کوروش در ۹ روز قبل، پنجشنبه ۲۲ آبان ۱۴۰۴، ساعت ۰۷:۲۸ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر ششم » بخش ۱۱۶ - بعد مکث ایشان متواری در بلاد چین در شهر تختگاه و بعد دراز شدن صبر بیصبر شدن آن بزرگین کی من رفتم الوداع خود را بر شاه عرضه کنم اما قدمی تنیلنی مقصودی او القی راسی کفادی ثم یا پای رساندم به مقصود و مراد یا سر بنهم همچو دل از دست آنجا و نصیحت برادران او را سود ناداشتن یا عاذل العاشقین دع فة اضلها الله کیف ترشدها الی آخره:
اندر آن دستی که نبود آن نصاب
آن شکسته به به ساطور قصاب
یعنی چه ؟
کوروش در ۹ روز قبل، پنجشنبه ۲۲ آبان ۱۴۰۴، ساعت ۰۷:۲۵ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر ششم » بخش ۱۱۶ - بعد مکث ایشان متواری در بلاد چین در شهر تختگاه و بعد دراز شدن صبر بیصبر شدن آن بزرگین کی من رفتم الوداع خود را بر شاه عرضه کنم اما قدمی تنیلنی مقصودی او القی راسی کفادی ثم یا پای رساندم به مقصود و مراد یا سر بنهم همچو دل از دست آنجا و نصیحت برادران او را سود ناداشتن یا عاذل العاشقین دع فة اضلها الله کیف ترشدها الی آخره:
من نخواهم زد دگر از خوف و بیم
این چنین طبل هوا زیر گلیم
یعنی چه ؟
علی میراحمدی در ۹ روز قبل، پنجشنبه ۲۲ آبان ۱۴۰۴، ساعت ۰۷:۲۱ دربارهٔ شیخ محمود شبستری » گلشن راز » بخش ۹ - قاعده در شناخت عوالم پنهان و شرایط عروج بدان عوالم:
برای آشنائی با عرفان اسلامی و عمق مطالب آن و اینکه بدانیم عرفان اسلامی بر اساس آیات قرآن و معارف اسلام است باید نگاهی بیندازیم به کتابهای گلشن راز شیخ محمود شبستری ،مثنوی مولانا و فتوحات مکیه ابن عربی.
البته فهم این کتابها بسیار سخت است و نیاز به استاد دیدن دارد.
اما همینقدر که بفهمیم عرفان اسلامی چیست و آن را کنار عرفان کَشکی و دوغی ننشانیم کافی است!
دوستان ما به اشتباه تصور کرده اند که عرفان اسلامی فقط آن غزلیات عاشقانه مولانا ست که البته همانها هم حاوی مطالب بسیاری است .
اینها تئوری عرفان اسلامی است و در عمل، نماز و روزه و ذکر و فکر و شب زنده داری و ریاضت و عبادت دارد و سالک باید زیر نظر شیخ کامل و استاد قدم دراه بگذارد.
