بابک خوشجان در ۱۶ روز قبل، پنجشنبه ۱ خرداد ۱۴۰۴، ساعت ۲۰:۰۰ در پاسخ به میثم قرایی دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۲۵:
در قافیه های «جهات» (جمع جهت) و «صِفات» (جمع صفت) هم به همین منوال است. ایراد نیست.
بابک خوشجان در ۱۶ روز قبل، پنجشنبه ۱ خرداد ۱۴۰۴، ساعت ۱۹:۵۶ در پاسخ به رسا دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۲۵:
دوست عزیز به قرینه ی معنوی، در میانه ی «آتش» و «گرمی هوا»، تابش درست است. و تبش مخفف تابش است. پس تپش بسیار بی وجه است
بابک خوشجان در ۱۶ روز قبل، پنجشنبه ۱ خرداد ۱۴۰۴، ساعت ۱۹:۵۵ در پاسخ به نازنین دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۲۵:
دوست عزیز به قرینه ی معنوی، در میانه ی «آتش» و «گرمی هوا»، تابش درست است. و تبش مخفف تابش است. پس تپش بسیار بی وجه است
امین مروتی در ۱۶ روز قبل، پنجشنبه ۱ خرداد ۱۴۰۴، ساعت ۱۹:۴۲ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۱۳:
شرح غزل شمارهٔ ۵۱۳ (کیست در این شهر که او مست نیست)
مفتعلن مفتعلن فاعلن (سریع مطوی مکشوف)
محمدامین مروتی
وقتی مولانا احوال خوشی دارد، به خصوص در مجلس سماع، حس می کند حال همه خوب است. ظاهراً این غزل در چنین حالی سروده شده است.
کیست در این شهر که او مست نیست
کیست در این دَور کز این دست نیست
مولانا می گوید همه مستند و در این حلقه و دور یکدست اند.
کیست که از دمدمه ی روح قدس
حامله چون مریم آبست نیست
گویی مانند مریم به روح خداوند آبستن شده اند.
کیست که هر ساعت پنجاه بار
بسته آن طرّه ی چون شست نیست
همه اسیر موی چون دام معشوق اند.
چیست در آن مجلس بالای چرخ
از می و شاهد که در این پست نیست
هر چه در بهشت هست همین جا نقداً حاضر است. من جمله می و حوری. یعنی بهشت را در زمین نقد کرده ایم و نیازمند بهشت نسیه و موعود نیستیم.
مینهلد می که خرد دم زند
تا بنگویند که پیوست نیست
مستی می، عقل را به کنار زده. این می و مستی مدام و پیوسته است. ضمناً می توان گفت این می ما را به معشوق پیوند داده است. پیوست به معنی اتصال و پیوند.
جان بر او بسته شد و لنگ ماند
زانک از این جاش، برون جست نیست
جان عاشق بسته جان معشوق است و نمی تواند جایی برود.
بوالعجبِ بوالعجبان را نگر
هیچ تو دیدی که کسی هست نیست
عجایب در عجایب این است که این عاشقان در عین هستی، نیستند. یعنی از نفس خود غایب اند.
برپرد آن دل که پرش شه شکست
بر سر این چرخ، کِش اِشکست نیست
کسی که دلش برای خدا شکسته باشد، از این چرخ که شکست و سستی ندارد، فراتر می رود. یعنی پیش خدا قدر دل شکسته از فلک نشکسته و محکم بیشتر است.
نیست شو و وارَه از این گفت و گوی
کیست کز این ناطقه وارست نیست
مولانا در مقطع می گوید از زبان و کلام خود را نجات ده و از نفس تهی شو. کسی از دست نطق و کلام نجات نیافته است.
اول خرداد 1404
امیرحسین صباغی در ۱۶ روز قبل، پنجشنبه ۱ خرداد ۱۴۰۴، ساعت ۱۹:۳۲ دربارهٔ نسیمی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۳:
مشهورترین شعر ترکی نسیمی شعریست با همین ردیف و بنظرم اینجا خواسته همان را بازسرایی کند.
