گنجور

حاشیه‌ها

مسعود عزیزی در ‫۱۰ روز قبل، دوشنبه ۲۶ آبان ۱۴۰۴، ساعت ۱۴:۲۷ دربارهٔ نظامی » خمسه » لیلی و مجنون » بخش ۱۷ - پند دادن پدر مجنون را:

به نظرم فیلم آپارتمان ۱۹۶۰

The.Apartment.1960.720p.Farsi.Dubbed

دقیقا این مضمون این شعر رو انتقال میده...

بهزاد رستمی در ‫۱۰ روز قبل، دوشنبه ۲۶ آبان ۱۴۰۴، ساعت ۱۳:۱۸ دربارهٔ فروغی بسطامی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۵۷:

دوش در خیل غلامان درش می‌رفتم

گفت: «ای عاشق بیچاره تو باری چه کسی؟»

حافظ

کوروش در ‫۱۰ روز قبل، دوشنبه ۲۶ آبان ۱۴۰۴، ساعت ۰۹:۵۷ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر ششم » بخش ۱۲۷ - رفتن قاضی به خانهٔ زن جوحی و حلقه زدن جوحی به خشم بر در و گریختن قاضی در صندوقی الی آخره:

زین سبب که علم ضالهٔ مؤمنست

عارف ضالهٔ خودست و موقنست

 

یعنی چه ؟

 

علی احمدی در ‫۱۰ روز قبل، دوشنبه ۲۶ آبان ۱۴۰۴، ساعت ۰۹:۴۳ در پاسخ به سینا حلمی دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۱:

با سلام و سپاس 

 

از آن رو ملک سلیمان گفته چون ملک سلیمان است که از پس خاتم او دیده می شود یعنی این دهان تنگ گویا مثل خاتم ، همه ملک سلیمان را به ما نشان می دهد .

البته مهر هم صحیح است.

احمد خرم‌آبادی‌زاد در ‫۱۰ روز قبل، دوشنبه ۲۶ آبان ۱۴۰۴، ساعت ۰۸:۵۷ دربارهٔ خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳۸:

بیت شماره 6 در نسخه کزازی و نیز چهار نسخه خطی مجلس (شماره ثبت 64528، شماره دفتر 11948، شماره دفتر 13312 و شماره ثبت 91038) وجود ندارد.

راز پنهان در ‫۱۰ روز قبل، دوشنبه ۲۶ آبان ۱۴۰۴، ساعت ۰۸:۱۴ دربارهٔ میرزاده عشقی » دیوان اشعار » هزلیات » شمارهٔ ۳ - چه معامله باید کرد؟:

یعنی چون علیه رضاشاه قلدر شعر سروده، این شعر مال او نیست!!! عجب استدلالی. رضاشاه دوره خودش منفور بود شاهدش خوشحالی مردم هنگام فرارش از ایرانه . مردم راضی شدند کشور اشغال بشه ولی این بی پدر بره. میرزاده عشقی ابتدا از طرفداران رضاشاه بود بعدا به مخالفان رضاشاه مانند سید حسن مدرس و ملک الشعرای بهار پیوست. و بالاخره هم توسط دار و دسته رضاشاه ترور شد. 

علی احمدی در ‫۱۰ روز قبل، دوشنبه ۲۶ آبان ۱۴۰۴، ساعت ۰۶:۰۳ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۰:

بتی دارم که گِرد گل ز سُنبل سایه‌بان دارد

بهارِ عارضش خطّی به خونِ ارغوان دارد

در دو بیت اول این غزل توصیف زیبایی یار انجام شده و به نظر می رسد تشبیه زلف به گل سنبل زیبا تر باشد تا به برگهای آن..یعنی زلفی که روی گلگون یار را پوشانده چون سایبانی از سنبل است 

از طرفی رخ یار از شادابی سرخ و گلگون است یعنی شبیه گلی است که اثر برگ ارغوان بر گونه هایش نشسته .خون ارغوان کمرنگ تر از رنگ برگ ارغوان است .و اما خط، رشته موهای بلند اطراف صورت است نه موهای کرک مانند.رشنه موهای باریک و بلند که تا نزدیک گونه گلگون کشیده می شود و چهره را زیبا تر می کند .

حافظ روزگاری سودای بتان داشته و در اینجا از معشوق زمینی سخن گفته چراکه چندین بار خداوند را واسطه گردانده است.اما در نهایت   غرض وی بیان ماجرایی است که در راه عاشقی رخ داده است.

غبارِ خط بپوشانید خورشیدِ رُخَش یا رب

بقایِ جاودانش ده، که حُسنِ جاودان دارد

در اینجا هم خط، رشته های باریک و بلند موهای اطراف است که وقتی چندین رشته در کنار هم قرار می گیرند شبکه ای ایجاد می کنند که چهره از پس آنها محو تر دیده می شود و زیبایی بیشتری دارد .چنین تصویری را در نمای نیمرخ بیشتر می توان دید.( این را باید فقط تجربه کنید.)حافظ از خدا می خواهد این تصویر را جاودان نماید حال آنکه می داند چنین چیزی ممکن نیست .آنچه برایش مهم است تصویر عشق است نه تصویر معشوق.

چو عاشق می‌شدم گفتم که بُردم گوهرِ مقصود

ندانستم که این دریا چه موجِ خون‌فشان دارد

در ابتدای راه عاشقی عاشق می انگارد به هدف رسیده و گوهر را که همان معشوق است به دست آورده و مالک آن شده ولی کار به این سادگی نیست و او نمی داند که در دریایی قرار دارد که امواج آن ممکن است خونش را بریزد.

ز چشمت جان نشاید بُرد کز هر سو که می‌بینم

کمین از گوشه‌ای کرده‌ست و تیر اندر کمان دارد

از چشم معشوق نمی توان جان به در برد چون مژگانی چون تیر دارد و ابرویی چون کمان و با این تیر و کمان همیشه در کمین عاشق است و قصد جان او را دارد تا عاشق کشی کند .

چو دامِ طُرِّه افشاند ز گَردِ خاطرِ عشاق

به غَمّازِ صبا گوید که راِزِ ما نهان دارد

مهم تر اینکه معشوق می داند ذهن عاشقان مثل گردی در دام زلفش گیر افتاده اند ولی باز هم زلف خود را می تکاند و تاره به باد صبا می گوید این راز عاشقان را پنهان نگه دارد گویی اصلا خبری نبوده و عاشقی در کار نیست .

حافظ از بی مهری معشوق زمینی شکایت دارد .و در دلش به وی می گوید:

بیفشان جرعه‌ای بر خاک و حالِ اهلِ دل بشنو

که از جمشید و کیخسرو، فراوان داستان دارد

جرعه ای از می بر خاک بیفشان یعنی زیاد ننوش و تا کمی هشیاری در تو هست از اهل دل (عاشقان بیدار و آگاه )بشنو که داستانهای زیادی از پادشاهان قدیم مثل کیخسرو و جمشید در دل دارند .این دو پادشاه عادل بودند و حافظ خواسته عدالت را به معشوق یادآوری کند .

چو در رویت بخندد گُل، مشو در دامَش ای بلبل

که بر گُل اعتمادی نیست، گر حُسنِ جهان دارد

به بلبل می گوید اگر گلی به تو خندید خود را در دامش گیر نینداز چرا که اگر زیبایی اش جهانی هم باشد باز هم مهر و وفایش قابل اعتماد نیست.

خدا را، دادِ من بِسْتان از او ای شَحنهٔ مجلس

که می با دیگری خورده‌ست و با من سر گِران دارد

ای مسئول مجلس بزم به خاطر خدا هم شده عدالت را اجرا کن چرا که معشوق با دیگران می می خورد و با من سرسنگین است و این عادلانه نیست .نوعی حسادت عاشقانه است "چو با حبیب نشینی و باده پیمایی/به یاد دار محبان باد پیما را "

به فِتراک ار همی‌بندی خدا را زود صیدم کن

که آفت‌هاست در تأخیر و طالب را زیان دارد

باز در دلش معشوق را خطاب قرار می دهد :اگر قرار است مرا برگزینی و همراه خود و بر ترک خود ببری زودتر این صید را انجام بده که تاخیر باعث رنج است و برای من که خواهان تو هستم  زیانبار است.

ز سروِ قَدِّ دلجویت مکن محروم چشمم را

بدین سرچشمه‌اش بِنْشان که خوش آبی روان دارد

چشم مرا از دیدن قد چون سرو خود که دلکش(دلجو) است محروم نکن بیا چشم مرا سرچشمه ای بدان که این سرو را آبیاری می کند چرا که آبی روان دارد .

آب روان هم کنایه از دانش بسیار است که به معشوق نفعی می رساند و هم اشاره به اشک و دعای بسیار برای معشوق است .

ز خوفِ هجرم ایمن کن اگر امّیدِ آن داری

که از چشمِ بداندیشان خدایت در امان دارد

از هر دست که بدهی از همان دست می گیری .اگر مرا از نگرانی های دوری ات  برهانی و ایمن گردانی خداوند هم تو را از چشم بد اندیشان در امان نگه دارد .

چه عذرِ بختِ خود گویم؟ که آن عیّار شهرآشوب

به تلخی کُشت حافظ را و شِکَّر در دهان دارد

اما این شاید از بخت بد من است که آن معشوق که عیار و آزاد است و شهری را به خود مشغول می کند و به هم می ریزد با اینکه شیرین سخن است اما حافظ را با تلخی زبان خود می کشد.

برمک در ‫۱۰ روز قبل، دوشنبه ۲۶ آبان ۱۴۰۴، ساعت ۰۲:۵۴ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » منوچهر » بخش ۲۱:

 

دگر شارستان بر سر کوهسار

سرای درنگست و جای شمار

احسان رحیمی در ‫۱۰ روز قبل، دوشنبه ۲۶ آبان ۱۴۰۴، ساعت ۰۰:۰۳ دربارهٔ همام تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۲:

یکی از شاهکار های عرفان و ادبیات  

هزاران درود به روح بزرگت همام تبریزی 

ترانه در ‫۱۰ روز قبل، یکشنبه ۲۵ آبان ۱۴۰۴، ساعت ۲۳:۳۶ دربارهٔ ملک‌الشعرا بهار » اشعار محلی » شمارهٔ ۸ - غزل:

شُلُغ یعنی شلوغ

شهر شلغ =شهر شلوغ

محسن عبدی در ‫۱۰ روز قبل، یکشنبه ۲۵ آبان ۱۴۰۴، ساعت ۲۳:۰۱ دربارهٔ سعدی » گلستان » باب ششم در ضعف و پیری » حکایت شمارهٔ ۲:

اگه الان بود که به عنوان شوگر ددی انتخاب خیلیا میشد آن پیر مالدار

 

مهرداد در ‫۱۱ روز قبل، یکشنبه ۲۵ آبان ۱۴۰۴، ساعت ۲۲:۱۷ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۲:

سروش در جلسه ۸۹ شرح دفتر ششم مثنوی میگه

تیغ سزاست هر که را درک سخن نمی کند

احمد خرم‌آبادی‌زاد در ‫۱۱ روز قبل، یکشنبه ۲۵ آبان ۱۴۰۴، ساعت ۲۱:۱۲ دربارهٔ خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳۷:

چهار نسخۀ خطی مجلس (شماره دفتر 11948،شماره دفتر 13312، شماره ثبت 61914 و شماره ثبت 64528) در مصرع نخست بیت شماره 5، «خاک شهوت» را–با وضوح کامل–به جای «خاک شهرت» ثبت کرده‌اند.

 

*واژۀ «شهوت» معنی‌های دیگر هم دارد؛ «آرزو»، «میل»، «اشتیاق» و «اشتها». (لغتنامه دهخدا)

*«خاک، شهوت می‌بری» = «آرزو را به خاک می‌بری»

۱
۱۵
۱۶
۱۷
۱۸
۱۹
۵۶۵۵