقوت{سنگ قیمتی سرخ رنگ} ؟؟
تزاحم صور خیال <فرقی ندارد
در مصراع دوم شاعر "خروج از هنجار" انجام داده است؛ "دُر" همانند "قطرات" زیبا و ارزشمند است. ارکان تشبیه جا به جا شده.
با آمدن بارش باران و فصل بهار، قطراتی بر روی گل لاله سرخ رنگ و یاقوت گون نشسته است و این قطرات به قدری زیبا و ارزشمند است که غواصان در دریا به آن تشبیه می کند.
محمد علی آدم پیرا در ۱۰ روز قبل، پنجشنبه ۲۲ آبان ۱۴۰۴، ساعت ۲۰:۵۵ دربارهٔ کسایی » دیوان اشعار » سوگنامه:
بیت چهاردهم: دیده داشتن گل و باز کردن دیده به گل <استعارهٔ مکنیه
شکوفا شدن گل < معنای مجازی
شاعر ریخته شدن قطرات باران را بر روی گل را در فصل بهار به بر ریخته شدن عرق ( خوی) بر چهره (گونهٔ) معشوق زیبا روی تشبیه کرده < تشبیه مرکب
دیبا =رنگارنگ
با آمدن فصل بهار و بارش باران، گل ها شکوفا شدند و قطرات باران بر روی گل ها و گلبرگ ها ریخته شده اند و این حالت به حال ریخته شدن قطرات عرق بر روی چهرهٔ معشوق زیبا می ماند ( شبیه است).
علی احمدی در ۱۰ روز قبل، پنجشنبه ۲۲ آبان ۱۴۰۴، ساعت ۲۰:۵۱ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۷:
از حاصل زحمات همه دوستان همیشه استفاده می کنم و موجب خرسندی من است که علاقه مندان به حافظ با دقت نظر به شرح این غزل ها می پردازند.خوشحالم که در این غزل دشوار نیز مرا یاری دادند.
من با خواندن این غزل شرایط فردی را تصور می کنم که برای ساختن یک ساختار جدید تلاش کرده و دلسوزی به خرج داده و عشق ورزیده ولی نتیجه این زحماتش جز گوشه نشینی نیست . خاری در گلویش است . خزف را می بیند و تاسف می خورد .ولی به تلاش خود ادامه می دهد چون به هدف خود عشق می ورزد . حافظ در این غزل به ما تصویر دیگری از راه عاشقی را نشان می دهد.او می گوید اگرچه عاشق را در نظر نمی گیرند و زحمات پیشین او را نمی بینند و او را به بازی نمی گیرند .اما عشق پابرجا می ماند .عاشق هیچگاه از تلاشهایی که کرده پشیمان نیست حتی اگر به نام و مقام نرسد.
دل ما به دور رویت ز چمن فَراغ دارد
که چو سرو پایبند است و چو لاله داغ دارد
در دوره ای که روی تو جلوه می کند دل ما عاشقان از چمن رهاست و آسوده ایم . یعنی تو که باشی فرقی نمی کند که چمن چگونه باشد . کلمه چمن دو بار دیگر نیز در این غزل آمده است و نشانه اتمسفری است که حافظ تصویر می کند . خواه همه جهان باشد یا فضای سیاسی و اجتماعی آن دوره یا حتی محدوده کوچکتر مکانی مثل یک سازمان یا بارگاه.
من عاشق چه نزد تو باشم یا نباشم مثل سرو ایستاده ام و کارم را می کنم اما مثل لاله که داغی در دل دارد من هم داغدارم و خون دل می خورم.
سرِ ما فرونیآید به کمانِ ابروی کَس
که درون گوشهگیران، ز جهان فَراغ دارد
وقتی تو هستی من سرم را در برابر کمان ابروی معشوق دیگری خم نمی کنم درست است که به دلایلی گوشه گیر شده ام ولی دل گوشه گیران از همه جهان آسوده است چه رسد به این چمن.
ز بنفشه تاب دارم که ز زلفِ او زند دم
تو سیاهِ کمبها بین، که چه در دِماغ دارد!
به خاطر بنفشه دچار این چالش شده ام چراکه از زلف معشوق دم می زند و تاب خود را مثل تاب زلف می داند . تو او را ببین که مثل سکه سیاه کم بها چه خیالها در ذهنش می پرورد .
تاب در این بیت به معنای خلل و فتنه و فساد است که چالش ایجاد می کند.بنفشه در این بیت استعاره از همه انسانهایی است که در راه عاشقی فتنه انگیزند و به اصطلاح حافظ از مدعیان دروغین راه عاشقی هستند .کسانی که بدون تلاش و دلسوزی و خاک راه خوردن به بهره ای می رسند و خود را محق می دانند .چه زاهد و واعظ معتبر باشد که لاف خداخواهی می زند یا مجیز گویان درباری که خود را حامی تاج و تخت می دانند.
به چمن خرام و بنگر برِ تختِ گل که لاله
به ندیمِ شاه مانَد که به کف ایاغ دارد
روی به معشوق می کند و می گوید از تخت خارج شو و بیا به چمن یعنی از خانه ات بیرون بیا و تصور کن که اگر لاله کنار تخت گل سرخ ( کنایه از معشوق) باشد چه قدر برازنده تر است چرا که گل لاله مثل همنشین شاه است که در دستش پیاله مِی دارد یعنی به شاه باده امید می دهد.
شبِ ظلمت و بیابان، به کجا توان رسیدن؟
مگر آن که شمعِ رویات به رَهَم چراغ دارد
در این تاریکی که در بیابان وجود دارد چطور می توانم به تو برسم ( بیابان فضایی خارج از چمن است و حافظ خود را در بیابان تصور می کند.) مگر اینکه تو به نور رخ خود چراغی برای راه من باشی .
در واقع به معشوق می گوید من نمی توانم خودم به سویت بیایم چون همه جا را تاریکی گرفته مگر اینکه خودت راه را روشن کنی .
در فضای عارفانه به خداوند می گوید این مدعیان همه جا را تاریک کرده اند تا نور تو دیده نشود مگر اینکه خودت چراغ راه شوی .با اقتباس از آیه قرآنی است که می گوید « آنها می خواهند نور خدا را با دهانهایشان خاموش کنند ولی خداوند نمی گذارد و می خواهد نور خود را کامل نماید حتی اگر آن ناسپاسان نخواهند»
من و شمعِ صبحگاهی سِزَد ار به هم بِگرییم
که بسوختیم و از ما بتِ ما فُراغ دارد
من و شمع صبحگاهی مجلس تو ( که از شب روشن بوده ) سزاوار است با هم گریه کنیم چراکه هردوی ما می سوزیم و خانه معشوق را روشنایی( فُراغ) می بخشیم ( شمع، خانه او را و من، خانه دلش را )
سِزَدم چو ابرِ بهمن که بر این چمن بِگریَم
طرب آشیانِ بلبل، بنگر که زاغ دارد
واقعا لازم است که مثل ابر ماه بهمن بر این چمن ( فضایی که بارگاه معشوق است ) گریه کنم . ببین که جایی که باید جای شادی بلبل باشد زاغ پرسه می زند.
سرِ درسِ عشق دارد دلِ دردمند حافظ
که نه خاطرِ تماشا نه هوای باغ دارد
دل پر درد حافظ فقط به درس گرفتن از عشق می اندیشد . نه در ذهنش تماشای اطراف و اکناف است و نه هوس گردش درباغ دارد.
محمد علی آدم پیرا در ۱۰ روز قبل، پنجشنبه ۲۲ آبان ۱۴۰۴، ساعت ۲۰:۴۸ دربارهٔ کسایی » دیوان اشعار » سوگنامه:
بیت یازدهم =به یاسمن بر - به نسترن بر - به نارون بر{کاربرد دو حرف اضافه برای یک متمم}
غوغا= اراذل و اوباش (در معنای قدیم)
معنای جدید : بانگ و فریاد، معنای میدان جنگ هم داریم
با آمدن فصل بهار و رویش گل ها و گیاهان، پرندگان زیبا و خوش خوان [آن سه پرنده]، بر روی گل ها و گیاهان نشسته و آواز می خوانند.
محمد علی آدم پیرا در ۱۰ روز قبل، پنجشنبه ۲۲ آبان ۱۴۰۴، ساعت ۲۰:۲۶ دربارهٔ کسایی » دیوان اشعار » سوگنامه:
بیت دهم : غلغل =صدای خوش پروندهٔ خوشخوان بلبل
صد هزار =فراوانی و کثرت
با آمدن فصل بهار و رویش گل ها و گیاهان، بلبل بر روی درخت سرو شروع به خواندن آواز هایی کرده،
دراج=شبیه بلبل =پرنده خوش خوان
عروه=نام عاشق و عفرا=نام معشوق
در مصراع دوم که تشبیه شده است
پروندهٔ خوش خوان و رنگین دراج در کنار گل سرخ قرار گرفته و شروع به آواز خوانی کرده، همانگونه که عاشق در کنار معشوق خود می نشیند و با او صحبت می کند.
محمد علی آدم پیرا در ۱۰ روز قبل، پنجشنبه ۲۲ آبان ۱۴۰۴، ساعت ۲۰:۱۵ دربارهٔ کسایی » دیوان اشعار » سوگنامه:
بیت هشتم: گرازیدن =خرامیدن =با ناز و با تکبر راه رفتن [که برای آهو و.. استفاده می شود]
راغ = دامنهٔ کوه
با آمدن فصل بهار و رویش گل ها و گیاهان، آهو در طبیعت با ناز و با تکبر حرکت میکند و به این سو و آن سو نگاه میکند؛ این آهو در این طبیعت سرسبز بهاری، گاهی به سمت کوه ها و راغ می رود و گاه به سمت صحرا و دشت و دمن حرکت می کند.
محمد علی آدم پیرا در ۱۰ روز قبل، پنجشنبه ۲۲ آبان ۱۴۰۴، ساعت ۲۰:۰۹ دربارهٔ کسایی » دیوان اشعار » سوگنامه:
بیت هفتم: میانْش دارای ویژگی سبکی است{آوردن کلمات سکون دار}
رهبان =راهبان، کشیشان
طیلسان =لباس سیاه رنگ که کشیش ها می پوشیدند.
چلیپا=چلیپ(صلیب)
بسّد=مرجان
با آمدن بهار و بارش باران، ابرهای تیره و تاری همانند پیراهن تیره رنگ راهبان و کشیشان گسترده و سبز رنگ می شود و از دل این ابرها رعد و برق هایی به صلیب های مرجانی رنگ شبیه است بیرون می یابد و دیده می شود.
محمد علی آدم پیرا در ۱۰ روز قبل، پنجشنبه ۲۲ آبان ۱۴۰۴، ساعت ۲۰:۰۱ دربارهٔ کسایی » دیوان اشعار » سوگنامه:
بیت پنجم دارای لف و نشر مشوش است
رنگ نبیذ(شراب خرمایی) <گلگون
هامون <پیروزه
با آمدن فصل بهار، رنگ شراب همچون گل سرخ شده است و دشت و بیابان و دمن همانند فیروزه سبز گشته و درخت هایی..... همچون گنبد های سبز رنگی شده اند.
فواد . در ۱۰ روز قبل، پنجشنبه ۲۲ آبان ۱۴۰۴، ساعت ۱۹:۱۶ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۷:
یکی در شگفت همیشه روز افزون از تو ...
مهدی نظریان در ۱۱ روز قبل، پنجشنبه ۲۲ آبان ۱۴۰۴، ساعت ۱۴:۰۹ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۸۰:
این شعر زیبا با صدای استاد زنده یاد شجریان و ویولن استاد زنده یاد حبیب الله بدیعی در دستگاه شور «آتش سودا» اجرا شده
علی احمدی در ۱۱ روز قبل، پنجشنبه ۲۲ آبان ۱۴۰۴، ساعت ۱۳:۴۵ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۵:
درختِ دوستی بنشان که کامِ دل به بار آرد
نهالِ دشمنی بَرکَن که رنج بیشمار آرد
دوستی را مانند درختی بکار تا آرزوی دل را با ثمر دادنش برآورده کند و و دشمنی را تا زمانی که چون نهال نوپا است از ریشه به در آور چرا که رنج بسیار ایجاد می کند.
نکته ظریف این بیت تقابل آرزوی دل با رنج بسیار است به این معنا که آرزوی هر دلی پرهیز از رنج فراوان و درد سر است.حضرت حافظ ارتباطات و همدلی ها را عامل رسیدن به آرزوها می داند .
چو مهمانِ خراباتی به عزت باش با رندان
که دردِ سر کشی جانا، گرت مستی خمار آرد
وقتی مهمان اهل میخانه هستی ( علاوه بر مستی ) با رندان پاکدل هم با عزت و احترام برخورد کن چون وقتی مستی تمام شد درد سر خماری را خواهی داشت.اگر همه دنیا را خرابات در نظر بگیریم منظور حافظ این خواهد شد که در این دنیا فقط به دنبال منافع خودت نباش با اطرافیان خود هم ارتباط خوبی داشته باش و احترام آنها را داشته باش چون این خوشی ها تمام می شود و به ناتوانی می رسی .
شبِ صحبت غنیمت دان که بعد از روزگارِ ما
بسی گردش کُنَد گردون، بسی لیل و نهار آرد
و باز هم ارتباط ، این شبهایی که با دیگران هم صحبت هستی غنیمت بدان و غم روزگار را نخور چون جرخ گردون بسیار گردش خواهد کرد و شبها و روزهای زیادی خواهد آمد که ممکن است چنین همصحبتی فراهم نشود.
عَماریدارِ لیلی را که مَهدِ ماه در حکم است
خدا را در دل اندازش که بر مجنون گذار آرد
ای روزگار به خاطر خدا در دل آن کجاوه دار لیلی که مثل ماه در کجاوه نشسته بینداز که از کوی مجنون عبور کند . تا شاید ارتباطی بین آن دو رخ دهد .( در داستان لیلی و مجنون ، مجنون دیگر موفق به دیدار مجنون نشد.)
بهارِ عمر خواه ای دل، وگرنه این چمن هر سال
چو نسرین صد گل آرد بار و چون بلبل هِزار آرد
ای دل همیشه بهاری باش و با پیر شدن ، جوان بمان چراکه در غیر اینصورت این چمن روزگار صدها گل نسرین و هزاران بلبل دیگر می آورد و تو بی نصیب خواهی بود.
خدا را چون دلِ ریشم قراری بست با زلفت
بفرما لعلِ نوشین را که زودش باقرار آرد
رو به معشوق می کند و از او نیز ارتباط و وصال را طلب می کند و می گوید به خاطر خدا وقتی دل زخمی من با زلف تو پیمان بسته و وفادار مانده تو هم به لب شیرینت بگو که سریعتر بیقراری مرا رقع کند.
در این باغ از خدا خواهد دگر پیرانهسر، حافظ
نشیند بر لبِ جویی و سروی در کنار آرد
حافظ از خدا می خواهد که سر پیری شرایطی فراهم شود که لب نهری در کنار سروی بلند بالا عمر بگذراند.