منده سیغار ایکی جهان من بو جهانه سیغمازام
گوهر لامکان منم کون و مکانه سیغمازام
سیغماق در ترکی به معنی گنجیدن است.
عباسی-فسا @abbasi۲۱۵۳ در ۱۶ روز قبل، پنجشنبه ۱ خرداد ۱۴۰۴، ساعت ۱۷:۳۴ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۱۲:
بُشری اِذِ السَّلامةُ حَلَّت بِذی سَلَم
برخی به جای «إذْ»، از «إذا» استفاده کردهاند که در هنگام خواندن الف حذف میشود و إذَ خوانده میشود.
به چند دلیل در اینجا «إذا» نمیتواند صحیح باشد چون بعد از «إذا» جملۀ فعلیه میآید و معنای آن در زمان آینده است. در اینجا حافظ نمیخواهد در بارۀ خبری که در آینده اتفاق میافتد مژده دهد بلکه در باره خبری است که در حال اتفاق افتاده است و آن هم رسیدن دوستش شاه شجاع به شیراز است.به علاوه «إذْ» غیر از ظرف بودن معنای «زیرا» هم دارد و در اینجا این معنا درستتر مینماید.
حرف ذ در «إذْ» در هنگام خوانده شدن به سبب برخورد دو ساکن، کسره میگیرد. «إذِ»
مژدگانی! زیرا سلامة به سرزمین ذی سلم وارد شد. سلامة استعاره از شاه شجاع و ذی سلم که منطقهای در یمن است استعاره از شیراز است. پس معنی روشن آن چنین میشود:
مژدگانی زیرا محبوب من شاه شجاع به سرزمین شیراز وارد شد.
شاید حافط با استعارۀ سلامة و ذی سلم میخواهد امن و سلامت بودن خطۀ فارس و نیز سالم و سلامت بودن دوستش در نبرد را نیز به ذهن متبادر کند.
سعدی در دیباچۀ گلستان میفرماید:
ایزد، تعالی و تقدّس، خطهٔ پاک شیراز را به هیبت حاکمان عادل و همت عالمان عامل تا زمان قیامت در امان سلامت نگه داراد.
یارمحمدی در ۱۶ روز قبل، پنجشنبه ۱ خرداد ۱۴۰۴، ساعت ۱۷:۲۴ دربارهٔ جامی » رسالهٔ اربعین » (۴۰) وَمِنْ کَلَامِهِ صلی الله علیه و سلم: لَا یَشْبَعُ الْمُؤْمِنُ دُونَ جَارِهِ. (مسند احمد):
بسیار زیبا است.
مِهتی در ۱۶ روز قبل، پنجشنبه ۱ خرداد ۱۴۰۴، ساعت ۱۶:۳۲ در پاسخ به خیام دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳۱:
دوست عزیز، خود شما هم دچار اشتباهاتی شده اید.
مکتب اگزیستانسیالیست چیزی که شما فرمودید نیست. این مکتب معتقده زندگی فی الواقع بی معناست؛ اما با خود انسان توانایی تولید معنا رو داره. مثل وقتی که شما برای یک شغل تلاش میکنید، عاشق میشوید یا میل به ساخت یک اثر هنری و امثالهم دارید.
مکتب پوچ گرایی یا ابزوردیسم به این معتقده که زندگی بی معناست و انسان هم نمیتونه معنای ثابتی برای زندگی بسازه؛ همواره مجبوره به معناهای کوتاه مدت دل ببنده که باعث درد و رنجش میشه. نمونش شما معنای زندگیتونو میزارید روی یک شغل، اما بعد از رسیدن به اون شغل دیگه برای شما بی معناست و باعث رنج میشه. این مکتب زندگی رو همونطور که پوچ می انگاره میبینه و میگه با اینکه نه بدایت نه نهایتش معلومه اما لذت میشه ازش برد و حیفه ک جای لذت با غم بگذرونی. دیگ معنایی خلق نمیکنه و معنای خودش رو بی معنایی بنیان میکنه. اینطوریه که اون فرد دیگ هیچ وقت از بی معنایی رنج نمیبره، چون معنای او بی معناییست.
