گنجور

حاشیه‌ها

سیدمحمد جهانشاهی در ‫۱۳ روز قبل، شنبه ۱ آذر ۱۴۰۴، ساعت ۰۰:۲۷ دربارهٔ ادیب الممالک » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۹:

ادیب الممالک » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۹                         
چون ،  پدرم باغِ خلد ، داد به خِشتی،
ما به بهِشتی ، فروختیم بهِشتی

خاکِ وطن را ، به ظلم و جُور سِرِشتیم،
زانکه در او نیست ، مردِ پاک سِرِشتی

ما به بهشتی شدیم ،  مسلم و ترسا،
بهرِ بهِشتی ، به کعبه ایّ و کنِشتی

حاصلِ تحصیلِ علم و دانشِ ما شد،
یاری و جامِ شرابی و لبِ کِشتی 

وز نفَسِ ما ، خدا به مردمِ ایران،
طالعِ شومی بِداد و طلعتِ زِشتی

بیضهء اسلام را ، به سنگ بکوبیم،
گر رسَد از روس! ، تخمِ نیم بِرِشتی!

سنگِ ملامت ، به ما اثر نکند هیچ،
بحر نفرساید ، از تحمّلِ خِشتی

سیدمحمد جهانشاهی در ‫۱۳ روز قبل، شنبه ۱ آذر ۱۴۰۴، ساعت ۰۰:۲۷ دربارهٔ ادیب الممالک » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۹:

ادیب الممالک فراهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۹
                             
ای که گفتی ، مُلکِ درویشی ، نه بی لشکر گرفتم،
با سپاهِ اشک و فُوجِ آه ، این کشور گرفتم

همّتِ مردانِ راهِ حق ، از این صد رَه فزون شد،
هر چه گوئی ، بیش از این ، از همّت ات باور گرفتم

لیک سخت اندر شگفت ام ، زآنکه گفتی از نکویان،
ساعتی دلبر گرفتم ، ساعتی دل بَر گرفتم

از کنارِ خوبرویان ، سویِ بدنامی نرفتم،
وز درختِ نیکنامی ، تخم کِشتم ، بَرگرفتم

بوسه را اقرار داری ، وز کنار انکار داری،
با چنان اقرار ، انگاری چنین منکَر گرفتم (انکاری)

چون حکیمانِ جهان گفتند ، کار از کار خیزد،
این دُو را ، من لازم و ملزومِ همدیگر گرفتم

بوسه مفتاحِ کنار آمد ، کنار از وی نشایَد،
کاین کنار ، از جویبارِ خلد ، من خوشتر گرفتم

گر نمی جُستی کنار ، ایدر چرا ، بر گِردِ بوسه،
گشته ای ، من عقل را ، شاهد بر این محضر گرفتم

عقل گوید ؛ چون زمامِ نفس ، در دستِ دل آمد؟
قلب را مشرک شمردم ، نفس را کافر گرفتم

جز که فرمائی به عُونِ حق ، زمامِ نفسِ مُشرک،
از کف دل ،  با کمندِ همّتِ حیدر گرفتم

قل هوالله را ، به شیطانِ هیولا ، بردمیدم،
آیتِ سبح المثانی ، زانِ پیغمبر گرفتم

هر کجا منصور بودم ، عقل را یاور شمردم،
هر زمان مغلوب گشتم ، شرع را داور گرفتم

رهبرَم ، جوع و سهر بودند ، در سرآء و ضرآء،
این دُو تن را ، در بیابانِ طلب ، رهبر گرفتم

بردم از ظلماتِ کثرت ، پی ، به آبِ خضرِ وحدت،
خاتم از دستِ سلیمان ، تاج از اسکندر گرفتم

گاه از سفره ی شهود اندر ، غذایِ روح خوردم،
گاه از کوزه ی وجود اندر ، مِیِ احمر گرفتم

جرعهء حیوان ننوشم ، از کفِ خضرِ پیَمبر،
چون ز دستِ ساقیِ کوثر ، مِیِ کوثر گرفتم

با ولایِ چارده تن ، زاولیا ، هفتاد نوبت،
هفت گردون سودَم و آهو ز هفت اختر گرفتم

در جوانی مادرِ رَز را ، به خاکِ تیره کردم،
چون زمانِ پیری آمد پیش ، از او دختر گرفتم

دادم از کف ، طرّهء سیمین ، بر آن ، واندر پیِ آن،
اشکِ چون سیماب ، جاری ، بر رخِ چون زر گرفتم

سبزهایِ این چمن ، کمتر ز خضرآء الدمن شد،
لاله زارِ خاکیان را ، تلِّ خاکستر گرفتم

کِی ز خضرآء الدمن ، روشن شود چشمَم ، که اکنون،
بالِش از خورشید و فرش از طارمِ اخضر گرفتم

جلوهء دیدار ، اندر خلوتِ اسرار دیدم،
مرگ را پیش از زمانِ نیستی ، زیور گرفتم

سال و ماهِ جملگی ، اردیبهشت و فروَدین شد،
کِی به دل اندیشه ، از مرداد و شهریور گرفتم

چشمَت ، ای پروانه ، ماتِ جلوه ی شمعِ هدی شد،
عنقریب ، از آتشِ غیرت ، تو را بی پَر گرفتم

سیدمحمد جهانشاهی در ‫۱۳ روز قبل، شنبه ۱ آذر ۱۴۰۴، ساعت ۰۰:۲۶ دربارهٔ ادیب الممالک » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۵:

ادیب الممالک » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۵
                             
ازین مکتوب دانستم ، که دلدارم غمی دارد،
چُو زلفِ خود شبی تاریک و روزِ درهمی دارد

چرا نالد ز غم ، ماهی ، که بر تختِ شهنشاهی،
ز جم جام ، از خضِر لعل ، از سلیمان خاتمی دارد

نفرساید ز فرعون ، آنکه در جِیب اش یدِ بیضا،
نیندیشد ز جادو ، آنکه اسمِ اعظمی دارد

اگر غم ، فی المثل افراسیاب اَستی ، چه باک آن را،
که اندر لشکرِ حسن ، از محبّت رستمی دارد

اگر دجّال ، سرتاسر جهان را زیرِ حکم آرد،
نترسد آنکه با خُود همنفَس ، عیسی دمی دارد

چه غم آن دلسِتان را ، از خَم و پیچِ جهان ، باشد،
که اندر تارِ گیسو پیچ و در ابرو خَمی دارد

نگوید با من ، آن غم چیست ، تا کوشم به درمانَش،
مرا پنداری ، اندر دیده چون نامحرمی دارد

نه راهَم داد در کویَش ، نه بنشانده به پهلویَش،
مگر چون چشمِ آهویَش ، به دل از من رمی دارد

ز بی بنیادیِ اُوضاعِ گردون ، غم مخُور جانا،
که عشقِ من به دیدارَت ، اساسِ محکمی دارد

مگر رنجِ تو ، از دردِ شهیدانَت فزون استی،
و یا وزنِ تو ، از نُه کرسیِ گردون ، کمی دارد

تو اندر کعبهء دل ، آیتِ قدسی اگر خواندی،
که کعبه هاجری ، بیت المقدّس مریمی دارد

جمالِ رُوشنَت با لعلِ میگون ، هست دارا  ئی،
که با آیینهء اسکندری ، جامِ جمی دارد

چراغِ غصّه خامُش کن ، غمِ گیتی فرامُش کن،
ز دُورِ دهر ، دل خُوش کن ، که این هم عالمی دارد

به غیر از مرگ ، هر دردی که یابی ، باشدَش درمان،
به جز زخمِ زبان ، هر زخمِ کاری مرهمی دارد

الهی ، تا قیامت شاد و خرّم باد دلدارَم،
که بر یادَش ، دلِ من ، حالِ شاد و خرّمی دارد

" امیری" را ، درونِ دل ‌ بوَد ، چون خانه ی ویران، 
که طوفان بیند از اشکیّ و سیل از شبنمی دارد

سیدمحمد جهانشاهی در ‫۱۳ روز قبل، شنبه ۱ آذر ۱۴۰۴، ساعت ۰۰:۲۳ دربارهٔ ادیب الممالک » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۰:

ادیب الممالک فراهانی» دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۰
                             
جوابِ نامه ام ، از نزدِ دوست ، دیر آمد،
دلم ز دیریِ آن ، از حیات سیر آمد

بلی ، چگونه دلی از حیات گردد سیر،
که زیرِ حلقهء گیسویِ او ، اسیر آمد

رهائیِ دل ، از آن بندِ زلف ، ممکن نیست،
ز بس که ، دلکش و دلجوی و دلپذیر آمد

من ابلهانه ، به جائی بَرَم ، کمال و هنر،
که در کمال و هنر ، فرد و بی نظیر آمد

شعارِ او همه فضل است و شعرِ من به بَرَش،
 اگه چه غیرتِ شعری ، کم از شَعیر آمد

ستاره در برِ نورِ قمر ، بوَد تاریک،
سفال بر دَرِ گنجِ گهر ، حقیر آمد

چه آفتی تو ، که چشمِ سیاه و زلفِ کجَت،
بلایِ جانِ جوان ، بندِ پایِ پیر آمد

تو آن درختِ بلندی ، که زُهره ، بهرِ نماز،
در آستانِ تو ، از آسمان به زیر آمد

ز هرچه هست به گیتی ،  توان گزیر ، ولی،
مرا محبّت و عشقِ تو ، ناگزیر آمد

خُوشا دمی ، که نهم دیده بر خطَت ، بینم،
ز مصر ، جانبِ بیت الحزن بَشیر آمد

ز پا فتاده و از دست رفته ام ، نظری،
که التفاتِ تو ، بر خسته ، دستگیر آمد

مرا به شاه و وزیر احتیاج نیست ، از آنک،
گدایِ کویِ تو ، هم شاه و هم وزیر آمد

"امیریا" . غمِ بَدرَت ، بکاست همچُو هلال،
چرا شکایتَت ، از آفتاب و تیر آمد

سیدمحمد جهانشاهی در ‫۱۳ روز قبل، جمعه ۳۰ آبان ۱۴۰۴، ساعت ۲۳:۵۲ دربارهٔ عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶۳:

عطّار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶۳                

کسی کز حقیقت ، خبردار باشد
جهان را ، برِ او ، چه مقدار باشد

جهان ، وزن ، جایی پدیدار آرد
که در دیده ، او را پدیدار باشد

بلی ، دیده‌ای ، کز حقیقت گشاید
جهان ، پیشِ او ذرّه کردار باشد

غلط گفتم ، آن ذرّه‌ای گر بوَد ، هم
چو ، زان چشم بینی ، تو ، بسیار باشد

کَسی را که دو کُون ، یک قطره گردد
ببین ، تا درونَش چه بر کار باشد

اگر سایهٔ باطنِ او نباشد
کجا گردشِ چرخِ دوّار باشد

نباشد خبر ، یک سرِ مویَش از خود
بقایِ ابد را ، سزاوار باشد

کَسی را که ، تیمار داد اش ، بقا شد
فنا گشتن از خود ، چه تیمار باشد

غمِ خود مخور ، تا تو را ، ذرّه ذرّه
به صد وجه ، پیوسته ، غمخوار باشد

به جای تو ، چون اصلِ کار است باقی
اگر تو نباشی ، بسی کار باشد

در این راه ، اگر تا ابد ، فکر بروَد
مپندار سِّری ، که پندار باشد

اگر جانِ عطّار ، این بوی یابَد
یقین دان که آن دم ، نه عطّار باشد

هادی حسینی در ‫۱۳ روز قبل، جمعه ۳۰ آبان ۱۴۰۴، ساعت ۲۳:۴۶ دربارهٔ حزین لاهیجی » مثنویات » خرابات » بخش ۲۰ - حکایت در تحذیر از انس به زخارف کودک فریب:

ویرایش

دل پخته مغزش رمیدن گرفت.

مهرداد در ‫۱۳ روز قبل، جمعه ۳۰ آبان ۱۴۰۴، ساعت ۱۸:۵۸ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر ششم » بخش ۷۱ - پرسیدن آن وارد از حرم شیخ کی شیخ کجاست کجا جوییم و جواب نافرجام گفتن حرم:

سلام

قلاش همان کلاش (لاابالی حیله گر) است. اباحه گری یعنی مباح دانستن همه چیز از جمله امور نامشروع و غیراخلاقی و غیرعرفی. یعنی وقتی اباحه گری این جماعت بین مردم فاش شد، این باعث شد هر مفسد کلاش به خود اجازه دهند هر کاری بکنند. 

Tommy در ‫۱۳ روز قبل، جمعه ۳۰ آبان ۱۴۰۴، ساعت ۱۷:۳۷ در پاسخ به تشنه دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر سوم » بخش ۱۵۱ - بیان آنک حق تعالی هرچه داد و آفرید از سماوات و ارضین و اعیان و اعراض همه به استدعاء حاجت آفرید‌؛ خود را محتاج چیزی باید کردن تا بدهد؛ کی ‌«امن یجیب المضطر اذا دعاه»؛ اضطرار‌، گواه استحقاق است:

خب دوست عزیز ، باید اشاره کنم وقتی در زندگی یک درد و رنج و مشکل هست ما به اون توجه میکنیم و انرژی میزاریم روی اون تا آن مشکل را حل کنیم اما این جا اشاره به این داره که باید دلیل اون مشکل را ببینی واقعیت زندگی و دردت رو ببینی تا متوجه بشی باید تشنگی بیشتری رو طلب کنی تا عملی کامل صورت بگیره و مشکل رو در درونت حل کنی نه تنها در بیرون و حتی به کلی حل بشه نه تنها یک غم کوچک را که امکان دوباره بازگشتش نباشه

خانمِ رضایی در ‫۱۳ روز قبل، جمعه ۳۰ آبان ۱۴۰۴، ساعت ۱۷:۱۹ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۱۷:

درود

در مصرعِ نخستِ بیتِ پنجم "تو" اضافی است. 

بنواز چنگِ عشق به نغماتِ لم‌یزل

آن "تو" وزن را به هم می‌ریزد. لطفاً اصلاح کنید.

سپاس‌گزار ام. 

امیرحسین صدری در ‫۱۳ روز قبل، جمعه ۳۰ آبان ۱۴۰۴، ساعت ۱۶:۵۰ در پاسخ به ابراهیم دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۱۸:

میلم زیادت میشود هردم یعنی هر لحظه میلم به تو بیشتر میشه

کوروش در ‫۱۳ روز قبل، جمعه ۳۰ آبان ۱۴۰۴، ساعت ۱۵:۴۲ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر ششم » بخش ۱۳۷ - رجوع کردن به قصهٔ پروردن حق تعالی نمرود را بی‌واسطهٔ مادر و دایه در طفلی:

داده من ایوب را مهر پدر

بهر مهمانی کرمان بی‌ضرر

داده کرمان را برو مهر ولد

بر پدر من اینت قدرت اینت ید

 

یعنی چه ؟

 

کوروش در ‫۱۳ روز قبل، جمعه ۳۰ آبان ۱۴۰۴، ساعت ۱۵:۳۷ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر ششم » بخش ۱۳۶ - کرامات شیخ شیبان راعی قدس الله روحه العزیز:

عاجزی و خیره کن عجز از کجاست

عجز تو تابی از آن روز جزاست

 

یعنی چه ؟

 

محمد مهدی شاه سنایی در ‫۱۳ روز قبل، جمعه ۳۰ آبان ۱۴۰۴، ساعت ۱۵:۳۷ دربارهٔ اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۱:

نبینی تا قیامت خواب ویرانی اگر دانی 

چه معماریست در دل ها علی بن ابی طالب

سیدمحمد جهانشاهی در ‫۱۳ روز قبل، جمعه ۳۰ آبان ۱۴۰۴، ساعت ۱۴:۳۱ دربارهٔ عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶۲:

عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶۲
                 
تا دلِ لایعقل ام ، دیوانه شد
در جهانِ عشقِ تو ، افسانه شد

آشنایی یافت ، با سُودایِ تو
وز همه کارِ جهان ، بیگانه شد

پیشِ شمعِ رویِ چون خورشیدِ تو
صد هزاران جان و دل ، پروانه شد

مرغِ عقل و جان ، اسیرِ دامِ تو
همچو آدم ، از پیِ یک دانه شد

نه ، که مرغِ جان ، ز خانه رفته بود
رَه بیاموُخت و به سوی خانه شد

بود تردامن در اوّل ، چون زنان
وآخر ، اندر کارِ تو ، مردانه شد

مردیَش این بود ، کاندر عشقِ تو
مست پیش ات آمد و دیوانه شد

می‌ندانم تا دلِ عطّار ، هیچ
شد تو را شایسته هرگز یا نشد

محمدرضا رادمهر در ‫۱۳ روز قبل، جمعه ۳۰ آبان ۱۴۰۴، ساعت ۱۳:۵۹ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۷:

بسیار نباشد دلی از دست بدادن

از جان رمقی دارم و هم برخی جانت

 

به نظر می‌رسد استاد منزوی گوشه چشمی به این بیت داشته اند وقتی می‌فرمایند :

ذره جان من این جرم غبار آلوده 

برخی جان تو خورشید بلند اختر باد

Farrukhan در ‫۱۳ روز قبل، جمعه ۳۰ آبان ۱۴۰۴، ساعت ۱۲:۵۹ دربارهٔ سعدی » بوستان » باب اول در عدل و تدبیر و رای » بخش ۱ - سر‌آغاز:

در بیت ۴

گوسپند به جای گوسفند

بهتر نیست؟

پسند

گوسپند

 

 

اقبال کاظمی در ‫۱۳ روز قبل، جمعه ۳۰ آبان ۱۴۰۴، ساعت ۱۲:۱۹ در پاسخ به Neeknaam دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۵۲:

درست میفرمایید

کوروش در ‫۱۴ روز قبل، جمعه ۳۰ آبان ۱۴۰۴، ساعت ۰۵:۵۲ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر ششم » بخش ۱۳۶ - کرامات شیخ شیبان راعی قدس الله روحه العزیز:

عجزها داری تو در پیش ای لجوج

وقت شد پنهانیان را نک خروج

 

یعنی چه ؟

 

کوروش در ‫۱۴ روز قبل، جمعه ۳۰ آبان ۱۴۰۴، ساعت ۰۵:۵۰ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر ششم » بخش ۱۳۶ - کرامات شیخ شیبان راعی قدس الله روحه العزیز:

مقریان را منع کن بندی بنه

یا معلم را به مال و سهم ده

 

یعنی چه ؟

 

۱
۱۵
۱۶
۱۷
۱۸
۱۹
۵۶۴۲