گنجور

حاشیه‌ها

رضا از کرمان در ‫۱۵ روز قبل، یکشنبه ۲ آذر ۱۴۰۴، ساعت ۱۳:۱۷ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر ششم » بخش ۱۴۰ - مثل:

من بدانم کو فرستاد آن بمن از ...

 درود 

ستاره سهیل ستاره ای است که  ضرب المثل شده ودر معنای نایاب بودن وکم پیدا ست وبه دلیل اینکه برای اولین بار در نواحی جنوب دیده میشه گمان بر این  بوده که اهالی یمن اولین کسانی هستند که آن را رویت میکنند 

در دیار تو نتابد ، آسمان هرگز سهیل 

گر همی باید سهیلت ،قصد کن سوی یمن   (سنایی)

 

زسر تا به پایش گل است وسمن

به سرو سهی بر سهیل یمن   (فردوسی) 

 

 

 شاد باشی 

 

رضا از کرمان در ‫۱۵ روز قبل، یکشنبه ۲ آذر ۱۴۰۴، ساعت ۱۲:۴۴ دربارهٔ شمس مغربی » غزلیات » شمارهٔ ۲۰:

گرچه برخیزد ز آب بحر موج بی ...

درود بر شما 

موج بی شوار  بی معنی است احتمالاً موج بیشمار باید باشد. 

 

شاد باشید 

رضا از کرمان در ‫۱۵ روز قبل، یکشنبه ۲ آذر ۱۴۰۴، ساعت ۱۲:۴۲ دربارهٔ صائب » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۸۵:

همت ما دست اگر از آستین بیرون ...

درود بر شما 

در مصرع دوم باید پرده های آسمان بخوانیم تا وزن بیت رعایت بشه  پرده ها آسمان غلط است 

 

شاد باشید 

پیمان اولادی در ‫۱۵ روز قبل، یکشنبه ۲ آذر ۱۴۰۴، ساعت ۱۰:۴۹ دربارهٔ خیام » ترانه‌های خیام به انتخاب و روایت صادق هدایت » هیچ است [۱۰۷-۱۰۱] » رباعی ۱۰۷:

احمد شاملو این رو دکلمه کرده در مجموعه قطعات مشترک با استاد شجریان که توصیه می‌کنم حتماً گوش کنید 

سیاوش عیوض‌پور در ‫۱۵ روز قبل، یکشنبه ۲ آذر ۱۴۰۴، ساعت ۰۶:۳۷ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » پادشاهی شاپور سوم » پادشاهی شاپور سوم:

الله اکبر ، الله اکبر 

عاشق عاشقین عشاق در ‫۱۶ روز قبل، یکشنبه ۲ آذر ۱۴۰۴، ساعت ۰۵:۱۵ دربارهٔ خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱:

سلام. این قصیده‌ست و اشتباها در غزلیات گنجانیده شده

امیرحسین صدری در ‫۱۶ روز قبل، یکشنبه ۲ آذر ۱۴۰۴، ساعت ۰۴:۲۱ در پاسخ به بهنام دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۷۴:

سلام

با توجه به مصرع قبلش و کلمات عقل و طامات ، به نظر میرسه منظور از داور ، خداوند هست. این آیه تز قضا تلمیحی داره به یکی از آیات قرآن که میگه روحانیون یهودی با هم به اختلاف خوردند در طول تاریخ و حالا از تو که محمد باشی میخوان قضاوتشون کنی ولی خدا در آخرت بینشون داوری میکنه.

در زمان حافظ هم ، روحانیونی وجود داشتند ( که گویا حافظ خیلی هم باهاشون مشکل داشته ) که ادعای عقل یا کرامت داشتند و با هم اختلاف هم داشتند. حافظ میگه این موضوعات بی‌اهمیت و غیرعرفانی رو بسپریم به خدا که در قیامت ، بینشون داوری کنه.