سیدمحمد جهانشاهی در ۱۱ روز قبل، پنجشنبه ۲۲ آبان ۱۴۰۴، ساعت ۱۳:۳۴ دربارهٔ غروی اصفهانی » دیوان کمپانی » غزلیات » شمارهٔ ۶۴:
غروی اصفهانی » دیوان کمپانی » غزلیات » شمارهٔ ۶۴
فدائیانِ رهِ عشقِ دوست ، مردِ رَه اند،
چو جان دهند به جانان ، ز بندِ تن برَهندز شاهراهِ طریقت ، حقیقت اَر طلبی،
در آخرین نفَسَت، اوّلین قدم بدهندبرُو ز چاهِ طبیعت به دَر ، که چون صِدّیق،
زمامِ مملکتِ مصر ، در کفَت بنهندز شُوقِ گلشنِ جان ، بلبلان چنان مست اند،
که بی تکلّفی ، از دامِ این جهان برهندصفایِ دل بطلب ، رو سفید خواهی بود،
وگرنه ای ، چه بسا ، رو سفید و دل سیه اندز شورِ آن لبِ شیرین ، بنال چون فرهاد،
که خسروانِ جهان ، فکرِ افسر و کَله اندنظر به مُلکِ دُو گیتی ، کجا گدایان را ست،
که در قلمروِ وحدت ، یگانه پادشه اندچو شمع ؛ گاهِ تجلّی ، به بزمِ شاهدِ جمع،
به روزِ حمله وری ، یکّه تازِ بزمگه اندچو گیسوانِ مسلسل ، به دُورِ رویِ نگار،
عجب مدار ، که سلطانِ عشق را سپَه انداگرچه "مفتقر" از ذرّه کمتر است ، ولی،
امیدوار به آنان بُوَد ، که مهر و مَه اند
علی میراحمدی در ۱۱ روز قبل، پنجشنبه ۲۲ آبان ۱۴۰۴، ساعت ۱۳:۱۸ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر چهارم » بخش ۱۷ - شرح انما المؤمنون اخوة والعلماء کنفس واحدة خاصه اتحاد داود و سلیمان و سایر انبیا علیهمالسلام کی اگر یکی ازیشان را منکر شوی ایمان به هیچ نبی درست نباشد و این علامت اتحادست کی یک خانه از هزاران خانه ویران کنی آن همه ویران شود و یک دیوار قایم نماند کی لانفرق بین احد منهم و العاقل یکفیه الاشارة این خود از اشارت گذشت:
آب ذکر حق و زنبور این زمان
هست یاد آن فلانه وان فلان
دم بخور در آب ذکر و صبر کن
تا رهی از فکر و وسواس کهن
عرفان های کَشکی و کیلویی مریدان ساده دل را برای رهایی از افکار مزاحم به خاموشی ذهن یا مدیتیشن فرا میخوانند و این درماندگانِ معنویت جو هم ساعاتی را به این امور میگذرانند و فشاری هم به مغز و جسم خود می آورند و نتیجه ای هم حاصل نمیکنند.
اما در عرفان اسلامی خاموشی ذهن و آرامش روان با ذکر و یاد خدا و عبادت حاصل میشود.
مولانا درین بخش از مثنوی میگوید: این افکار مزاحم مانند زنبور هستند و ذکر خدا مانند آب است.
همانطور که انسان در زیر آب از نیش زنبور در امان است با ذکر و عبادت خدا هم از شر افکار مزاحم و وساوس فکری رهائی میابد.
در ادامه بر مداومت ذکر و یاد حق تعالی تاکید میکند تا بدین وسیله روح و روان آدمی چنان پاک گردد که اساسا دچار افکار پلید نگردد.
موضوع اینست که متاسفانه عده ای میخواهند تن به عبادت و ارتباط با خدا ندهند و آرامش روح حاصل کنند و به دنبال راه های میانبر میروند!
اما به قول مولانا:
«تا نشوی مست خدا غم نشود از تو جدا
محنت دین تا نکشی دولت ایمان نبری»
برای رشد معنوی باید محنت دین را بکشیم،راه میانبر نداریم!
باب 🪰 در ۱۱ روز قبل، پنجشنبه ۲۲ آبان ۱۴۰۴، ساعت ۱۲:۳۳ در پاسخ به برگ بی برگی دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۷۱:
درودِ فراوان و پوزش بابتِ تأخیر، مدتی درنگ کردم تا پاسخی در خورِ تأملاتِ سنجیده و لطفِ شما بیابم.
در خصوص بیتِ نخست، با استناد به فرمودههای دقیقِ شما و همچنین تفألی که به خواجوی شیرازی زدم، پذیرفتم که «توکّل» در اینجا نه از رویِ شریعت، بلکه از دریچهی «نظرِ معشوق» معنا میگیرد:
«نومید نتوان بود از او، باشد که دلداری کند»
اما دربارهٔ بیتِ دوم،
گرچه میپذیرم که ضبطِ بیت در نسخههای گوناگون، گواهی بر تنوعِ روایات است، اما به گمانم این تنوع بیش از آنکه از نبوغِ حافظ باشد، از احتیاطِ محتسبان و ترسِ نسخهنویسانِ پس از اوست؛ چه، حتی یک ماه پس از وفاتِ او، فرصتِ کافی بوده تا زاهدِ ریایی، سوزشش را «تلخیص» کند.. نه برایِ فهم، بلکه برایِ فرار.بهویژه آنکه:
در سنتِ آن دوران، محصول را «بر درِ» مکانی و جایی قرار میدادند، نه در رهِ شخصی.. و اگر «جانان» را بر چهرهی فرّخ تعبیر کنیم، آنگاه «درسِ سحر» نه از برایِ قیل و قالِ مدرسه یا میخانه، که برایِ رسیدن به رویِ فرّخ بوده است، پس از دعای نیم شب، برای طلبِ گشایشِ درِ میخانه..«ما شبی دست برآریم و دعایی بکنیم
غم هجران تو را چاره ز جایی بکنیم»
کوروش در ۱۱ روز قبل، پنجشنبه ۲۲ آبان ۱۴۰۴، ساعت ۰۷:۲۹ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر ششم » بخش ۱۱۶ - بعد مکث ایشان متواری در بلاد چین در شهر تختگاه و بعد دراز شدن صبر بیصبر شدن آن بزرگین کی من رفتم الوداع خود را بر شاه عرضه کنم اما قدمی تنیلنی مقصودی او القی راسی کفادی ثم یا پای رساندم به مقصود و مراد یا سر بنهم همچو دل از دست آنجا و نصیحت برادران او را سود ناداشتن یا عاذل العاشقین دع فة اضلها الله کیف ترشدها الی آخره:
آنچنان پا در حدید اولیترست
که آنچنان پا عاقبت درد سرست
پا در حدید یعنی چه ؟
کوروش در ۱۱ روز قبل، پنجشنبه ۲۲ آبان ۱۴۰۴، ساعت ۰۷:۲۸ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر ششم » بخش ۱۱۶ - بعد مکث ایشان متواری در بلاد چین در شهر تختگاه و بعد دراز شدن صبر بیصبر شدن آن بزرگین کی من رفتم الوداع خود را بر شاه عرضه کنم اما قدمی تنیلنی مقصودی او القی راسی کفادی ثم یا پای رساندم به مقصود و مراد یا سر بنهم همچو دل از دست آنجا و نصیحت برادران او را سود ناداشتن یا عاذل العاشقین دع فة اضلها الله کیف ترشدها الی آخره:
اندر آن دستی که نبود آن نصاب
آن شکسته به به ساطور قصاب
یعنی چه ؟
کوروش در ۱۱ روز قبل، پنجشنبه ۲۲ آبان ۱۴۰۴، ساعت ۰۷:۲۵ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر ششم » بخش ۱۱۶ - بعد مکث ایشان متواری در بلاد چین در شهر تختگاه و بعد دراز شدن صبر بیصبر شدن آن بزرگین کی من رفتم الوداع خود را بر شاه عرضه کنم اما قدمی تنیلنی مقصودی او القی راسی کفادی ثم یا پای رساندم به مقصود و مراد یا سر بنهم همچو دل از دست آنجا و نصیحت برادران او را سود ناداشتن یا عاذل العاشقین دع فة اضلها الله کیف ترشدها الی آخره:
من نخواهم زد دگر از خوف و بیم
این چنین طبل هوا زیر گلیم
یعنی چه ؟
علی احمدی در ۱۰ روز قبل، پنجشنبه ۲۲ آبان ۱۴۰۴، ساعت ۲۱:۲۶ در پاسخ به علی میراحمدی دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۷: