گنجور

 
خاقانی

زین کلک من که سحر طرازی است راستین

دست زمانه رسات طرازی بر آستین

سردار اهل فضلم و بندار نظم و نثر

آرد سجود من سر بندار ری نشین

بندار چون ز ری سوی تبریز می‌رسد

نان جوین خورد از آن و اکمه زین

من کامدم ز خطهٔ تبریز سوی ری

از خوشهٔ سپهر خورم نان گندمین

چونان که جو ز گندم دور است از قیاس

شعرش به شعر من به قیاس است هم چنین

با بان آهوان که گزیند پلنگ‌مشک

بر شان انگبین که گزیند ترنجبین

با این بیان ز وصف تو امروز عاجزم

کو جنتی است آمده ز افلاک بر زمین

پشت عراق و روی خراسان ری است ری

پشتی چه راست دارد و روئی چه نازنین

از سین سحر نکتهٔ بکر آفرین منم

چون حق تعالی از ری بر رحمت آفرین

بر صانعی که روی بهشت آفرید و ری

خاقانی آفرین خوان، خاقانی آفرین