احمد خرم‌آبادی‌زاد در ‫۱۶ روز قبل، یکشنبه ۲ آذر ۱۴۰۴، ساعت ۰۱:۳۳ دربارهٔ خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۸۲:

در بارۀ «نبودی سوی من» در پایان مصرع دوم بیت نخست

بررسی 16 نسخه خطی مجلس نشان می دهد که:

1- تنها در سه مورد به همین شکل ثبت شده است (به شماره ثبت 64529، صفحه 328، شماره ثبت 74633 صفحه 283 و شماره دفتر 1376/ص155)

2-در دوازده مورد به شکل «نبردی سوی من» دیده می‌شود (شماره ثبت 208233/ص292، 61914/ص228، 74580/ص182، 65077/ص289، 44570/ص238، 7568/ص288، 64528/ص350، 44461/ص444، شماره دفتر 12966/ص148، 4605/ص215، 22381/ص284 و 11948/ص466).

3-یک مورد نیز به شکل «نگردی سوی من» ثبت شده است (شماره ثبت 44600/ص312). این مورد، تنها می‌تواند اشتباه از سوی کاتب باشد.

اما در هیچ سند خطی به جا ماندۀ کنونی، ردی از «ندیدی سوی من» دیده نمی‌شود؛ یعنی با استدلال‌های بی ریط، نمی‌توان چنین شکلی را ارائه داد. نکته مهم این است که با وجود برتری مطلق آماری «نبُردی سوی من»، تصمیم‌گیری نیز بسیار دشوار است.

 

*هرگونه تصحیح غیر مستند یعنی نوشتن یادگاری روی آثار سخنوران.

غزل ارغوان در ‫۱۶ روز قبل، یکشنبه ۲ آذر ۱۴۰۴، ساعت ۰۰:۳۲ دربارهٔ نسیمی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۲۵۸:

چقدر این شعر زیباست ... چه شاعرهایی داریم و سراغی ازشون نمی‌گیریم ...

علی احمدی در ‫۱۶ روز قبل، شنبه ۱ آذر ۱۴۰۴، ساعت ۲۳:۲۸ در پاسخ به بابک بامداد مهر دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۹:

آفرین🌹🌹👍

علی جوادی در ‫۱۶ روز قبل، شنبه ۱ آذر ۱۴۰۴، ساعت ۲۳:۰۹ دربارهٔ عطار » اسرارنامه » بخش ششم » بخش ۲ - الحکایه و التمثیل:

آسمان بار امانت نتوانست کشید

قرعه کار (فال) به نام من دیوانه زدند

دکتر حافظ رهنورد در ‫۱۶ روز قبل، شنبه ۱ آذر ۱۴۰۴، ساعت ۲۲:۴۸ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶۲:

خواجه حافظ این غزل زیبا را در زمان امیر مبارزالدین سروده و به‌نوعی اعتراض خویش را مبنی بر بگیر و ببندهایی که اومی‌کرده، اعلام نموده. مبارز می را حرام می‌دانسته و میخانه‌ها را پلمپ می‌کرده؛ پس حافظ در بیت آخر برای اشاره به می‌خانه از ترکیب بیت‌الحرام(خانه‌ی خم که حرام اعلام شده) استفاده کرده و گرد بیت‌الحرام گردیدن را وام از طواف کعبه گرفته که کعبه‌اش میخانه بود.

 

معلوم است که مبارزالدین با موسیقی هم مخالف بوده؛ چراکه هرجا خواجه‌ی عزیز با غزلی اعتراض خود را از وضعیت اجتماعی و سیاسی دوره‌ی مبارز اعلام می‌کرده، از موسیقی و گیروگرفت آن هم یاد می‌کرده؛ نمونه‌ی آن همین غزل که به بریدن تارهای چنگ اشاره می‌کند و غزل ۲۰۰ با مطلع "دانی که چنگ و عود چه تقریر می‌کنند" است.

علی احمدی در ‫۱۶ روز قبل، شنبه ۱ آذر ۱۴۰۴، ساعت ۱۹:۲۸ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۸:

نیست در شهر نگاری که دلِ ما بِبَرَد

بختم ار یار شود رختم از این جا ببرد

در این سرزمین معشوقی پیدا نمی شود که دلبری کند و اگرخوش شانس باشم بتوانم با او از این عالم خاکی اسباب کشی کنم.

با نگاه به ابیات بعدی می توان دریافت که شهر می تواند استعاره از این دنیا باشد و حافظ به دنبال عشقی متعالی است وگرنه برای هر که بخواهد همیشه یار زمینی فراوان است.رخت بردن کنایه از کندن از دنیا است نه مرگ .

کو حریفی کَشِ سرمست که پیشِ کرمش

عاشقِ سوخته دل نامِ تمنا ببرد

کجاست کسی که همدمی نیکو و سرمست باشد و در عین حال کریم باشد و عاشق دلسوخته ای چون من بتواند از آن کریم اسمی از درخواست ببرد. کریم با هر گونه معنایی حکایت از نوعی بزرگی و برتری نسبت به سایرین دارد . گویا کریم یک سر و گردن از دیگران برتر است  و این معنا هم با عشق متعالی بیشتر سازگار است.

باغبانا ز خزان بی‌خبرت می‌بینم

آه از آن روز که بادَت گلِ رعنا ببرد

ای باغبان دنیا می بینم از آمدن خزان بی خبر هستی وای از آن روزی که باد گل رعنای تو را ببرد . گل رعنا استعاره ای از خود حافظ است . به دنیا هشدار می دهد که مراقب باش خزان عمر، مرا از تو نگیرد.

رهزنِ دهر نخفته‌ست مشو ایمن از او

اگر امروز نبرده‌ست که فردا ببرد

در ادامه به دنیا می گوید روزگار راهزن است و نخوابیده است . از او خیالت راحت نباشد.اگر امروز مرا نبرد فردا می برد.

در خیال این همه لُعبَت به هوس می‌بازم

بو که صاحب‌نظری نامِ تماشا ببرد

و من برای آن معشوق متعالی در ذهنم معشوقکانی تصور می کنم و با آنها هوسبازی می کنم . امیدوارم صاحب نظری که حضور او را درک می کند از تماشای حضور او نامی ببرد و مرا آگاه نماید.

علم و فضلی که به چل سال دلم جمع آورد

ترسم آن نرگسِ مستانه به یَغما ببرد

در صورتی که چنین درکی رخ دهد و من معشوق متعالی را درک کنم نگران آن خواهم بود که چشم مست او همه علوم و فضیلت هایی که در این چهل سال در دلم جمع کردم را غارت و نابود کند .

یعنی همه آنچیز هاییکه در ذهنم می ساختم و آنها را معشوق متعالی در نظر می گرفتم ( مثل صوفیان و زاهدان که چنین می کنند) با حضور و نگاه او از بین برود.

بانگِ گاوی چه صدا بازدهد؟ عشوه مَخر

سامری کیست که دست از یدِ بیضا ببرد؟

صدای گاو که آن را کسانی مثل سامری برای ما نمایش می دهند چیز جذابی نیست تو هم فریب نخور . سامری هرگز نمی تواند در برابر ید بیضاء که معجزه واقعی و نشانه حضور خداوند است برنده شود . ( دست ببرد = برنده شود)

جامِ میناییِ مِی سَدِّ رَهِ تنگ‌دلی‌ست

مَنِه از دست که سیلِ غمت از جا ببرد

حال که اسیر دلتنگی و عدم درک حضور یار هستیم چه کنیم ؟ می فرماید جام شیشه ای می، سد راه این دلتنگی است آن را از دست نده که می تواند سیل غم را به عقب  ببرد .

راهِ عشق ار چه کمینگاه کمانداران است

هر که دانسته رَوَد صَرفه ز اَعدا ببرد

اگرچه راه عشق راهی است که کمانداران بسیاری در آن در کمین عاشقان نشسته اند ولی اگر با "می" مست شده باشی و حضور یار را درک کرده باشی و آگاهانه وارد این راه شوی در برابر دشمنان( عشق) پیروز شده ای

حافظ! ار جان طلبد غمزهٔ مستانهٔ یار

خانه از غیر بپرداز و بِهِل تا ببرد

ای حافظ اگر غمزه چشم مست یار را درک کردی و از تو جانت را طلبید خانه  جانت را از غیر او خالی کن و بگذار تا جانت را ببرد.

برمک در ‫۱۶ روز قبل، شنبه ۱ آذر ۱۴۰۴، ساعت ۱۸:۲۴ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » پادشاهی شیرویه » بخش ۲:

 

که ایران چوباغیست خرم بهار

شکفته همیشه گل کامگار

پر از نرگس و نار و سیب و بهی

چو پالیز گردد ز مردم تهی

سپرغم یکایک ز بن برکنند

همه شاخ نار و بهی بشکنند

نگر تا تو دیوار او نفگنی

دل و پشت ایرانیان نشکنی

کزان پس بود غارت و تاختن

خروش سواران و کین آختن

زن و کودک و بوم ایرانیان

به اندیشهٔ بد منه در میان

 

 

 

 

سیدمحمد جهانشاهی در ‫۱۶ روز قبل، شنبه ۱ آذر ۱۴۰۴، ساعت ۱۶:۲۴ دربارهٔ ادیب الممالک » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۲:

ادیب الممالک » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۲
                 
دانایی و تدبیر ، ز انفاق و کرَم ، بِه
انفاق و کرَم نیز ز دینار و درَم ، بِه

تا نیک ببخشند و بپوشند و نیوشند
دینار و درم ، در کفِ اصحابِ کرَم ، بِه

شمشیر و قلم ، حامیِ مُلک اند ، به تحقیق
امّا دلِ بیدار ، ز شمشیر و قلم ، بِه

در مذهبِ من ، ساده دروغی به سزاوار
زان راست ، که باور نشود جز به قسَم ، بِه

دستی که پیِ آز و طمع ، تیغِ ستم آخت
گر زآن که ببُرَّند به شمشیرِ ستم ، بِه

تخمِ بد نابهره ، از این بیش که جنبد
گر سِقط شود یا که بمیرد به شکَم ، بِه

انگشتِ خموشی ، به لبِ خویش نهادن
از آنکه بخایی به لب ، انگشتِ ندَم ، بِه

در محضرِ اربابِ هنر ، همچو امیری
گر هیچ نگویی سخن ، از لا و نَعَم ، بِه

سیدمحمد جهانشاهی در ‫۱۶ روز قبل، شنبه ۱ آذر ۱۴۰۴، ساعت ۱۵:۲۶ دربارهٔ ادیب الممالک » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۳:

ادیب الممالک » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۳
                 
مهر در بیتُ الشرف شد ، ما به زندان اندر ایم
ماه طالع گشت و ما با نحس کیوان اندر ایم

غرقه ی دریایِ اشک ایم ، از غمَش ، سر تا قَدم
لیک از هجرانِ او ، در نارِ سوزان اندر ایم

ای تن آسان ، مانده در ساحل ، به استخلاصِ ما
همّتی بگمار ، کاندر مُوجِ طوفان اندر ایم

پرتوی ای مهرِ رحمت ، لطفی ای بادِ بهار
زانکه ما ، در دستِ سرمایِ زمستان اندر ایم

ای ز وصلِ دوستان آسوده در دارالسّرور
یاد کن از ما ، که در این بیتُ الاحزان اندر ایم

روزگاری شد ، که با جمعی پریشان روزگار
بسته در زنجیرِ آن زلفِ پریشان اندر ایم

چون سکندر ، تشنه ی آب حیات ایم از لبَش
زین سبب ، دیری است ، در ظلماتِ هجران اندر ایم

گرچه می نالیم چون بلبل ،  ز هجرانَش مدام
لیک از یادِ رُخَش ، در باغ و بستان اندر ایم

نامسلمان است چشمَش ، ای مسلمانان فغان
کاین زمان ، در دستِ تُرکی نامسلمان اندر ایم

دیو در خلوتگهِ ما ، رَه ندارد ، کآشکار
با پریرویانِ غیبی ، در شبستان اندر ایم

سرکشی کردیم از فرمانِ عقل ، امّا به طُوع
شهریارِ عشق را ، گردن به فرمان اندر ایم

از امیری خواستم ، اسرارِ پیرِ عشق را
گفت ؛  ما با کودکان ، در یک دبستان اندر ایم

سیدمحمد جهانشاهی در ‫۱۶ روز قبل، شنبه ۱ آذر ۱۴۰۴، ساعت ۱۵:۲۴ دربارهٔ ادیب الممالک » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۳:

با  پریرویان غیبی ، در شبستان اندریم

سیدمحمد جهانشاهی در ‫۱۶ روز قبل، شنبه ۱ آذر ۱۴۰۴، ساعت ۱۵:۲۲ دربارهٔ ادیب الممالک » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۰:

ادیب الممالک » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۰
                 
زبانِ ناطقه ، کوته کن ، ای شکسته قلم
سیاه باش و خَمُش باش و سرنگون و دُژَم

هنر مجوی ، که در شرق ، شد جهان تاریک
سخن مگوی ، که در شرق ، شد هوا مُظلَم

مخوان حدیث ، که شد کاخِ عقل و دین ، ویران
مَران چکامه ، که شد کارِ شاعری درهَم

فغان ،  ز کوششِ استاد و آرزویِ پدر
دریغ ، از آن همه رنجِ فزون و راحتِ کم

یکی درختی باشد ، هنر ، به روضه ی شرق
که سایه اش همه رنج است و میوه اش همه غم

ز آبِ شرق ، به کامِ جهانیان ، شکَر است
ولی به جامِ ادیبان ، شرنگ ریزد و سَم

محمد متین در ‫۱۶ روز قبل، شنبه ۱ آذر ۱۴۰۴، ساعت ۱۳:۳۶ دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۵۵:

مفهوم کلی مکتب خیام زندگی در لحظه است که چه زیبا و در قالب شعر این مفهوم رو با تمثیل های بی نظیر به ما نشان می دهد

Tommy در ‫۱۶ روز قبل، شنبه ۱ آذر ۱۴۰۴، ساعت ۱۲:۰۸ دربارهٔ صائب » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴۱:

برای آنکه به آنچه بینهایت است ذهن وصل شود باید از همه چیز گذر کند یکی از آن ها حرف ها و کلمات هستند که جوهر را درون خود ندارند تنها برای رساندن معنا باید استفاده شود چون جوهر عشق را ندارند قابلیت داشتن جوهر هم ندارند ، آن جا که میگه .

 

غیر تسلیم و رضا در وحشت آباد جهان/کیست دیگر تا کند مکروه را مرغوب ما؟

 

باید اشاره کرد که تصمیم در این ره رو بی فایده است آنچه جهان برای شما تشخیص میدهد همیشه بهترین است تصمیم گیرنده اصلی جهان هستی است حالا اگر در آتش بروی کلستانش میکند  اگر مکروه باشه  مرغوبش میکنه ، چیزی به نام تصمیم گیرنده در این بدن نداریم تنها یک مغز است نه کسی که صاحب مغز باشد  پس تلاشی برای وصل بی فایده خواهد بود چون عاقبت باید با واقعیت و حقیقت ماند تا اتصال برقرار شود حالا ماندن با درد یا خشم یا ترس یا رنج  تا درد طلب  مطلوب بشه . وقتی هیچ چاره‌ای نیست و پا در گل  و دریا طوفانی و در حالا غرق شدن هستی اگر یک سنگ هم به کمکت آمد و زیر پایت را سفت کرد و راه رهایی از اون شرایط سخت بود بدان آن هم راهنمایی از جهان بوده برای رهایی تو تا مجذوب این قدرت و نظم جهان باشی حتی وقتی که در نظرت همه چیز نامنظم است 

۱
۱۷
۱۸
۱۹
۲۰
۲۱
۵۶۴۶