گنجور

حاشیه‌ها

امین مروتی در ‫۱۷ روز قبل، چهارشنبه ۱۳ فروردین ۱۴۰۴، ساعت ۱۱:۲۹ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۷۰:

شرح غزل شمارهٔ ۷۷۰ (همه را بیازمودم)

فعلات فاعلاتن فعلات فاعلاتن (رمل مثمن مشکول)

 

محمدامین مروتی

 

مخاطب غزل، شمس است و توصیف برخورداری های مولانا از او و تحولی که در او برانگیخت.

 

همه را بیازمودم، ز تو خوشترم نیامد

چو فرو شدم به دریا، چو تو گوهرم نیامد

همه را امتحان کردم اما فقط تو بودی آن گوهر استثنایی که از دل دریا صید کردم. منظور این است که قبل از تو هم مراد و پیر داشتم ولی کسی از آنان چون تو مرا غنی و پر نکرد.

 

سر خنب‌ها گشادم، ز هزار خم چشیدم

چو شراب سرکش تو، به لب و سرم نیامد

همه نوع شرابی را آزمودم. مستی شراب تو را هیچ شرابی نداشت. سرمستی کلام تو را احدی به من نداد.

 

چه عجب که در دل من، گل و یاسمن بخندد

که سمن‌برِ لطیفی چو تو در برم نیامد

از همنشینی سیمین بری چون تو، گویی همه گل ها در دل من می شکفند.

 

ز پِیَت، مراد خود را، دو سه روز ترک کردم

چه مراد مانْد زان پس، که میسرم نیامد

چند روزی به خواستۀ تو، دست از خواسته خود برداشتم. از آن به بعد همه خواسته هایم محقق شد.

 

دو سه روز شاهیت را، چو شدم غلام و چاکر

به جهان نمانْد شاهی، که چو چاکرم نیامد

چند روزی غلامت شدم. پس از آن، همه شاهان غلام منند.

 

خِرَدَم بگفت برپر، زِ مسافران گردون

چه شکسته پا نشستی، که مسافرم نیامد؟

عقلم گفت پروز کن و  از همه اهل سلوک، عبور کن. چرا مانند پاشکسته گان به انتظار بازگشت مسافر خودت(شمس) نشسته ای؟

 

چو پرید سوی بامت، ز تنم کبوتر دل

به فغان شدم چو بلبل، که کبوترم نیامد

کبوتر دلم بر بامت نشست اما تو نیامدی و من مانند بلبل به فغان از فراق تو مبتلا شدم.

 

چو پِی کبوتر دل، به هوا شدم چو بازان

چه همای مانْد و عنقا،که برابرم نیامد

مانند باز و شاهین که صیاد کبوتر است، به دنبال کبوتر دلم رفتم و در این مسیر، پرندگانی چون هما و عنقا را دیدم. یعنی پرندگانی که از کبوتر برتر و قوی تر و معنی ترند.

 

برو ای تنِ پریشان، تو و آن دلِ پشیمان

که ز هر دو، تا نرستم، دل دیگرم نیامد

مولانا در مقطع غزل جسم پریشان و دل پشیمانش را از خود می راند و می گوید وقتی از این تن و دل زمینی بریدم، دلم معنوی و بزرگ شد. یعنی همیشه نوعی پشیمانی و تردید و پریشانی در سالک وجود دارد که مانع حرکت او می شود و مولانا توانسته بر این پریشانی و پشیمانی و تردید غلبه نماید.

 

13 فروردین 1404

رضا از کرمان در ‫۱۷ روز قبل، چهارشنبه ۱۳ فروردین ۱۴۰۴، ساعت ۰۹:۰۱ در پاسخ به شیدا آدمیت دربارهٔ حافظ » ساقی نامه:

درود بر شما 

ممنون از اطلاعاتی که به اشتراک گذاشتید 

شاد باشی عزیز

برمک در ‫۱۸ روز قبل، چهارشنبه ۱۳ فروردین ۱۴۰۴، ساعت ۰۴:۳۷ دربارهٔ ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۳۳:

باید از خسرو خراسان پارسی اموخت بنگرید به پهنی و پهلو در این سرود

چو شمشیر بایدت بود، ای برادر،

به جای بدی بد به جای خوشی خوش

دو پهنیش چون آب نرم است و روشن

دو پهلوش ناخوش چو سوزنده آتش

بنگریم  پهلو  لبه  تیغ  و تیزی انست 
بگمانم سره  پهلو  پرسو بوده


این سروده نیز پاک پارسی است

به در ‫۱۸ روز قبل، چهارشنبه ۱۳ فروردین ۱۴۰۴، ساعت ۰۴:۲۷ دربارهٔ رودکی » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۴۱:

زشت‌یاد همان غیبت است

به در ‫۱۸ روز قبل، چهارشنبه ۱۳ فروردین ۱۴۰۴، ساعت ۰۴:۱۷ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » پادشاهی گرشاسپ » بخش ۲:

رخش به معنای رنگین کمان نیز هست

میغ چون ترکی آشفته که تیر اندازد

برق تیر است مر او را مگر و رخش کمان

به در ‫۱۸ روز قبل، چهارشنبه ۱۳ فروردین ۱۴۰۴، ساعت ۰۴:۰۸ دربارهٔ رودکی » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۵۵:

در لغت فرس یاد آری یا آری آمده ولی یا همان یاد است

علی شهداد در ‫۱۸ روز قبل، چهارشنبه ۱۳ فروردین ۱۴۰۴، ساعت ۰۲:۴۳ دربارهٔ نظامی » خمسه » خسرو و شیرین » بخش ۱۲۱ - تأسف بر مرگ شمس‌الدین محمد جهان پهلوان:

"رحمت بر نظامی"

 

مِهتی در ‫۱۸ روز قبل، چهارشنبه ۱۳ فروردین ۱۴۰۴، ساعت ۰۲:۲۰ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۲۲۶:

دوستان عزیز نمیدونم چه اصراریه که عارفان و شاعر قدیمی رو، هرچند زیبا سراییدن و سرخوش زیستن، پیشگو و علامه دهر بدونیم
از نظر من، چیزی که مولانا همیشه بهش اشاره داشته، یگانگی و وحدت هستی بود؛ اینجا هم همینو بازگو میکنه:
در این جهان، یا منظورش هر شهری هرچیزی که گسترده باشه، انسانی دیدم که ناچیز بود
اما خود انسان ناچیز در برابر اون فلک، جهانی از اسرار و ناگفته ها درون خودش داره.
و بعد میگه که اگر تو اینا رو تافته جدا بافته میبینی، من به نظرم همش یکین؛ پیوستگی.

پ.ن: در قرن 7 هجری، واژه "مردمک" به معنای "مردم" یا "جمعیت" به کار می‌رفت و اشاره به گروهی از افراد یا قومیت‌ها داشت. اما در زبان فارسی معاصر، "مردمک" به طور خاص به معنی "مردمک چشم" (پیلوس) اشاره دارد، که بخش مرکزی و تیره چشم است.

محسن بهرامی در ‫۱۸ روز قبل، سه‌شنبه ۱۲ فروردین ۱۴۰۴، ساعت ۲۳:۴۴ دربارهٔ سعدی » بوستان » باب اول در عدل و تدبیر و رای » بخش ۷ - هم در این معنی:

تو هم بر دری هستی امیدوار 

پس امید بر در نشینان برآر

یوسف شیردلپور در ‫۱۸ روز قبل، سه‌شنبه ۱۲ فروردین ۱۴۰۴، ساعت ۲۳:۱۹ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۶:

ضمن تبریک سال نو والبته روز طبیعت به همه عزیزان گنجوری ودست اندارکاران ومجموعه ای این سایت پر بار را همکاری همیاری می‌نمایند، و صد البته تشکر خاص دارم ازعزیز همرهان سبز که تفسیر و توضیحاتی پیرامون غزل ها می‌دهد و خوب نطرات هم طبیعتاً متفاوت است، 

اما نکته مهم این است که توهین و جبهه گیری مناسبتی ندارد، بویژه در چنین محفل که سراسر عشق است عرفان وووو

مخصوصاً ادبیات، بنابراین انتظار می‌رود که تامل و رعایت بیشتری به نظرات هم داشته باشیم، کمترین باز هم توصیه میکنم از دوستان دل گلهای 106

 که جزو اجراهای درخشان عرصه موسیقی وساز وآواز مان است با هنر نمایی استاد فرهنگ شریف با اون پنجه های مسحور کننده اش و نوای کهکشانی استاد شجریان

با پوزش از تمامی نیک سرشتان🌹🌹💚💚🙏🙏

برمک در ‫۱۸ روز قبل، سه‌شنبه ۱۲ فروردین ۱۴۰۴، ساعت ۲۳:۱۲ دربارهٔ ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۳۲:

بیخته پارسیگ

 

 

گر ارتنگ خواهی  نگر سوی بستان

که پر نقش چین شد میان و کنارش

به سال نو ایدون شد این سالخورده

که برخاست از هر سویی خواستارش

کناره کند زو خردمند مردم

نگیرد مگر بیخرد در کنارش

دروغ است گفتارهاش، ای برادر

به هرچه‌ت بگوید مدار استوارش

فریبنده گیتی شکارت نگیرد

جز آنگه که گوئی «گرفتم شکارش»

به جنگ من آمد زمانه، نبینی

سر و روی پر گردم از کارزارش

چو دود است بی‌هیچ خیر آتش او

چو بید است بی‌هیچ بر میوه دارش

چو من از پس دین دویدم بباید

دویدن پس من به ناچار و چارش

چو دیوانه میخواره هرچه‌ت بگوید

نه بر بد نه بر نیک باور مدارش

به خواب اندرون است میخواره لیکن

سرانجام آگه کند روزگارش

کسی را که فردا بگریند زارش

چگونه کند شادمان لاله‌زارش؟

جهان دشمنی کینه‌دار است بر تو

نباید که بفریبدت آشکارش

به زنهار یزدان درون جای یابی

اگرجای جوئی تو در زینهارش

من آزاد آزاد گردان اویم

که بنده است چون من هزاران هزارش

یکی یادگار است ازو بس  همایون

منت ره نمایم سوی یادگارش

یوسف شیردلپور در ‫۱۸ روز قبل، سه‌شنبه ۱۲ فروردین ۱۴۰۴، ساعت ۲۳:۰۴ در پاسخ به داریوش ابونصری دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۶:

درود ها برشما استاد عالی بود 💙💔👍

برمک در ‫۱۸ روز قبل، سه‌شنبه ۱۲ فروردین ۱۴۰۴، ساعت ۲۲:۵۷ دربارهٔ ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۲۹:


 بیخته پارسی

هر آن ناز کآغاز او آز باشد

مدارش به ناز و مخوان جز نیازش

به نازی کزو دیگری رنجه گردد

چه نازی که ناید بدین هیچ آزش؟

به خواب اندر است، ای برادر، ستمگر

چه  خیره شده‌ستی بدان چشم بازش؟

کرا در زیان کسان سود باشد

نداند خردمند باز از گرازش

مکن چشم بر بد کنش بازو گردش

مگرد و مشو تا توانی فرازش

که در مهر او کینه بسته است ازیرا

که بسته است چشم دل این مهره بازش

بده پند و خاموش یک چند روزی

یله کن بر این کرهٔ دور تازش

جهان فریبنده را نوش بر روی

چو زهر است در پیش و رنج است نازش

کرا داد چیزی کزو باز نستد؟

کرا برگرفت او که نفگند بازش؟

جهان مار بدخوست منوازش از بن

ازیرا نسازدش هرگز نوازش

نمازت برد گرش خواری نمائی

وزو خوار گردی چو بردی نمازش

که نادان همان خوی بد پیشت آرد

وگر پاره پاره ببری به گازش

داود شبان در ‫۱۸ روز قبل، سه‌شنبه ۱۲ فروردین ۱۴۰۴، ساعت ۲۱:۵۳ در پاسخ به دکتر محمد ادیب نیا دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۸:

خوشا به حالتون که میتونین اشعار حضرت حافظ به بزرگان دین و مذهب ربط بدین ،من قرآن خوندم ونتونستم آیات قرآن به هیچ امامی ربط بدم .حالا چطور استدلال میکنین؟در عجبم.

برمک در ‫۱۸ روز قبل، سه‌شنبه ۱۲ فروردین ۱۴۰۴، ساعت ۲۱:۴۲ دربارهٔ ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۲۴:

پالوده پارسی

جز خاک هرگز کی خورد

آن را که خاک آمد خورش

چون گربه مر فرزند را

می خورد خواهد مادرش

تیره شمر روشنش را

 تلخی گمان بر شکرش

بنشاند آب آذرش را

بگزید آب از آذرش

یک  بهر او چون دوست شد

دشمن شودت آن دیگرش

وین دشمنان را بسته بیند

یک یک اندر پیکرش

چون خانه‌های دشمنان

سازند دیوار و درش

زیرش چهار استون زده

هریک سزا و درخورش

داند که ناورد آن که‌ش آ

 ورد از گزافه ایدرش

وین بی کناره جانور

گشتند بنده یکسرش

گردن نیارد برد ازو

نه کهتر و نه مهترش

ندهد جز او را بوی خوش

کافور و مشک و عنبرش

شادان جز او را کی کند

از جانور سیم و زرش؟

خود نشنود ترسا چنین

گفتاری از پیغمبرش

جز تیغ و دل بر لشکر

 دشمن  نبودی لشکرش

جز سر چرا هرگز نجس

تی تیغ تیز سر خورش

رفتم پس آبشخورم

رو گو پس آبشخورش

شیدا آدمیت در ‫۱۸ روز قبل، سه‌شنبه ۱۲ فروردین ۱۴۰۴، ساعت ۱۶:۵۰ در پاسخ به رضا از کرمان دربارهٔ حافظ » ساقی نامه:

ممنون

ببخشید من در مورد سه تار اشتباه گفتم

کلا ساز هایی که به آن ها سیم اضافه شده اینها هستند:

کمانچه ابتدا دارای ۳ سیم بود ولی پس از ورود ویلن به ایران به تقلید از  ویلن یک سیم به آن اضافه شد

سه تار دارای ۳ سیم بود که سیم چهارم را مشتاق علیشاه به آن اضافه کرد.

تار در ابتدا دارای ۵ سیم بود که سیم ششم را غلام حسین درویش خان (با الهام از سیم چهارم سه تار ) به آن اضافه کرد.

تنبور دارای ۲ سیم بود ولی یک سیم دیگر به آن اضافه شد (زمانش را نمی دانم)

در ضمن همانطور که خودتون گفتید مشتاق علیشاه در زمان زندیه بوده و زمان وفات ایشان ۱۲۰۶ هجری قمری بوده ولی وفات حافظ در سال ۷۹۲ بوده

پس به احتمال زیاد یا منظور حافظ ساز تنبور بوده(چون ساز دو تا بیشتر در ناحیه خراسان بوده و در فارس رواج نداشته است) یا منظور ایشان نحوه نواختن بوده که احتمال دومی بیشتر است (البته سازی به نام دو نی هم وجود داشته ولی بیشتر در منطقه کردستان رایج بوده)

بازم در مورد سه تار ببخشید که اطلاعات اشتباه دادم

اگر چیز دیگری را هم اشتباه گفتم اصلاح بفرمایید

با تشکر

محمد رضا قاضی در ‫۱۸ روز قبل، سه‌شنبه ۱۲ فروردین ۱۴۰۴، ساعت ۱۵:۳۰ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۴۵:

بیت آخر چو گل به دامن .....

برای من هنوز مفهوم نیست.

سین .الف در ‫۱۸ روز قبل، سه‌شنبه ۱۲ فروردین ۱۴۰۴، ساعت ۱۳:۱۷ دربارهٔ سعدی » مواعظ » قصاید و قطعات عربی » شعر ۲ - یمدح نورالدین بن صیاد:

مادام ینسرح الغزلان فی الوادی / احذر یفوتک صید یا بن صیاد
معنی: تا وقتی که آهوها در دشت و دره آزادانه می‌گردند، مراقب باش که شکار از دستت نرود، ای پسر صیاد (شکارچی)! و اعلم بان امام المرء بادیة / وقاطع البر محتاج الی الزاد
معنی: بدان که پیش روی هر انسان بیابانی است (زندگی مثل سفر در بیابان است)، و کسی که در این بیابان راه می‌رود، به توشه و آذوقه نیاز دارد. یا من تملک مألوف الذین غدوا / هل یطمن صحیح العقل بالغادی؟
معنی: ای کسی که دل‌های کسانی را که رفته‌اند در دست داری، آیا انسان عاقل به چیزی که فریبنده و ناپایدار است دل می‌بندد؟ و انما مثل الدنیا و زینتها / ریح تمر بکام و اطواد
معنی: دنیا و زیبایی‌هایش مانند بادی است که از میان دره‌ها و کوه‌ها می‌گذرد (یعنی زودگذر و ناپایدار است). اذ لامحالة ثوب العمر منتزع / لافرق بین سقلاط و لباد
معنی: وقتی که لباس عمر (زندگی) ناگزیر از تن بیرون می‌آید، فرقی بین پارچه گران‌قیمت (سقلاط) و پارچه ساده (لباد) نیست. مالا بن آدم عندالله منزلة / الا و منزله رحب لقصاد
معنی: برای آدمیزاد نزد خدا هیچ جایگاهی نیست، مگر اینکه جایگاهش برای کسانی که قصد خیر و میانه‌روی دارند، وسیع و بزرگ است. طوبی لمن جمع الدنیا و فرقها / فی مصرف الخیر لا باغ ولا عاد
معنی: خوشا به حال کسی که دنیا را جمع کرد و آن را در راه خیر خرج کرد، نه برای خودخواهی و نه برای عادت. کما تیقن ان الوقت منصرف / ایقن بانک محشور لمیعاد
معنی: همان‌طور که یقین داری زمان می‌گذرد، یقین داشته باش که برای روز قیامت جمع‌آوری خواهی شد. و ربما بلغت نفس بجودتها / ما لا یبلغها تهلیل عباد
معنی: گاهی یک انسان با بخشندگی و خوبی‌اش به جایگاهی می‌رسد که با تسبیح‌گفتن بندگان (عبادت ظاهری) نمی‌توان به آن رسید. رکب الحجاز تجوب البر فی طمع / والبر احسن طاعات و اوراد
معنی: کاروان حجاز در بیابان‌ها به امید چیزی می‌گردد، اما بهترین عبادت‌ها و ذکرها در همین بیابان (سفر معنوی) است. جد، وابتسم، و تواضع، و اعف عن زلل / و انفع خلیلک، و انقطع غلة الصادی
معنی: تلاش کن، لبخند بزن، فروتن باش، از لغزش‌ها بگذر، به دوستت سود برسان و تشنگی تشنه را برطرف کن. ولا تضرک عیون منک طامحة / ان الثعالب ترجوا فضل آساد
معنی: چشم‌هایی که به تو طمع دارند، به تو ضرر نمی‌رسانند؛ روباه‌ها همیشه چشم به لطف شیرها دارند. و هل تکاد تدی حق نعمته؟ / والشکر یقصر عن انعامه البادی
معنی: آیا می‌توانی حق نعمت‌هایش را ادا کنی؟ شکرگزاری همیشه از نعمت‌های آشکارش کمتر است. ان کنت یا ولدی بالحق منتفعا / هذی طریقة سادات و أمجاد
معنی: ای فرزندم، اگر از حق بهره‌مند شدی، این راه بزرگان و سروران است. قرعت بابک و الاقبال یهتف بی / شرعت فی منهل عذب لوراد
معنی: درِ خانه‌ات را کوبیدم و بخت و اقبال به من خوش‌آمد گفت، به سوی چشمه‌ای گوارا برای سیراب شدن گام برداشتم. لاتعتبن علی مافیه من عظة / ان النصیحة مألوفی و معتادی
معنی: از پند و اندرزی که در آن است ناراحت نشو، چون نصیحت کردن عادت و روش همیشگی من است. قرعت بابک و الاقبال یهتف بی / شرعت فی منهل عذب لوراد
معنی: (تکرار بیت قبلی برای تأکید) درِ خانه‌ات را زدم و اقبال به من خوش‌آمد گفت، به سوی چشمه‌ای شیرین رفتم. غنیت باسمک والجدران من طرب / تکاد ترقص کالبعران للحادی
معنی: به نام تو آواز خواندم و دیوارها از شادی لرزیدند، مثل شترهایی که با آواز ساربان می‌رقصند. یا دولة جمعت شملی بریته / بلغتنی املا رغما لحسادی
معنی: ای دولت (یا ای بخت بزرگ) که پراکندگی‌ام را جمع کردی، به آرزوهایم رساندی‌ام، با وجود حسودان. یا اسعدالناس جدا ما سعی قدمی / الیک، الا ارادالله اسعادی
معنی: ای خوشبخت‌ترین مردم، هر قدمی که به سوی تو برداشتم، جز با خواست خدا برای سعادتم نبود. انی اصطفیتک دون الناس قاطبة / اذ لایشبه اعیان بحاد
معنی: من تو را از میان همه مردم برگزیدم، چون هیچ‌کس مثل تو نیست. دم یا سحاب لجوالفرس منبسطا / و امطر نداک علی الحضار والبادی
معنی: ای ابر، مثل اسب تیزرو در آسمان بمان و سخاوتت را بر شهرنشین و بیابان‌گرد بباران. خیر ارید بشیراز حللت به / یا نعمة الله دومی فیه و ازدادی
معنی: خیر و برکت برای شیراز خواستم که در آن ساکن شدم، ای نعمت خدا، در آن پایدار باش و بیشتر شو. لازلت فی سعة الدنیا و نعمتها / ما اهتز روض و غنی طیره الشادی
معنی: در وسعت دنیا و نعمت‌هایش بمان، تا وقتی که باغ‌ها بجنبند و پرندگان شادی بخوانند. تم القصیدة ابقی الله شانکم / بقاء سمسمة فی کیر حداد
معنی: قصیده تمام شد، خدا شأن شما را حفظ کند، مثل سمسمة (نامی یا چیزی پایدار) در کوره آهنگر.

سام در ‫۱۸ روز قبل، سه‌شنبه ۱۲ فروردین ۱۴۰۴، ساعت ۱۲:۱۸ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۶:

( کرشمة ) کرشمة. [ ک َ ش َ م َ ] ( ع اِ ) روی. . رخسار. . وجه. یقال : قبح اﷲ کرشمته.

کرشمه. [ ک ِ رِ م َ / م ِ ] ( اِ ) ناز و غمزه. .عشوه. شکنه. برزم.

سام در ‫۱۸ روز قبل، سه‌شنبه ۱۲ فروردین ۱۴۰۴، ساعت ۱۲:۱۵ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۱:

شمه. [ ش ِ م َ / م ِ ] ( اِ ) سرشیر. قیماق. . سرشیر.

شمه. [ ش ِ م ِ / ش ِم ْ م ِ ] ( اِ ) چربی شیر و پنیر. ( ناظم الاطباء ). چربی سرشیر و چربی پنیر و ماست.

 

شمه. [ ش َم ْ م َ / م ِ ] ( ع اِ ) بوی.  مطلق بوی باشد خواه بوی گل و خواه بوی چیزدیگر. ( از برهان ). || بوی خوش. 

۱
۱۵
۱۶
۱۷
۱۸
۱۹
۵۴۰۰