گنجور

حاشیه‌ها

باب 🪰 در ‫۱۰ روز قبل، سه‌شنبه ۲۷ آبان ۱۴۰۴، ساعت ۰۹:۰۱ در پاسخ به برگ بی برگی دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۹:


درود و سپاسِ دوباره از مهر و حوصلهٔ شما 🌿

برای بنده واقعاً مایهٔ خوشحالی‌ست اگر در حدّ توان، در بازنگریِ شرح‌ها کنار شما باشم.

برای این‌که کارها را برای خودم منظم‌تر ببینم، یک گوگل‌شیت ساده درست کرده‌ام:
[لینک به گوگل شیت]

هر وقت احساس کردید من یا هوش‌مصنوعی‌ای که برای این کار آموزش داده‌ام می‌توانیم کمکی بکنیم، اگر فراغتی بود همان‌جا یادداشت بفرمایید؛ اگر هم کار با شیت راحت نبود، همین‌جا در گنجور بنویسید و من خودم به لیست منتقل می‌کنم.

باز هم سپاس از وقتی که برای حافظ و دوست‌دارانش می‌گذارید 🌱

من بنده آن دمم که ساقی گوید
یک جام دگر بگیر و من نتوانم

نیما در ‫۱۰ روز قبل، سه‌شنبه ۲۷ آبان ۱۴۰۴، ساعت ۰۸:۲۱ دربارهٔ فایز » ترانه‌های فایز بر اساس نسخه‌ای دیگر » دوبیتی‌ها » شمارهٔ ۲۱:

موهای یار شبیه حرف "ل" و حرف "م" هست. شما حرف لام و میم رو شبیه موهای یه نفر در نظر بگیرید، حرف "ل" پایین موها تاب خورده و حرف "م" موها صاف هست و بالای سر جمع شده.

چو بسم‌الله... یعنی سراسر خوبی و رحمت و برکته. دو هفتاد و دو ملت هم درباره حدیث معروف پیامبر درباره فرقه‌های دینی هست. در مصرع آخر فایز میگه از دوری یار قدش مثه حرف "ج" خم شده همونطور که حرف "ج" خمیده هست و صاف نیست.

نیما در ‫۱۰ روز قبل، سه‌شنبه ۲۷ آبان ۱۴۰۴، ساعت ۰۸:۱۲ دربارهٔ فایز » ترانه‌های فایز بر اساس نسخه‌ای دیگر » دوبیتی‌ها » شمارهٔ ۱۶:

خیالت آورد بــر من شــبیـخون

مرا بر خوان احسانت شـبی خون

شبیخون زد به فایــــز لشـکرِ غم

شبی آب آید از چشمم، شبی خون

######

کنم مدحِ خمِ ابروت یا روت؟

نهم نامِ لبت یاقوت، یا قوت؟

یقینم هست فایز زنده گردد

رسد بر تخته تابوت، تا بوت

بهرام خاراباف در ‫۱۰ روز قبل، سه‌شنبه ۲۷ آبان ۱۴۰۴، ساعت ۰۵:۵۳ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸:

ای ساربان با قافله مگذر مرو زین مرحله

 

اشتر بخوابان هین هله نه از بهر من بهر خدا

 

نی نی برو مجنون برو خوش در میان خون برو

 

از چون مگو بی‌چون برو زیرا که جان را نیست جا

 

دربیت(ای ساربان..) می گویدجان سرگردانت درگردش آسیاست .ازاین مرحله ببرون مرو

دربیت(نی نی..)می گویدفوری ازاین مرحله بیرون برو وازچندوچون هم نپرس

بهرام خاراباف در ‫۱۰ روز قبل، سه‌شنبه ۲۷ آبان ۱۴۰۴، ساعت ۰۵:۲۸ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵:

جان من و جانان من کفر من و ایمان من

سلطان سلطانان من چیزی بده درویش را

ای تن پرست بوالحزن در تن مپیچ و جان مکن

منگر به تن بنگر به من چیزی بده درویش را

 

#مولوی

به نظرم مخاطب دربیت(ای تن پرست بوالحزن)نمی تواند(سلطان سلطانان من) باشد

مهدی رایگان در ‫۱۰ روز قبل، سه‌شنبه ۲۷ آبان ۱۴۰۴، ساعت ۰۲:۲۶ در پاسخ به شهاب الدین صدر دربارهٔ ملک‌الشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۱۰۰ - نسب‌نامهٔ بهار:

اصالت پدری شاعر به کاشان برمیگردد

علی احمدی در ‫۱۰ روز قبل، سه‌شنبه ۲۷ آبان ۱۴۰۴، ساعت ۰۰:۱۵ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۳:

مطربِ عشق عجب ساز و نوایی دارد

نقشِ هر نغمه که زد راه به جایی دارد

عشق خود مطربی است که ساز و نوایی عجیب دارد و با هر نغمه ای که می سازد نقشی ایجاد می کند و راه می نمایاند.در مرام حافظ می و مطرب هر  دو برای رسیدن به مستی و درک حضور معشوق به عاشق کمک می کنند و راه را نشانش می دهند.با هر نوای مطرب عاشق معشوق را یاد می کند و با او سخن می گوید.

عالَم از نالهٔ عُشّاق مبادا خالی

که خوش‌آهنگ و فرح‌بخش هوایی دارد

کاش دنیا از ناله های عاشقان خالی نباشد چراکه هم آهنگی خوش و هم  حال و هوای شادی آوری دارد.این شادی ، خوشحالی ناشی از درک تازه از جلوه های معشوق است و با ذوق زدگی متفاوت است.

پیر دُردی‌کَش ما گرچه ندارد زر و زور

خوش عطابخش و خطاپوش خدایی دارد

ما پیر و مرادی داریم که مال و مقام ندارد و دُرد ( ته باده ) می نوشد اما حضور خدایی را درک کرده که عطا می کند و عیب ها را نمی بیند .

حافظ برخلاف عابدان و زاهدان تمایل به خدایی دارد که او را درک کند ، با او سخن بگوید و او نیز با عاشقان سخن بگوید.از نظر او مطرب عشق کلام خداست . حافظ می انگارد عابدان زمان فرقی با پیروان سامری گوساله پرست ندارند چون حضورخداوند را درک نمی کنند

محترم دار دلم کاین مگسِ قندپَرست

تا هواخواهِ تو شد فَرِّ هُمایی دارد

در اینجا رو به خدایی می کند که حضورش را درک می کند و از او می خواهد دلش را که به خاطر هواخواهی از او ، از یک مگس قند پرست تبدیل به هما که پرنده باشکوهی است شده محترم بدارد .می خواهم بدانم چطور احترام دلم را حفظ می کنی.

از عدالت نَبُوَد دور گَرَش پُرسد حال

پادشاهی که به همسایه گدایی دارد

به او می گوید اگر پادشاهی که در همسایگی اش گدایی خانه دارد حال آن گدا را بپرسد کاملا عدالت را رعایت کرده .یعنی اینکه تو حالم را گاهی بپرسی هم از عدالت است .می خواهم بدانم چطور حالم را می پرسی.

 

اشکِ خونین بنمودم به طبیبان گفتند

دردِ عشق است و جگرسوز دوایی دارد

اشک خونین را به پزشکان نشان دادم گفتند درد عاشقی است و درمانش بسیار جگر سوز است . می خواهم بدانم دوای تو چگونه است.

ستم از غمزه میاموز که در مذهبِ عشق

هر عمل اجری و هر کرده جزایی دارد

از غمزه عاشق کش که ستم می کند چیزی نیاموز چرا که در مذهب عشق فرقی نمی کند عاشق باشی یا معشوق هر کاری جوابی دارد . حافظ هر چه می خواهد به خدایش می گوید . او خداوند را ستمگر نمی داند ولی می خواهد علت غمزه های معشوق را بداند .می خواهم ببینم بدون غمزه با من چه می کنی .

نغز گفت آن بتِ ترسابچهٔ باده‌پرست

شادیِ رویِ کسی خور که صفایی دارد

آن کودک مسیحی زاده باده نوش میخانه چه کلام خوشی گفت که باده را برای شادی کسی بنوش که دلی پاک و باصفا دارد.من که سعی کرده ام دلی باصفا داشته باشم می خواهم بدانم آیا تو باده ات را برای شادی دل من می خوری؟

خسروا حافظ درگاه‌نشین فاتحه خواند

وز زبان تو تمنای دعایی دارد

ای فرمانروای عالم این حافظی که بر این درگاه نشسته سوره فاتحه ای خواند ولی دلش می خواهد از زبان تو دعایی در حق خود بشنود.

حافظ از مطرب حقیقی عشق می خواهد دعایی بکند.

دکتر حافظ رهنورد در ‫۱۱ روز قبل، دوشنبه ۲۶ آبان ۱۴۰۴، ساعت ۲۲:۴۷ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۵۸:

خواجه حافظ عزیز غیر از این‌که شاعر و غزلسرای بزرگ ایران زمین بوده‌اند و هستند، موسیقی‌دان و خواننده هم بوده‌اند.

در بیت پایانی کلمه‌ی مقام دو معنی دارد؛ نخست معنای جایگاه را می‌دهد و در معنای دوم به الحان مُدال موسیقی که مقام نام دارد، اشاره می‌کند. 

یکی از ابیاتی که حافظ.پژوهان دلیلی برای اثبات هنر خوانندگی خواجه می‌دانند، همین بیت است.

Jalaladdin Farsi در ‫۱۱ روز قبل، دوشنبه ۲۶ آبان ۱۴۰۴، ساعت ۲۲:۱۶ دربارهٔ عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶:

تر می‌گردان به خون دیده هر روز هزار منزل از ما

Nau)تر می‌گردان به خون دیدهpause_circle_filledlock

 

هر روز هزار منزل از ما

Jalaladdin Farsi در ‫۱۱ روز قبل، دوشنبه ۲۶ آبان ۱۴۰۴، ساعت ۲۲:۰۵ دربارهٔ عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱:

جایی که جانِ مردان باشد —چُو ...

آن نیست جایِ MARDAAN رندان؛ با آن، چه کار ما را

علی احمدی در ‫۱۱ روز قبل، دوشنبه ۲۶ آبان ۱۴۰۴، ساعت ۲۱:۳۳ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۲:

هر آن‌که جانِبِ اَهْلِ خُدا نگه دارد

خُداش در همه حال از بَلا نگه دارد

هرکس که از اهل خدا یا اهل وفا جانبداری کند خدا هم در همه حال او را از بلا مانع می شود.

با توجه به ابیات بعدی هر دو خوانش صحیح است . آنچه در ابیات این غزل موج می زند نوعی عدم اطمینان در زندگی و اضطراب ناشی از آن است.حضرت حافظ وجود یک منبع اطمینان برای مصون ماندن از این نگرانی را لازم می داند.

حَدیثِ دوست نگویم مَگَر به حَضْرَتِ دوست

که آشنا، سُخَنِ آشنا نگه دارد

اگر در راه دوستی گام برداشتی و داستانها با دوست داری نمی توانی این داستانها را به کسی جز حضرت دوست ( خداوند) بگویی در این موضوع به کسی نمی توانی اطمینان داشته باشی.

دلا، مَعاش چُنان کُن که گر بِلَغْزَد پای

فرشته‌ات به دو دستِ دُعا نگه دارد

ای دل به گونه ای زندگی کن که اگر (به دلیل ناپایداری شرایط و عدم اطمینان اقتصادی ) پایت بلغزد ، فرشته ای ( از جانب خدا ) با دستهایی برای دعا نگهدارنده تو باشد .آیه 7 سوره غافر که توسط یکی از دوستان بیان شده به درستی با این بیت همخوانی دارد « ...یَسْتَغْفِرُونَ لِلَّذِینَ آمَنُوا ...»

گَرَت هَواست که مَعشوق نَگْسَلد پِیمان

نگاه دار سرِ رشته تا نگه دارد

اگر مایلی که معشوق پیمانش را با تو قطع نکند سر این رشته پیوند را نگه دار تا او هم نگه دارد . این هم اشاره دیگری به عدم اطمینان در راه عاشقی است که باید اهل وفا بود و رشته را محکم نگه داشت . در قرآن کریم آیه « خذوا ما اتیناکم بقوه» یعنی آنچه به شما داده ایم را محکم بگیرید تعبیر دیگری از این بیت است.

صَبا بر آن سَرِ زُلْف اَر دِلِ مرا بینی

ز رویِ لُطْف بگویش که جا نگه دارد

ای باد صبا اگر دل مرا بر سر زلف معشوق دیدی به معشوق بگو که لطفی کند و آن دل مرا بر خود نگه دارد . یکی از نگرانی های عاشق در راه عاشقی ( زلف یار) افتادن از آن و خروج از راه عاشقی است . گاهی آنقدر این کار سخت است که امکان ماندن و محکم گرفتن زلف وجود ندارد.در اینجا از معشوق می خواهد که کمک کند.

چو گفتمش که دلم را نگاه دار، چه گفت؟

ز دَسْتِ بَنده چه خیزد؟ خُدا نگه دارد

حالا وقتی که از طریق باد صبا به معشوق گفتم دلم را نگهدارد چه گفت ؟ گفت از من کاری ساخته نیست خدا باید نگه دارد .مقایسه جالب بین معشوق زمینی و معشوق متعالی کرده است .در معشوق زمینی نشان مهر و وفا نیست ولی خداوند خود اهل وفاست.پس اهل خدا هم اهل وفاهستند.

سَر و زَر و دل و جانم، فَدایِ آن یاری

که حَقِّ صُحْبَتِ مِهْر و وَفا نگه دارد

من اندیشه و مال و دل و جانم را فدای آن یاری می کنم که قدر مهر و وفا را بداند . اگر من عشق می ورزم مهربانی کند و اگر وفاداری می کنم او هم اهل وفا باشد.و مشخص است که منظور حافظ کیست.

غُبارِ راهگذارت کجاست تا «حافِظ»

به یادگارِ نَسیمِ صَبا نگه دارد

و او رو به چنین معشوقی می کند و می گوید از کجا رفته ای که غبار رهگذرت را حافظ  از باد صبا به یادگار بگیرد و نگه دارد.

حافظ به خوبی عدم اطمینان را در همه امور دنیا حتی در راه عشق های زمینی به خوبی درک کرده و حضور آن  منبع اطمینان کامل که وفادار مطلق جهان است را هم درک می کند.

خشایار شین در ‫۱۱ روز قبل، دوشنبه ۲۶ آبان ۱۴۰۴، ساعت ۲۰:۴۲ در پاسخ به مصطفی دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۱۸:

سلام، در خصوص توجهتون له ایهام، بسیار زیبا گفتین منتها مهر به معنی خورشید هست نه ماه، تا جایی که من میدونم، و به این معنا که، ای تویی که آیینه رو هستی، خورشید که برای توست، بر ما نتابید، خرسید به آیینه‌ی روی تو میتابد، اما بازتاب آن به من نمیرسد، چرا که روی تو به سمت روی من نیست و نگاه نمیکنی و مرا نمیبینی و در نتیجه من در ظلمت هستم و از خورشید بی‌بهره ام ...

البته این برداشت منه، و، من خیلی تخصصی توی این زمینه ندارم، شایدم اشتباه بگم، اما اشتباه زیبایی هست اگر هم اشتباه باشه ...

ایوب خیراللهی در ‫۱۱ روز قبل، دوشنبه ۲۶ آبان ۱۴۰۴، ساعت ۲۰:۲۶ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۵۷۲:

بیت آخر را به نظرم در همه خوانش ها اشتباه خوانده اند

چرا که بعد از "عشق" ، باید مکث باشد ونباید به "تو"  بچسبد
با توجه به بیت قبلی، که می گوید تو این کار را می کنی و ما فلان کار، و مثل بازار است بیت آخر هم همینطور است تو از روی عشق، جان را می گیری و در مقابل ما هم به راحتی و شیرینی جان می دهیم.

سیدمحمد جهانشاهی در ‫۱۱ روز قبل، دوشنبه ۲۶ آبان ۱۴۰۴، ساعت ۱۸:۱۷ دربارهٔ عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۵۷:

عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۵۷
                 
هر که ، در راهِ حقیقت ، از حقیقت بی‌نشان شد
مقتدایِ عالم آمد ، پیشوایِ انس و جان شد

هر که ، مویی آگه است ، از خویشتن یا از حقیقت
او ز خود بیرون نیامد ، چون به نزدِ او توان شد

آن خبر دارد از او ، کو در حقیقت بی‌خبر گشت
وان اثر دارد که او ، در بی‌نشانی بی نشان شد

تا تو در اثبات و محوی ، مبتلایی ، فرَخ آن کَس
کو از این هر دو ، کناری جُست و ناگه از میان شد

گم شدن از محو، پیدا گشتن از اثبات  ، تا کِی
مرد آن را دان ، که چون مردان ، ورایِ این و آن شد

هر که از اثبات آزاد آمد و از محو فارغ
هرچه بودَش آرزو ، تا چشم برهم زد ، عیان شد

هست بالِ مرغِ جان ، اثبات و پرَّش محوِ مطلق
بال و پَر فرع است ، بفکن ، تا توانی اصلِ جان شد

تن در اثبات است و جان در محو ، از این هر دو برون شُو
کانک ازین هر دو برون شد ، او عزیزِ جاودان شد

آنکه بیرون شد ازین هر دو ، نهان و آشکارا
کِی توان گفتن ؟ ، که این کَس آشکارا یا نهان شد

تا خلاصی یافت عطّار ، از میانِ این دو دریا
غرقهٔ دریای دیگر گشت و دایم کامران شد

فرهود در ‫۱۱ روز قبل، دوشنبه ۲۶ آبان ۱۴۰۴، ساعت ۱۷:۵۰ در پاسخ به کامران خان دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۲۹:

دشمن به او تهمت فلسفی بودن زده است پس معنی «کسی که همه‌چیز می‌داند» نمی‌دهد؛

فلسفی ظاهرا در آن دوره نزد برخی یک معنی داشته مثل بی‌دین؛

علی احمدی در ‫۱۱ روز قبل، دوشنبه ۲۶ آبان ۱۴۰۴، ساعت ۱۶:۴۲ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۱:

هر آن کاو خاطِرِ مَجموع و یارِ نازنین دارد

سَعادَت، همدم او گشت و دولت، هم‌نشین دارد

هر کس که خاطرش جمع است و یک یار نازنین دارد خوشبختی با او همدم است و در دنیا در نعمت است .

طبیعی و منطقی است که هرکس خیال راحتی داشته باشد و عشقی زمینی داشته باشد و به همه اهداف خود رسیده باشد در واقع به وصال رسیده و خوشبخت و ثروتمند است.ظاهرا عاشقی  به وصال رسیده است .

حَریمِ عشق را دَرْگَه، بسی بالاتر از عَقْل است

کسی آن آسْتان بوسد، که جان در آستین دارد

اما عشق جایگاه بسیار والاتری از عقل و منطق دارد . عشق های زمینی ممکن است به وصال برسد و همه چیز منطقی پیش برود اما عشق به معشوق ازلی اینگونه نیست.کسی به درجه عاشقی می رسد که آماده جان دادن در این راه باشد .

در عشق زمینی جان دادن منطقی نیست .خودکشی است و با عقل جور در نمی آید .در عشق زمینی وصال امکان پذیر است و دو نفر در نهایت یکی می شوند اما در عشق متعالی یکی عاشق و همیشه محتاج است و امکان یکی شدن نیست ووصال امری دشوار و مبهم است.و ممکن است خوشبختی ظاهری و نعمت میسر نباشد.

دهانِ تَنْگِ شیرینش، مگر مُلْکِ سلیمان است

که نَقْشِ خاتَمِ لَعْلَش، جهان، زیرِ نگین دارد؟

دهان تنگ و شیرین گفتار معشوق ما شاید نمادی از فرمانروایی سلیمان نبی است مثل انگشتری که نگینش از لعل است و جهانی در زیر آن نگین پیداست.

لعل استعاره از لب است .دهان به انگشتر تشبیه شده که لب مانند نگین روی آن است . انگشتر سلیمان هم تمام فرمانروایی او را نشان می داد .در اینجا شاعر می گوید شاید بتوانم دهان معشوق را به انگشتر سلیمان تشبیه کنم.از طرفی تعبیر مهر هم بی ارتباط نمی تواند باشد ولی دیگر نمی توان گرداگرد دهان را مانند حلقه انگشتر تصور کرد.

لَبِ لَعْل و خَطِ مُشکین، چو آنش هست و اینش هست

بنازم دِلْبَرِ خود را، که حُسْنَش، آن و این دارد

در ادامه توصیف معشوق ازلی و عشق متعالی می گوید : معشوق ما لب لعل وش و خط مشکین دارد . برخلاف معشوق های دیگر که یا لب لعل وش دارند یا خط مُشکین . 

لب لعل وش زیبایی و امیدبخشی معشوق را می رساند اما خط مشکین نقش یا اثر او را نشان می دهد و او را حکمرانی مقتدر نشان می دهد که خطی مُشکین دارد و فرمانهای درست صادر می کند  که همه عالم را فرا می گیرد.او دلبری قدرتمند است و از دلبران قدرتمند حمایت می کند.جذب چنین معشوقی شدن و فرمان او را پذیرفتن کار هر کسی نیست و ممکن است با فقر هم همراه باشد. حافظ می گوید حسن ( خوبی ) معشوق ما این است که هم جلوه زیبا دارد و هم نقش زیبا می آفریند.

به خواری مَنْگَر ای مُنْعِم، ضَعیفان و نَحیفان را

که صَدْرِ مَجْلِسِ عِشْرَت، گدایِ ره‌نشین دارد

حال که تو توانگر و ثروتمند شده ای و ما فقیر و ضعیف به ما با حقارت نگاه نکن . ما عاشق چنان معشوقی هستیم و صدر این مجلس بزمی که در این جهان آفرینش برپا شده جایگاه گدایی است که ظاهرا در راه نشسته ولی به گدایی در آستان معشوق افتخار می کند.

عبارت "صدر" به تنهایی مفهوم عزت را می رساند و آوردن دوباره عزت به جای عشرت کلام را بی معنا می کند لذا باید عشرت درست باشد.

چو بر رویِ زَمین باشی، توانایی، غَنیمت دان

که دوران، ناتوانی‌ها، بسی زیرِ زَمین دارد

ای توانگر وقتی بر روی زمین هستی غنیمت توانایی خود را بدان چرا که روزگار می تواند ناتوانی های زیادی را از زیر زمین به در آورد و تو را ناتوان کند.

بَلاگردانِ جان و تن، دعایِ مُسْتْمَنْدان است

که بیند خِیْر از آن خَرْمَن که نَنْگ از خوشه‌چین دارد؟

و برای اینکه دچار این بلاها و ناتوانی ها نشوی به دعای ما فقیران و گدایان نیاز داری چون ما دعای خود را به آن معشوق ازلی عرضه می کنیم و او توانای مطلق است. کسی که از فقیران خوشه چین می ترسد آیا خیری از خرمن خود می بیند ؟

مصرع دوم اشاره ای به داستان باغ سوخته در قرآن کریم ( سوره قلم ) دارد که باغدارانی برای اینکه فقیران متوجه برداشت میوه نشوند به صورت مخفیانه و آهسته برای برداشت میوه راهی باغ می شوند تا مبادا مجبور شوند از محصولات باغ به فقرا بدهند ولی پس از رسیدن  به باغ ،آن را سوخته می بینند. در واقع آن باغداران همه چیز را در نظر گرفتند به جز قدرت الهی را و این کار برایشان پشیمانی آورد.

صَبا از عِشقِ من، رَمزی بگو با آن شَهِ خوبان

که صد جَمشید و کِیخُسرو، غُلامِ کم‌ترین دارد

ای باد صبا من عاشق آن معشوق که شاه خوبان است هستم این رمز را به او بگو . همان کسی که صدها پادشاه مثل جمشید و کیخسرو کمترین غلام او هستند.

وگر گوید نمی‌خواهم، چو «حافِظ»، عاشِقِ مُفْلِس

بگوییدش که سلطانی، گدایی هم‌نشین دارد

اگر هم گفت من عاشق بی چیزی مثل حافظ را نمی خواهم به او بگو که بالاخره در جوار بارگاه سلطان گدای همنشینی هم لازم است.

فریما دلیری در ‫۱۱ روز قبل، دوشنبه ۲۶ آبان ۱۴۰۴، ساعت ۱۶:۰۷ دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۷۸:

در پاییز ۱۴۰۴ تمام شد و به آخر مسیر خود با خیام رسیدم.

لذت فراوان بردم و بسیار یاد گرفتم.

با سپاس فراوان از جناب حبیب شاکر که بسیار از خواندم اشعار ایشان هم لذت بردم

سلامت باشید

 

سیدمحمد جهانشاهی در ‫۱۱ روز قبل، دوشنبه ۲۶ آبان ۱۴۰۴، ساعت ۱۴:۵۷ دربارهٔ عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۵۵:

عطّار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۵۵
                 
گر در صفِ دین داران ، دین دار نخواهم شد
از بهرِ چه ، با رندان ، در کار نخواهم شد

شد عمر و نمی‌بینم ، از دین ، اثری در دل
وز کفرِ نهادِ خویش ، دین‌دار نخواهم شد

کیِ ، فانیِ حق باشم ، بی قولِ اناالحق ، من
کز عشق ، چو مشتاقان ، بر دار نخواهم شد

دانم که نخواهم یافت ، از دلبرِ خود ، کامی
تا ، من ، ز وجودِ خود ، بیزار نخواهم شد

ای ساقیِ جان ، مِی‌ دِه ، کاندر صفِ قلّاشان
این بار ، چو هر باری ، بی‌بار نخواهم شد

از یک مِیِ عشقِ او ، امروز چنان مست ام
کز مستیِ آن هرگز ، هشیار نخواهم شد

تا دیده ، جمالِ او ، در خواب همی بیند
از خواب و خیالِ او ، بیدار نخواهم شد

هرچند که عطّار ام ، لیکن به مَجاز است این
بی عِطرِ سَرِ زلفَش ، عطّار نخواهم شد

مسعود عزیزی در ‫۱۱ روز قبل، دوشنبه ۲۶ آبان ۱۴۰۴، ساعت ۱۴:۲۷ دربارهٔ نظامی » خمسه » لیلی و مجنون » بخش ۱۷ - پند دادن پدر مجنون را:

به نظرم فیلم آپارتمان ۱۹۶۰

The.Apartment.1960.720p.Farsi.Dubbed

دقیقا این مضمون این شعر رو انتقال میده...

بهزاد رستمی در ‫۱۱ روز قبل، دوشنبه ۲۶ آبان ۱۴۰۴، ساعت ۱۳:۱۸ دربارهٔ فروغی بسطامی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۵۷:

دوش در خیل غلامان درش می‌رفتم

گفت: «ای عاشق بیچاره تو باری چه کسی؟»

حافظ

۱
۱۵
۱۶
۱۷
۱۸
۱۹
۵۶۵۶