امیرافشین فرهادیان در ۱۶ روز قبل، پنجشنبه ۱ خرداد ۱۴۰۴، ساعت ۱۵:۲۰ دربارهٔ محیط قمی » هفت شهر عشق » شمارهٔ ۸۶ - ایضاً فی مدح اسدالله الغالب علی بن ابیطالب علیه السلام:
بیت ششم باید چنین باشد:
زشوق بوسهی دست تو غنچه گل گردد
چو سوی شاخ بری دست بهر گل چیدن
محمد ح در ۱۶ روز قبل، پنجشنبه ۱ خرداد ۱۴۰۴، ساعت ۱۲:۲۳ دربارهٔ صامت بروجردی » کتاب نوحههای سینه زنی (به اقسام مختلفه و لحنهای متنوع و مخصوصه) » شمارهٔ ۱۲ - و برای او:
سلام
بنده تازه افتخار داشتم عضو این سایت خوب بشم
عزیزان نوحه های خیلی زیبا هستن منتهی صوت سبکشون رو چجوری میشه پیدا کرد برای نوحه خوانی؟؟
عباسی-فسا @abbasi۲۱۵۳ در ۱۶ روز قبل، پنجشنبه ۱ خرداد ۱۴۰۴، ساعت ۱۲:۲۳ در پاسخ به پری دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۴:
اینجا که صفحه خیام است نه حافظ
به علاوه، آن شاه مورد نظر، شاه شجاع است و شاه ترکان در آن غزل دلالت بر شاه شجاع دارد.
عباسی-فسا @abbasi۲۱۵۳ در ۱۶ روز قبل، پنجشنبه ۱ خرداد ۱۴۰۴، ساعت ۱۱:۴۵ در پاسخ به مصیب مهرآشیان مسکنی دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۹۰:
یک مرور بر ویرایشهای جنابعالی در اکثر غزلیات و اشعار بزرگان نمودم
توصیه دوستانه این است که به جای ویرایش اشعار بزرگان، دست به کار شوید و خودتان یک دیوان از اشعار و یافتهها و واردات ذهنیتان را به زیور طبع بیارایید.
هم بازار بزرگان را کساد میفرمایید و هم ادب پارسی را از وجود یک شاعر بزرگ بی بهره نمیگذارید.
یارم چو قدحْ به دست گیرد
بازارِ بُتانْ شکست گیرد
عباسی-فسا @abbasi۲۱۵۳ در ۱۶ روز قبل، پنجشنبه ۱ خرداد ۱۴۰۴، ساعت ۱۰:۳۹ در پاسخ به مصیب مهرآشیان مسکنی دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۱۲:
آن خوش خبر کجاست؟ که این فتح مژده داد
تا جان فِشانَمَش چو زر و سیم در قَدَم
به همین شکل صحیح است چون «الآن» علاوه بر این که وزن را خراب میکند، در اینجا معنایی هم ندارد.
الآن از دو کلمه تشکیل شده است: ال+آن
«آن» یک دم و لحظه است و الآن یعنی همین دم و لحظه
الآن در اینجا هیچ مناسبتی ندارد
آرام نوبری نیا در ۱۶ روز قبل، پنجشنبه ۱ خرداد ۱۴۰۴، ساعت ۱۰:۱۱ دربارهٔ شهریار » گزیدهٔ اشعار ترکی » گوزوم آیدین:
با نهایت احساس عجیبی که قابل توصیف نیست دست مریزاد میگویم به شهریار بزرگوار که همتایش نخواهد آمد
AliKhamechian در ۱۷ روز قبل، پنجشنبه ۱ خرداد ۱۴۰۴، ساعت ۰۱:۰۱ دربارهٔ صائب » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴:
سخت میخواهم که در آغوش تنگ آرم ترا
هرقدر افشردهای دل را بیفشارم ترا
واقعا نازکطبعی صائب بعضی اوقات موجب حیرت من میشه!