کوروش در ۹ روز قبل، پنجشنبه ۲۲ آبان ۱۴۰۴، ساعت ۰۷:۱۰ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر ششم » بخش ۱۱۶ - بعد مکث ایشان متواری در بلاد چین در شهر تختگاه و بعد دراز شدن صبر بیصبر شدن آن بزرگین کی من رفتم الوداع خود را بر شاه عرضه کنم اما قدمی تنیلنی مقصودی او القی راسی کفادی ثم یا پای رساندم به مقصود و مراد یا سر بنهم همچو دل از دست آنجا و نصیحت برادران او را سود ناداشتن یا عاذل العاشقین دع فة اضلها الله کیف ترشدها الی آخره:
یک خلافی نی میان این عیون
آنچنان که هست در علم ظنون
یعنی چه ؟
کوروش در ۹ روز قبل، پنجشنبه ۲۲ آبان ۱۴۰۴، ساعت ۰۷:۰۲ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر ششم » بخش ۱۱۶ - بعد مکث ایشان متواری در بلاد چین در شهر تختگاه و بعد دراز شدن صبر بیصبر شدن آن بزرگین کی من رفتم الوداع خود را بر شاه عرضه کنم اما قدمی تنیلنی مقصودی او القی راسی کفادی ثم یا پای رساندم به مقصود و مراد یا سر بنهم همچو دل از دست آنجا و نصیحت برادران او را سود ناداشتن یا عاذل العاشقین دع فة اضلها الله کیف ترشدها الی آخره:
گر نبودی آن به دستوری پدر
برنیاوردی ز چه تا حشر سر
آن پدر بهر دل او اذن داد
گفت چون اینست میلت خیر باد
یعنی چه ؟
عرب عامری.بتول در ۹ روز قبل، پنجشنبه ۲۲ آبان ۱۴۰۴، ساعت ۰۷:۰۲ دربارهٔ پروین اعتصامی » دیوان اشعار » مثنویات، تمثیلات و مقطعات » شمارهٔ ۱۳۹ - لطف حق:
درود
گویا این شعر ایشون دقیقا تفسیر ایه ۸۲ سوره مبارکه یس هست:
إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَیْئًا أَنْ یَقُولَ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ. "شأن او این است که چون پدید آمدن چیزی را اراده کند، فقط به آن می گوید: باش، پس بی درنگ موجود می شود."
زیباتر از این هم داریم؟
کوروش در ۹ روز قبل، پنجشنبه ۲۲ آبان ۱۴۰۴، ساعت ۰۶:۴۷ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر ششم » بخش ۱۱۶ - بعد مکث ایشان متواری در بلاد چین در شهر تختگاه و بعد دراز شدن صبر بیصبر شدن آن بزرگین کی من رفتم الوداع خود را بر شاه عرضه کنم اما قدمی تنیلنی مقصودی او القی راسی کفادی ثم یا پای رساندم به مقصود و مراد یا سر بنهم همچو دل از دست آنجا و نصیحت برادران او را سود ناداشتن یا عاذل العاشقین دع فة اضلها الله کیف ترشدها الی آخره:
عالمی در دام میبین از هوا
وز جراحتهای همرنگ دوا
مصرع دوم یعنی چه ؟
کوروش در ۹ روز قبل، پنجشنبه ۲۲ آبان ۱۴۰۴، ساعت ۰۶:۴۰ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر ششم » بخش ۱۱۶ - بعد مکث ایشان متواری در بلاد چین در شهر تختگاه و بعد دراز شدن صبر بیصبر شدن آن بزرگین کی من رفتم الوداع خود را بر شاه عرضه کنم اما قدمی تنیلنی مقصودی او القی راسی کفادی ثم یا پای رساندم به مقصود و مراد یا سر بنهم همچو دل از دست آنجا و نصیحت برادران او را سود ناداشتن یا عاذل العاشقین دع فة اضلها الله کیف ترشدها الی آخره:
بط را ز اشکستن کشتی چه غم
کشتیاش بر آب بس باشد قدم
مصرع دوم یعنی چه ؟
کوروش در ۹ روز قبل، پنجشنبه ۲۲ آبان ۱۴۰۴، ساعت ۰۶:۳۶ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر ششم » بخش ۱۱۶ - بعد مکث ایشان متواری در بلاد چین در شهر تختگاه و بعد دراز شدن صبر بیصبر شدن آن بزرگین کی من رفتم الوداع خود را بر شاه عرضه کنم اما قدمی تنیلنی مقصودی او القی راسی کفادی ثم یا پای رساندم به مقصود و مراد یا سر بنهم همچو دل از دست آنجا و نصیحت برادران او را سود ناداشتن یا عاذل العاشقین دع فة اضلها الله کیف ترشدها الی آخره:
طاقت من زین صبوری طاق شد
راقعهٔ من عبرت عشاق شد
منظور از راقعه چیست ؟
کوروش در ۹ روز قبل، پنجشنبه ۲۲ آبان ۱۴۰۴، ساعت ۰۶:۳۰ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر ششم » بخش ۱۱۵ - حکایت امرء القیس کی پادشاه عرب بود و به صورت عظیم به جمال بود یوسف وقت خود بود و زنان عرب چون زلیخا مردهٔ او و او شاعر طبع قفا نبک من ذکری حبیب و منزل چون همه زنان او را به جان میجستند ای عجب غزل او و نالهٔ او بهر چه بود مگر دانست کی اینها همه تمثال صورتیاند کی بر تختههای خاک نقش کردهاند عاقبت این امرء القیس را حالی پیدا شد کی نیمشب از ملک و فرزند گریخت و خود را در دلقی پنهان کرد و از آن اقلیم به اقلیم دیگر رفت در طلب آن کس کی از اقلیم منزه است یختص برحمته من یشاء الی آخره:
دانه گم شد آنگهی او تین بود
تا نمردی زر ندادم این بود
منظور از مصرع اول چیست ؟
وحید نجف آبادی در ۹ روز قبل، پنجشنبه ۲۲ آبان ۱۴۰۴، ساعت ۰۵:۴۵ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۱:
"نیست شد و سیر نشد از طلب و طال بقا"
مصرع دوم
وحید نجف آبادی در ۹ روز قبل، پنجشنبه ۲۲ آبان ۱۴۰۴، ساعت ۰۵:۱۸ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۱:
درود ارادت
"ویرایش"
لطفن بیت دوم را تصحیح نمایید
سوی دل ما بنگر کز هوس دیدن تو
و مصرع بعدی اصن هم خوانی معنایی ندارد
علی احمدی در ۹ روز قبل، پنجشنبه ۲۲ آبان ۱۴۰۴، ساعت ۰۱:۳۵ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۶:
کسی که حُسن و خَطِ دوست در نظر دارد
محقَق است که او حاصل بصر دارد
کسی که هم جلوه زیبای دوست و هم نقش و خط او را می بیند قطعا از دیدنش بهره ای می برد .
برازنده ترین تعبیر برای خط ،نقشی است که دوست بر طبیعت و جانها می نگارد .عاشق فقط زیبایی دوست را نمی بیند بلکه اثر حضورش را هم در نظر دارد و نتیجه چنین نگاهی را خواهد دید.وقتی عاشقانه به دنبال هدفی گام بر می داری و رد آثار دوست را در آفرینش دنبال می کنی به حقایق جدیدی دست می یابی
چو خامه در رهِ فرمانِ او، سرِ طاعت
نهادهایم مگر او به تیغ بردارد
مثل قلم در راه دستورات دوست سر نهاده ام تا گوش به فرمانش باشم و هر خطی را که بخواهد بنویسم مگر اینکه بخواهد پس از پایان نوشتن سر این قلم را بزند.
عاشق با مشاهده نقش آفرینی دوست خود نیز قلمی برای نقش آفرینی دوست می شود و دست به آفرینش می زند .عاشق سازنده است.
کسی به وصلِ تو چون شمع یافت پروانه
که زیرِ تیغِ تو هر دم سری دگر دارد
کسی می تواند مثل شمع اجازه (پروانه) وصال تو را دریافت کند که زیر شمشیر تو سر ها آماده فدا کردن داشته باشد (وقتی سر شمع را می برند بازهم نور می دهد و نقش ایفا می کند).عاشق جادوانه است.
به پایبوس تو دستِ کسی رسید که او
چو آستانه بدین در، همیشه سر دارد
کسی می تواند به پای بوسی تو دست یابد که مثل آستانه درگاهت همیشه سری برای نهادن داشته باشد .عاشق در برابر دوست خاضع است .
ز زهدِ خشک ملولم، کجاست بادهٔ ناب؟
که بویِ باده مدامم دماغ تر دارد
از زهد خشک ناراحت می شوم .زهدی که به انجام دستورات دلخوش است نه سازنده است نه جاودان و نه خضوع می آورد .شراب خالص کجاست تا مغزم همیشه تر و تازه بماند.
شاید هیچ بیتی از ابیات حافظ مثل این بیت هشیاری والا را در مستی نتواند بیان کند .باده مورد نظر حافظ مغز را بیدار تر و شاداب و با طراوت نگه می دارد و از خشک مغزی می رهاند .
ز باده هیچت اگر نیست، این نه بس که تو را
دمی ز وسوسهٔ عقل بیخبر دارد
اگر از باده هیچ چیز به دست نیاوری همین نفع بس است که لحظه ای از وسوسه عقل رها می شوی .
حافظ با عقل مشکلی ندارد بلکه با عقل سمی و وسوسه انگیز مشکل دارد که تو را در حدی از آگاهی و احتیاط نگه می دارد و جرات را از تو می گیرد.باده امید تو را به سطحی از هشیاری و تردماغی می رساند که بتوانی عشق را درک کنی و تصمیم بگیری و بیافرینی .
کسی که از رهِ تقوا قدم برون ننهاد
به عزمِ میکده اکنون رهِ سفر دارد
و اینگونه است که عاشقی که یک روز پای از مصلحت اندیشی و احتیاط و پرهیزکاری فراتر نمی گذاشت امروز عزم میخانه کرده تا باده امید بنوشد و عشق را حس کند.
دلِ شکستهٔ حافظ به خاک خواهد برد
چو لاله، داغ هوایی، که بر جگر دارد
اما دل شکسته حافظ مایل به وصال دوست است و این داغ را مثل گل لاله داغدار بر جگرش دارد و ممکن است این داغ را با خود به خاک ببرد.
...اما کسی که مثل شمع همیشه سری برای فدا کردن دارد از نور افشانی خواهد ایستاد .حافظ ثابت کرد که نور افشانی اش جادوانه است حتی اگر در خاک باشد.
احمد خرمآبادیزاد در ۹ روز قبل، پنجشنبه ۲۲ آبان ۱۴۰۴، ساعت ۰۱:۲۸ دربارهٔ خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۳:
«اهل و رنگی» در مصرع نخست درست است (به جای «اهلِ رنگ»):
1-به استناد نسخه عبدالرسولی.
2-شاعر همه جا از «اهلِ رنگ» گله دارد و اکنون بنالد که آنرا از دست داده است؟
3-مصرع دوم بیت شماره 3، دقیقا تاییدی است بر درست بودن «اهل و رنگ».
محسن عبدی در ۹ روز قبل، پنجشنبه ۲۲ آبان ۱۴۰۴، ساعت ۰۱:۲۳ دربارهٔ نظامی » خمسه » خسرو و شیرین » بخش ۴۵ - نالیدن شیرین در جدایی خسرو:
فردوسی هم در جایی در توصیف سخن گفتن دختر مهراب گفته:
ز خوشاب بگشاید عناب را
یعنی لبهاش(عناب) رو باز کرد برای سخن گفتن و خوشاب ( مروارید_ دندان) پیدا شد.
محسن عبدی در ۹ روز قبل، پنجشنبه ۲۲ آبان ۱۴۰۴، ساعت ۰۱:۱۹ دربارهٔ نظامی » خمسه » خسرو و شیرین » بخش ۴۵ - نالیدن شیرین در جدایی خسرو:
خاییدن هم که گاز گرفتن می شود.
محسن عبدی در ۹ روز قبل، پنجشنبه ۲۲ آبان ۱۴۰۴، ساعت ۰۱:۱۸ دربارهٔ نظامی » خمسه » خسرو و شیرین » بخش ۴۵ - نالیدن شیرین در جدایی خسرو:
فندق استعاره از ناخن است
چون در قدیم ناخن ها را حنا می گرفتند و رنگ قهوه ای داشته به فندق مانند می کردند.
عناب هم معمولا استعاره از لب و دهان است.
سیدمحمد جهانشاهی در ۹ روز قبل، پنجشنبه ۲۲ آبان ۱۴۰۴، ساعت ۰۰:۲۰ دربارهٔ عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۹:
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۹
اگر درمان کنم ، امکان ندارد
که دردِ عشقِ تو ، درمان نداردز بحرِ عشقِ تو ، موجی نخیزد
که در هر قطره ، صد طوفان نداردغمَت را ، پاکبازی میبباید
که صد جان بخشد و یک جان نداردبه حسنِ رایِ خویش ، اندیشه کردم
به حسنِ رویِ تو ، امکان نداردفروگیرد جهان ، خورشیدِ رویَت
اگر زلفِ تو اش ، پنهان نداردفلک ، گر صوفییی پیروزهپوش است
ولی این هست او را ، کان ندارداگرچه در جهان ، خورشیدِ رویَش
به زیباییِّ خود ، تاوان نداردچو نتواند ، که چون رویِ تو باشد
بگو تا خویش ، سرگردان نداردچو طوطیِّ خطِ تو ، بر دهانت
کسی بر نقطه ، صد برهان نداردسرِ زلفِ تو چون گیرم ، که بی تو
غمَم چون زلفِ تو ، پایان نداردلبت ، خونم چرا ریزد به دندان
اگر بر من به خون ، دندان نداردفرید امروز ، خوش خوانتر ، ز خطَّت
خطی سرسبز ، در دیوان ندارد
سیدمحمد جهانشاهی در ۹ روز قبل، پنجشنبه ۲۲ آبان ۱۴۰۴، ساعت ۰۰:۱۴ دربارهٔ عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴۹:
عطّار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴۹
در راهِ تو ، هر که راهبر شد
هر لحظه ، به طبع ، خاک تر شدهر خاک . که ذرهٔ قدم گشت
در عالمِ عشق ، تاجِ سر شدتا تو نشَوی ، چو ذرّه ناچیز
نتوانی ازین قفس ، به در شدهر کو به وجود ، ذرّه آمد
فارغ، ز وجودِ خیر و شر شددر هستیِ خود ، چو ذرّه گم گشت
ذاتی ، که ز عشق ، معتبر شدذرّه ، ز که پرسد و چه پرسد
زیرا که ز خویش بیخبر شدخورشید ، ز خویش ذرّهای دید
وآنگه به دهانِ شیر در شدگر ذرهٔ راه نیست خورشید
پیوسته چرا ، چنین به سر شدچون ذرّه ، کَسی که پیشتر رفت
سرگشتهٔ راهِ بیشتر شددر عشق چو ذرّه شُو ، که عشقَش
بر آهن و سنگ ، کارگر شدبنمود نخست پردهٔ زلف
در پرده نشست و پرده در شددر داد ندا ، که همچو ذرّه
فانی صفتی ، که در سفر شدمویِ سرِ زلفِ ماش جاوید
همراهی کرد و راهبر شدعطّار ، چو ذرّه تا فنا گشت
در دیدهٔ خویش ، مختصر شد
کوروش در ۹ روز قبل، پنجشنبه ۲۲ آبان ۱۴۰۴، ساعت ۰۷:۲۹ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر ششم » بخش ۱۱۶ - بعد مکث ایشان متواری در بلاد چین در شهر تختگاه و بعد دراز شدن صبر بیصبر شدن آن بزرگین کی من رفتم الوداع خود را بر شاه عرضه کنم اما قدمی تنیلنی مقصودی او القی راسی کفادی ثم یا پای رساندم به مقصود و مراد یا سر بنهم همچو دل از دست آنجا و نصیحت برادران او را سود ناداشتن یا عاذل العاشقین دع فة اضلها الله کیف ترشدها الی آخره: