گنجور

حاشیه‌ها

سیدمحمد جهانشاهی در ‫۱۲ روز قبل، جمعه ۷ آذر ۱۴۰۴، ساعت ۱۵:۵۴ دربارهٔ فروغی بسطامی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۰:

فروغی بسطامی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۰
                             
در قمارِ عشق آخر، باختم دل و دین را
وازدَم در این بازی، عقلِ مصلحت بین را

فصل نوبهار آمد، جامِ جم چه می‌جویی
از مِیِ کهن پُر کن، کاسهٔ سفالین را

آن که در نظر بازی ، عیبِ کوه‌کن کردی
کاش یک نظر دیدی، عشوه‌هایِ شیرین را

بادِ غیرت آتش زد، در سرایِ عطّاران
تا به چهره افشاندی، چینِ زلفِ مشکین را

گر ز قدِّ رخسارت، مژده‌ای به باغ آرند
باغبان بسوزاند، شاخِ سرو و نسرین را

چون ز تابِ مِی ، رویَت از عَرق بیالاید
آسمان بپوشاند، رویِ ماه و پروین را

در کمالِ خرسندی، نیشِ غم توان خوردن،
گر به خنده بگشایی ، آن دو لعلِ نوشین را

گر تو پرده از صورت ، برکنار بگذاری
از میانه برچینی، نقشِ چین و ماچین را

دفترِ "فروغی" شد ، پر ز عنبرِ سارا
تا به رخ رقم کردی ، خطِّ عنبرآگین را

م. قاسمی در ‫۱۲ روز قبل، جمعه ۷ آذر ۱۴۰۴، ساعت ۱۵:۴۴ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر دوم » بخش ۱۱۱ - شرح کردن شیخ سِرّ آن درخت با آن طالب مقلد:

این ابیات اشاره به جست و جوی کلیله و دمنه دارد. برزویه طبیب دربارِ خسرو انوشروان، در جست و جوی درختِ جاودانگی به هند می رود و در آنجا پس از پیدا نکردن درخت، می فهمد کتابی با نام کلیله در دربار پادشاه هند است و آن را با حکایت هایی که مشروح است می یابد. این حکایت در شاهنامه نیز آمده است. شروع بیت شاهنامه چنین است:

نگه کن که شادان برزین چه گفت             بدانگه که بگشاد راز از نهفت

سیدمحمد جهانشاهی در ‫۱۲ روز قبل، جمعه ۷ آذر ۱۴۰۴، ساعت ۱۵:۱۸ دربارهٔ عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۶:

عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۶
                         
هرچه دارم ، در میان خواهم نهاد
بی خبر ، سر در جهان خواهم نهاد

آبِ حیوان ، چون به تاریکی در است
جامِ جم ، در جنبِ جان خواهم نهاد

زینِ همّّت ، در رهِ سودایِ عشق
بر بُراقِ لامکان خواهم نهاد

گر بجنبد ، کاروانِ عاشقان
پای ، پیشِ کاروان خواهم نهاد

جان ، چو صبحی بر جهان خواهم فشاند
سر ، چو شمعی در میان خواهم نهاد

سود ممکن نیست ، در بازارِ عشق
پس اساسی ، بر زیان خواهم نهاد

گر قدم از خویش برخواهم گرفت
از زمین بر آسمان خواهم نهاد

مرغِ عرش ام ، سیر گشتم از قفس
روی ، سویِ آشیان خواهم نهاد

تا نیاید سِرِّ جانَم بر زبان
مُهرِ مطلق ، بر زبان خواهم نهاد

زهر خواهد شد ، ز عیشِ تلخِ من
صد شکَر ، گر در دهان خواهم نهاد

آستین پُر خون ، به امّیدّ وصال
سَر ، بسی بر آستان خواهم نهاد

دست چون می نرسَدَم ، در زلفِ دوست
سر به زیرِ پای ، از آن خواهم نهاد

در زبانِ گوهرافشانِ فرید
طرفه گنجی ، جاودان خواهم نهاد

سیدمحمد جهانشاهی در ‫۱۲ روز قبل، جمعه ۷ آذر ۱۴۰۴، ساعت ۱۵:۱۷ دربارهٔ عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۵:

عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۵                         

عشقِ تو ، پرده صد هزار نهاد
پرده در پرده ، بی شمار نهاد

پسِ هر پرده ، عالمی پُر درد
گه نهان و گه آشکار نهاد

صد جهان خون و صد جهان آتش
پسِ هر پرده ، استوار نهاد

پرده بازی ، چنان عجایب کرد
که یکی در یکی هزار نهاد

پردهٔ دل به یک زمان بگرفت
پرده ، بر رویِ اختیار نهاد

کرد با دل ز جُور ، آنچه مپرس
جُرم ، بر جانِ بی قرار نهاد

جانِ مضطر ، چو خاکِ راهش گشت
روی بر خاکِ اضطرار نهاد

شیرمردِ همه جهان بودم
عشق ، بر دستِ من نگار نهاد

که بداند ، که دور از رویَت
گلِ رویِ تو اَم ، چه خار نهاد

دوش آمد خیالِ تو ، سحَری
تا مرا ، در هزار کار نهاد

همچو لاله ، فکند در خونَم
بر دلم ، داغِ انتظار نهاد

سرِ من ، همچو شمع باز بُرید
پس بیاورد و در کنار نهاد

چون همی بازگشت از برِ من
دردِ هجرَم ، به یادگار نهاد

هر زمان ، عقبه‌ای ز دردِ فراق
پیشِ عطّارِ دل فگار نهاد

سیدمحمد جهانشاهی در ‫۱۲ روز قبل، جمعه ۷ آذر ۱۴۰۴، ساعت ۱۵:۱۶ دربارهٔ عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۲:

عطّار » دیوان اشعار » غزلیات »‌ غزل شمارهٔ ۲۷۲
                 
در قعرِ جانِ مستَم  ، دَردی پدید آمد
کان دَرد ، بندیان را ، دایم کلید آمد

چندان در این بیابان ، رفتم که گم شده استم
هرگز کَسی ندیدم ، کانجا پدید آمد

مردانِ این سفر را ، گم‌بودگی است حاصل
وین منکرانِ رَه را ، گفت و شنید آمد

گر مستِ این حدیثی ، ایمان تو را ست لایق
زیرا که کافر اینجا ، مستِ نبید آمد

شد مست ، مغزِ جانم ، از بویِ باده ، زیرا
جامِ محبّتِ او ، با بوسعید آمد

تا داده‌اند بویی ، عطّار را ، از این مِی
عمرَش درازتر شد ، عیشَش لذیذ آمد

سیدمحمد جهانشاهی در ‫۱۲ روز قبل، جمعه ۷ آذر ۱۴۰۴، ساعت ۱۵:۱۵ دربارهٔ امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۴۸:

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۴۸
                           
نبودی آن که ، من ات دلنواز می گفتم،
چرا ز ساده دلی ، با تو راز می گفتم؟

همه حکایتِ نازِ تو گفتمی ، زین پیش،
کنون بلایِ من است ، آن که ناز می گفتم

دلا ، بسوختی و تلخ می نمود تو را،
من اَر ز پند ، حدیث ایت باز می گفتم

خُوش آن شبی ، که به رویِ تو باده می خوردم،
به آبِ دیده ، همه شب نیاز می گفتم

عظیم دردِ سر آورد نازنینِ مرا،
که من فسانه به غایت دراز می گفتم

دل اش گر از سخنِ من گرفت ، بر حق بود،
که دردهایِ دلِ جانگداز می گفتم

هر آن سخن که از او یاد بود ، شب تا روز،
تمام می شد و هر بار باز می گفتم

خیالِ خنده نمی سوخت جانِ "خسرو" و من،
دعایِ آن لبِ کهتر نواز می گفتم

سیدمحمد جهانشاهی در ‫۱۲ روز قبل، جمعه ۷ آذر ۱۴۰۴، ساعت ۱۵:۱۴ دربارهٔ امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۲۴:

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات »  شمارهٔ ۵۲۴
                             
چون مرغِ سحر ، از غمِ گلزار بنالد،
از غم  ، دلِ دیوانهء من زار بنالد

هر کَس که به گوش اش برَسد نالهء زار ام،
بر دردِ منِ سوخته دل ، زار بنالد

بر سوزشِ من ، جانِ زن و مرد بسوزد،
وز نالهء زار ام ، در و دیوار بنالد

ای آنکه ز درد ات خبری نیست ، مکن عیب،
گر سوخته ای از دلِ افگار بنالد

"خسرو"  اگر از درد بنالد ، چه توان گفت؟
عیبی نتوان کرد که بیمار بنالد

داریوش در ‫۱۲ روز قبل، جمعه ۷ آذر ۱۴۰۴، ساعت ۱۴:۲۴ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » پادشاهی نوذر » بخش ۶:

دل تیغ گفتی ببالد همی  چه مفهومی دارد ؟ 

عزیزان کسی میداند ؟

احمد قلی در ‫۱۲ روز قبل، جمعه ۷ آذر ۱۴۰۴، ساعت ۱۳:۵۶ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۱:

با توجه به بیت زیر از مولانا:

ترک فلک گاو را بر سر گردون ببست

کرد ندا در جهان کی به سفر می‌رود

 

و همینطور در بیتی از صوفی هروی 

بر عارض تو خط، چو پراکنده می شود

ترک فلک غلام ترا بنده می شود

 

پس استفاده ی ترک فلک در ادبیات فارسی به جهت اشاره به غارتگری ترکان نیست. با احترام

احمد قلی در ‫۱۲ روز قبل، جمعه ۷ آذر ۱۴۰۴، ساعت ۱۳:۵۴ در پاسخ به سهیل قاسمی دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۱:

سلام با توجه به بیت زیر از مولانا:

ترک فلک گاو را بر سر گردون ببست

کرد ندا در جهان کی به سفر می‌رود

و همینطور در بیتی از صوفی هروی 

بر عارض تو خط، چو پراکنده می شود

ترک فلک غلام ترا بنده می شود

  پس استفاده ی ترک فلک در ادبیات فارسی به جهت اشاره به غارتگری ترکان نیست. با احترام

aria ete در ‫۱۳ روز قبل، جمعه ۷ آذر ۱۴۰۴، ساعت ۱۱:۳۸ دربارهٔ سعدی » بوستان » باب هفتم در عالم تربیت » بخش ۱۴ - حکایت:

صاحب نظر مقامی بالاتر از پارسایان داشته

ahmad aramnejad در ‫۱۳ روز قبل، جمعه ۷ آذر ۱۴۰۴، ساعت ۰۸:۱۱ دربارهٔ صائب » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۸۷:

درود و عرض ادب:
درمصراع هفتم"پیشتر زن که شود آتش خورشید بلند" بجان "زن"باید "زان"  نوشته شود
(براساس دیوان صائب جلد 2 بتصحیح استاد محمد قهرمان)

ahmad aramnejad در ‫۱۳ روز قبل، جمعه ۷ آذر ۱۴۰۴، ساعت ۰۷:۱۵ دربارهٔ میرزا حبیب خراسانی » دیوان اشعار » بخش دو » غزلیات » شمارهٔ ۲۹۴:

درود و عرض ادب به نظرم در مصراع 14 هر هفته اشتباه است و درست آن هرهفت است که بمعنی آرایش کامل است.

لغت نامه دهخدا

هرهفت. [هََ هََ] (اِمرکب) به معنی آرایش باشد. (برهان). کنایت از زیب و زینت بود و آن را هرهفت وند نیز گویند. (انجمن آرا).
رجوع به هرهفت کردن و هرهفت کرده شود.
|| مطلقاً آرایش زنان را نیز گویند که آن حنا و وسمه و سرخی و سفیدآب و سرمه و زرک باشد که زرورق است و بعضی هفتم را غالیه گفته اند که خوشبویی باشد و بعضی خال عارضی را گفته اند که از سرمه به کنج لب یا جاهای دیگر از رخساره گذارند. (برهان).

احمد خرم‌آبادی‌زاد در ‫۱۳ روز قبل، جمعه ۷ آذر ۱۴۰۴، ساعت ۰۲:۱۱ دربارهٔ خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۵۲:

«سیم کُشی» یعنی «ریخت و پاش، ولخرجی، بخشش بی‌ اندازه»

احمد خرم‌آبادی‌زاد در ‫۱۳ روز قبل، جمعه ۷ آذر ۱۴۰۴، ساعت ۰۱:۴۹ دربارهٔ خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۰۳:

از 16 نسخه خطی مجلس، مصرع دوم بیت شماره 6 در 15 نسخه (13760/ص148، 22381/ص270، 91038/ص139، 11948/ص473، 64529/ص315، 4605/ص223، 212293/ص201، 13312/ص285، 61914/ص232، 35077/ص296، 7568/ص291، 44570/ص228، 44600/ص318، 64528/ص357 و 44461/ص421) به شکل زیرثبت شده است:

«سیم کُشی کن دو کوْن، بر کف زراق نه»

در نسخه خطی مجلس (به شماره ثبت 74633/ص286) به جای «سیم کُشی کن دو کون» از «هر دو جهان مردوار» آمده است. با توجه به اینکه «سیم کُشی» به معنی «ولخرجی، بذر و بخشش» است، معنی مصرع چندان تفاوتی ندارد.

 

گفتنی است که خاقانی «سیم کُشی» را در بیت 24 از قصیدۀ شمارۀ 211 نیز به کار برده است:

«از پس کنیت سگی چیست به شهر نام ما/درد کش ملامتی، سیم کُش قلندری»

غلامحسین مرادی در ‫۱۳ روز قبل، پنجشنبه ۶ آذر ۱۴۰۴، ساعت ۲۲:۱۸ دربارهٔ ایرج میرزا » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۱۷:

این بیچاره هوش مصنوعی هم با این ترجمه هاش خیلی معصوم به نظر میرسه 

سیدمحمد جهانشاهی در ‫۱۳ روز قبل، پنجشنبه ۶ آذر ۱۴۰۴، ساعت ۲۲:۰۹ دربارهٔ عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۱:

عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۱
                 
نه دل ، چو غمت آمد ، از خویشتن اندیشد
نه عقل ، چو عشق آمد ، از جان و تن اندیشد

چون آتشِ عشقِ تو ، شعله زند اندر دل
کم کاستیی ، آن کَس ، کز خویشتن اندیشد

گر مدّعیِ عشقَت ، در چاهِ بلا افتد
کفر است درین معنی ، کانجا رسن اندیشد

پروانه برِ معنی ، کِی محرمِ شمع افتد
گر در همه عمرِ خود ، از سوختن اندیشد

عاشق که به صد زاری ، در عشقِ تو جان بدهد
خصمی ش کند جانش ، گر از کفن اندیشد

عاشق همه رسوا بِه ، در انجمنِ عالم
کانجام نگیرد رَه ، گر زانجمن اندیشد

جانا ، چو دلم خَستی ، راهِ سخنم بستی
عطّار ، به صد مستی ، تا کِی سخن اندیشد

علی احمدی در ‫۱۳ روز قبل، پنجشنبه ۶ آذر ۱۴۰۴، ساعت ۱۹:۲۹ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۷:

دل از من بُرد و روی از من نهان کرد

خدا را با که این بازی توان کرد

معشوق با دلبری خود دلم را ربود و بعد از آن روی خود را پنهان کرد شما را به خدا با چه کسی می توان چنین بازی کرد .

داستان درد عاشقی اینچنین آغاز می شود.در ادامه مسیر می - مستی- عاشقی به دنبال جلوه یار ، نوبت به درد عاشقی به دنبال روی گردانی یار است .«که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکل ها» 

شب تنهاییَم در قصدِ جان بود

خیالش لطف‌هایِ بی‌کران کرد

تنهایی در شب قصد جان مرا می کرد ولی خیال معشوق لطفهای بی نهایت داشت .در زمان درد عاشقی عاشق خود را تنها حس می کند و فقط خیال معشوق او را آرام می کند.

چرا چون لاله خونین دل نباشم؟

که با ما نرگسِ او سر گران کرد

وقتی چشمان چون گل نرگس یار با ما سر سنگین است چرا مثل گل لاله دلم خون نباشد 

که را گویم که با این دردِ جان‌سوز؟

طبیبم قصدِ جانِ ناتوان کرد

این داستان را به چه کسی بگویم که دچار درد جانسوزی هستم ولی یار من که خود طبیب من است قصد جان ناتوان مرا کرده .خودش را نشان نمی دهد تا از درد عشق بمیرم.

بدان سان سوخت چون شمعم که بر من

صُراحی گریه و بَربَط فغان کرد

طوری مرا مثل شمع سوزاند که جام شراب برایم گریه می کند ( موقع ریختن شراب از گلویش ) و ساز بربط برایم ناله سر می دهد.

نکته جالب در اینجا این است که این گریه و آن ناله فقط برای همدردی با عاشق نیست . گریه جام شراب باده می دهد که غم عاشق را بزداید و ساز بربط نیز باناله اش معشوق را تصویر می کند و درد او را تسکین میدهد 

صبا گر چاره داری وقت، وقت است

که دردِ اشتیاقم قصدِ جان کرد

ای باد صبا اگر از جانب معشوق پیامی  داری که مشکلم را حل می کند حالا وقت آن است چرا که این درد اشتیاق مرا خواهد کشت.

میان مهربانان کی توان گفت؟

که یارِ ما چُنین گفت و چُنان کرد

حتی میان افراد مهربان نیز نمی توان گفت که یار موقع جلوه اش آن طور سخن گفت وکار دیگری کرد و رفت

عدو با جانِ حافظ آن نکردی

که تیرِ چشمِ آن ابروکمان کرد

حتی دشمن هم با جان حافظ چنین کاری نکرد که تیر مزگان چشمآن کمان ابرو کرد .روی گردانی کسی که دوستش داری از تیر دشمن هم سخت تر است.

سیدپور در ‫۱۳ روز قبل، پنجشنبه ۶ آذر ۱۴۰۴، ساعت ۱۹:۰۷ در پاسخ به محمد خدادادیان زردشتی دربارهٔ بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱:

جناب زردشتی، به نظر من هوش مصنوعی را از گوشی خود پاک کنید. 

احمد خرم‌آبادی‌زاد در ‫۱۳ روز قبل، پنجشنبه ۶ آذر ۱۴۰۴، ساعت ۱۵:۵۴ دربارهٔ خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۰۲:

مصرع نخست بیت شماره 1 (به شکل «ای تماشاگه جان بر طرف لاله‌ستان تو») از نظر وزنی می‌لنگد. وانگهی، این شکل، معنای روشنی ندارد و با مصرع دوم نیز سازگار نیست.

این مصرع در 12 نسخه خطی مجلس به شکل زیر است:

«ای تماشاگاه جان‌ها طرف لاله‌ستان تو»

البته تنها در یک نسخه (به شماره 16760/ص 175، تاریخ کتابت 1274 قمری) به شکل «ای تماشاگاه جان بر طرف لاله‌ستان تو» می‌باشد.

۱
۱۵
۱۶
۱۷
۱۸
۱۹
۵۶۵۰