دکتر حافظ رهنورد در ۱۷ روز قبل، پنجشنبه ۱ خرداد ۱۴۰۴، ساعت ۰۰:۱۳ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۱:
ز انقلابِ زمانه عجب مدار که چرخ
از این فسانه هزاران هزار دارد یاد
در این بیت خواجه از واژهی فسانه (افسانه) یاد کرده؛ حکایتی که انگار واقع نشده، نبوده و فقط بر زبان مردمان است. مقصود او از کاربرد اینواژه تاکید بر تغییرات و گردش چرخ و فراموشی مردمان است؛ از اینکه کسانی بودند و زیستند و چهها کردند و رفتند؛ و این گرتهایست که خواجه از شعر خیام برداشته
آن قصر که با چرخ همی زد پهلو
بر درگه آن شهان نهادندی رو
دیدیم که بر کنگرهاش فاختهای
بنشسته همی گفت که کوکو کوکو
امّا خواجهی شیراز این چکامهی خیام را که پایانی باز دارد، با بیت بعد تکمیل مینماید و ادای احترامی هم به تاریخ گذشتهی ایرانی ما دارد.
قدح به شرطِ ادب گیر زان که ترکیبش
ز کاسهٔ سرِ جمشید و بهمن است و قباد
دکتر حافظ رهنورد در ۱۷ روز قبل، پنجشنبه ۱ خرداد ۱۴۰۴، ساعت ۰۰:۰۰ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۱:
خواجهی شیراز استاد ترکیبات ضدّین است. به این ترکیب توجّه کنید؛ خرابآباد. یعنی جایی که از خرابی آباد است یا هم خراب است و هم آباد؟
بهنظر دومیست؛ چون خراب است و بههیچکس وفا نمیکند؛ حتا اگر جمشید جم باشی؛ عجوز هزار داماد است. آباد است چون گنج عشق را میتوان در آن یافت؛ امّا با خراب شدن، با رندی و ریا نکردن
عاشق شو ارنه روزی کار جهان سرآید
ناخوانده نقش مقصود از کارگاه هستی
این کارگاه هستی از اینروی آباد است؛ وگرنه بیبنیاد است و خراب
جهان پیر است و بیبنیاد از این فزهادکش فریاد.
Mahmood Shams در ۱۷ روز قبل، چهارشنبه ۳۱ اردیبهشت ۱۴۰۴، ساعت ۲۳:۰۷ در پاسخ به قاسم فطری دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۱۳:
درود
کوز کوز یا دُولا دولا که با گذر زمان شده قوز به معنی کژ شده یا خمیده
جناب مولانا هم در غزلی بسیار زیبا و مشهور کلمه ( کوز ) با کاف به معنی خمیده استفاده کردند ولی بنده صاحب نظر و کارشناس ادبیات نیستم ، ولی به شعر بخصوص اشعار کهن علاقه وافری دارم و زیاد می خوانم ، ولی نمی دانم اینجا منطور جناب سعدی چی بوده !
جناب مولانا ✍️
تو مگو همه به جنگند و ز صلح من چه آید
تو یکی نهای هزاری تو چراغ خود برافروز
که یکی چراغ روشن ز هزار مُرده بهتر
که به است یک قد خوش ز هزار قامت کوز
جناب فردوسی ✍️
همیشه ترا جاودان باد روز
به شادی و بدخواه را پشت کوز
آریا جلالی نژاد در ۱۷ روز قبل، چهارشنبه ۳۱ اردیبهشت ۱۴۰۴، ساعت ۱۹:۲۸ دربارهٔ ایرج میرزا » قطعهها » شمارهٔ ۶۹ - ای خایه:
آدم میمونه چی بگه😂
مهرناز در ۱۶ روز قبل، پنجشنبه ۱ خرداد ۱۴۰۴، ساعت ۲۳:۲۱ دربارهٔ نظامی » خمسه » لیلی و مجنون » بخش ۴۵ - وفات مجنون بر روضه لیلی: