سیدمحمد جهانشاهی در ۱۳ روز قبل، یکشنبه ۹ آذر ۱۴۰۴، ساعت ۱۷:۱۵ دربارهٔ فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۹۶:
فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۹۶
رسید از دوست پیغامی ، که مستان را نظر کردم
شدم من مستِ پیغام اش ، ز خود بی خود سفر کردمچو ره بردم به کویِ دوست ، کِی گُنجم دگر در پوست
بیفکندم ز خود خود را، ره اش را پا ز سر کردمچو جان آهنگِ جانان کرد، وصلِ دوست شد نزدیک
ز پا تا سر ، بصَر گشتم ، سراسر تن ، نظر کردمبه یادِ دوست چون افتم، ز چشمانَم گهر ریزد
سرشکم را ، به دریایِ خیالِ او ، گهر کردمز جانم بر زبان ، گر چشمهٔ حکمت شود جاری
از آن زاری مدد یابم ، که در وقتِ سحر کردمقضا افکند هر گه ، سویِ من ، تیرِ فراموشی
به یادش تازه کردم جان، خیالش را سپر کردمبه دستَم ، خیری ار جاری شود ، زان منبعِ خیر است
ز من گر طاعتی آید ، نه پنداری ، هنر کردمشَراری از دم ام ، تا کم نگردد ، از دمِ سردی
به هر جا ، زاهدِ خشکی که دیدم، زو حذر کردماگر بیوقت و بیجا ، فیض رازی گفت، معذور است
هجومِ غم ، چو جا را تنگ کرد ، از دل به در کردم
سیدمحمد جهانشاهی در ۱۳ روز قبل، یکشنبه ۹ آذر ۱۴۰۴، ساعت ۱۷:۱۲ دربارهٔ فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۲۳:
فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۲۳
چون غمی زور آورَد ، خود را ، به صحرا میکشم
ناله را سر میدهم ، از دیده دریا میکشمراز در دل ، بیش از این نتوان نهفتن ، چند و چند
بر سرِ هر چارسو ، بانگِ علالا میکشمنی غلط ، کِی میتوان گفتن به هرکَس ، رازِ دل
همدمی هرجا بیابم ، ناله آنجا میکشمهرکجا گردد دوچار ام ، بیسراپا آگهی
بیسراپا در ره اش ، سر مینهم وامیکشمروزِ بذلِ وصلِ جانافزایِ خود ، گر سر کشید
من به گِردِ کویِ او ، از ضعفِ تن ، پا میکشمسرخوش ام ، از نشئهٔ صهبایِ جامِ معرفت
چون نیابم محرمی ، این باده تنها میکشمآگهی باید ، ز سِرِّ جان و آنگه رنجِ تن
گر نباشم آگه از خود ، رنجِ بیجا میکشمگاه در چشم ام درآید ، گاه در دل جا کند
از جمال اش ، گاه ساغر ، گاه مینا میکشماز برایِ آنکه در عقبا ، بیابم راحتی
رنجِ گوناگون ، بسی در دارِ دنیا میکشمسر به سر صحرا ، ز دودِ آهِ من ، شد کوه کوه
تا نسوزَد شهر ، آهم را به صحرا میکشمدردِ روزم را ، به شب میافکنم ، زآشفتگی
کارِ دی را ، از پریشانی ، به فردا میکشمهر جمیلی ، از جمال اش ، باده ای دارد دگر
بادههایِ گونهگون ، زان حُسنِ یکتا میکشمدیدهام ، جام است و بت ، مینا و حُسنِ دوست ، مِی
بادهٔ توحیدِ حق ، زین جام و مینا میکشمآن صهیبی ، کو کند پرهیز ، از صهباییم
آن صهیب ام من ، که با پرهیز ، صهبا میکشمفیض میخواهد ، که سرِّ خویش را پنهان کند
من ز نظم اش ، اندکاندک رازها وامیکشم
سیدمحمد جهانشاهی در ۱۳ روز قبل، یکشنبه ۹ آذر ۱۴۰۴، ساعت ۱۷:۰۹ دربارهٔ فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۲۵:
چون تبسّم میکنی ، خون میخورم
سیدمحمد جهانشاهی در ۱۳ روز قبل، یکشنبه ۹ آذر ۱۴۰۴، ساعت ۱۷:۰۸ دربارهٔ فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۲۵:
ناله ای ، من هم به قانون میکشم
سیدمحمد جهانشاهی در ۱۳ روز قبل، یکشنبه ۹ آذر ۱۴۰۴، ساعت ۱۷:۰۶ دربارهٔ فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۲۵:
فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۲۵
از دلم ، بس ناله بیرون میکشم
وز جگر ، بس کاسهٔ خون میکشمبر در ات میآورَم ، صد گون نیاز
تا ز تو ، یک ناز بیرون میکشمعشوهای را ، کآورَد در گردش ام
عشوهها ، از چرخِ گردون میکشمخونِ دل ریزم به جایِ مِی ، به جام
خون به جایِ آبِ گلگون میکشممطربان ، چون دست بر قانون کشند
ناله ای ، من هم به قانون میکشمچون تبسّم میکنی ، خون میخورم
حسرتی ، زان لعلِ مِیگون میکشمگر کند رطلِ گران ، دریا دلی
من ز خونِ دیده ، جیحون میکشمبر سرِ راهَت ، فُتاده خوار و زار
خویش را در خاک و در خون میکشمکاسههایِ زهرِ هجرانِ تو را
هیچ میدانی ، که من چون میکشمگر کشند از دستِ دشمن ، جُورها
من ز دستِ دوست ، افزون میکشمطالعِ شوریده ای دارم ، چو فیض
این همه ، از بختِ وارون میکشممحنت و بیدادم ، از دستِ خود است
حاش لله ، کِی ز گردون میکشم
سیدمحمد جهانشاهی در ۱۳ روز قبل، یکشنبه ۹ آذر ۱۴۰۴، ساعت ۱۶:۳۶ دربارهٔ فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۲۵:
مطربان ، چون دست بر قانون کشند
سیدمحمد جهانشاهی در ۱۳ روز قبل، یکشنبه ۹ آذر ۱۴۰۴، ساعت ۱۶:۲۹ دربارهٔ فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۹۴:
لطف کن ، تا ندهی بر بادم
سیدمحمد جهانشاهی در ۱۳ روز قبل، یکشنبه ۹ آذر ۱۴۰۴، ساعت ۱۶:۲۸ دربارهٔ فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۹۴:
لطف کن تا ننهی بر بادم
سیدمحمد جهانشاهی در ۱۳ روز قبل، یکشنبه ۹ آذر ۱۴۰۴، ساعت ۱۶:۲۶ دربارهٔ فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۹۴:
فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۹۴
من به بویِ خوشِ تو ، دلشاد ام
ور نه ، از خود گرِهی بر باد امشوَم از خویش ، به هر لحظه خراب
کند آن لطفِ خفی ، آبادمبی نسیم ات ، برَد ام ، باد صبا
لطف کن تا ننهی بر بادمای خوش آن دم ، که مرا یاد کنی
ای که ، یکدم نرَوی از یادملطفِ پنهان ، ز دلم باز مگیر
که در این لطفِ نهانی زادملطفِ تو ، گر نبوَد با غمِ تو
قهر این غم ، بکَند بنیادمنرَسی ، گر تو به فریادِ دلم
از فلک هم گذرد ، فریادمبیستونِ غم ات و تیشهٔ صبر
که تو شیرینی و من فرهادمکمرِ بندگی ات بست ، چو فیض
از غمِ هر دو جهان ، آزادم
سیدمحمد جهانشاهی در ۱۳ روز قبل، یکشنبه ۹ آذر ۱۴۰۴، ساعت ۱۶:۲۵ دربارهٔ فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۰۶:
هجر تو ، جان میستاند ، وصل ، دل
سیدمحمد جهانشاهی در ۱۳ روز قبل، یکشنبه ۹ آذر ۱۴۰۴، ساعت ۱۶:۲۳ دربارهٔ فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۰۶:
فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۰۶
بی دلان را ، از نکو رویان ، چه حظ
زآفتِ دین و بلایِ جان ، چه حظزاهدان را ، چون ز خوبان ، بهره نیست
از دل ، ایشان را چه سود ، از جان ، چه حظشاهدان را ، از جمالِ خود ، چه ذوق
عاشقان را ، از غمِ اینان ، چه حظچون کسی را ، تابِ دیدارِ تو نیست
از جمال ات ، ای مهِ تابان ، چه حظتا نگه کردی ، دلم را بردهای
زین نگاهِ دلربا ، ای جان ، چه حظدل بریّ و دین بَریّ و جان بَری
از تو ، ای برهم زنِ سامان ، چه حظدردِ تو، چون خستِگان را ، راحت است
خسته را ، از جُستنِ درمان ، چه حظهجرِ تو ، جان می ستاند ، وصل ، دل
مر مرا ، زین وصل و زین هجران ، چه حظدردِ تو در دست و درمان نیز درد
فیض را ، زین درد و زین درمان ، چه حظ
شَـــهــباز در ۱۳ روز قبل، یکشنبه ۹ آذر ۱۴۰۴، ساعت ۱۱:۳۱ در پاسخ به برگ بی برگی دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۰:
سپاس؛ تفسیری بسیار لذتبخش و البته حقیقی بود🌹
آرش عباسی در ۱۳ روز قبل، یکشنبه ۹ آذر ۱۴۰۴، ساعت ۱۱:۱۹ در پاسخ به رضا دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۶۴:
دم شما گرم آقا رضا برای این حاشیه عمیق
مهدی خشامن در ۱۳ روز قبل، یکشنبه ۹ آذر ۱۴۰۴، ساعت ۱۰:۴۶ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۷۴:
یک نکته مهم دیگه:
از درون، نی آن منم گویان، که بر در کیست آن
در تفاسیر: نی را به نی (انسان تهی از نفسانیات و خودبینی تفسیر کرده اند) یا ندا، ولی به نظر بنده نی = نَه یعنی از شدت تعجب و شگفتی از درون میگویم نه آن هم من هستم که میگوید پشت در کیست و آن کسی که در در میکوبد نیز خود منم
الفرار هم یعنی از شدت شگفتی و حیرت در ابتدا میگوید الفرار و بعد میفهمد که او خود خداست، یعنی همه ما این قابلیت را داریم که به انا الحق برسیم.
ای قمرِ زیر میغ! خویش نَدیدی، دریغ!
چند چو سایه دَوی، در پیِ این دیگران؟ (مولانا)
مهدی خشامن در ۱۳ روز قبل، یکشنبه ۹ آذر ۱۴۰۴، ساعت ۱۰:۲۵ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۷۴:
از درون، نی آن منم گویان، که بر در کیست آن
هم منم بر در، که حلقه میزنم این الفرار
**«از درونم صدایی میآید که با بهت میگوید:نه! (نِه!) آنکه پشت در است هم خودِ منم.»**
و بعد:
«و باز آنکه بر در میکوبد نیز خودِ منم.»یعنی:
من حیران میپرسم: «کیست پشت در؟»
و از درون صدایی میگوید: «نه! آن هم تویی!»
و ناگهان میفهمم که درگیر یک بازی وحدت هستم:
هم سؤالکننده منم،
هم جوابدهنده منم،
هم درزننده منم،
هم پشتدر ایستاده منم.
نقش من از چشم تو آواز داد
که منم تو، تو منی در اتحاد (حضرت مولانا)
یکی بین و یکی دان و یکی گوی
یکی خواه و یکی خوان و یکی جوی (جامی)
چون ترا دیدم، بدیدم خویش را
آفرین آن آینۀ خوش کیش را (مولانا)
او توی خود را بجو، در اوی او
کو و کو گو، فاخته شو سوی او (مولانا)
التماس دعا
Amir Rosh در ۱۳ روز قبل، یکشنبه ۹ آذر ۱۴۰۴، ساعت ۱۰:۱۵ دربارهٔ صائب » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۷۶۲:
سیدمحمد جهانشاهی در ۱۳ روز قبل، یکشنبه ۹ آذر ۱۴۰۴، ساعت ۰۹:۳۴ دربارهٔ فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۰۶:
زآفت دین و بلای جان چه حظ
hessebigharar در ۱۳ روز قبل، یکشنبه ۹ آذر ۱۴۰۴، ساعت ۰۹:۰۷ در پاسخ به رضا دربارهٔ کمالالدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۴۲۳:
سلام آقا رضا وزن شعر وزن رباعی است
مفعول مفاعیل مفاعیلن فا
لا حول و لا قوة الا بالله
رضا از کرمان در ۱۳ روز قبل، یکشنبه ۹ آذر ۱۴۰۴، ساعت ۰۸:۲۱ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۱:
جناب آقای بهروز قدرتی
درود خدا بر شما باد
از حسن توجه جنابعالی در ارسال پاسخ به حقیر ممنونم آرزوی توفیق روزافزون برای شما دوست گرامی دارم ،امیدوارم همواره بقول خودتان ،خادم خداوند و مورد عنایت حضرت حق باشید .
شاد باشی عزیز
سیدمحمد جهانشاهی در ۱۳ روز قبل، یکشنبه ۹ آذر ۱۴۰۴، ساعت ۱۷:۱۷ دربارهٔ فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۰۹: