گنجور

حاشیه‌ها

علی میراحمدی در ‫۹ روز قبل، پنجشنبه ۱۵ آبان ۱۴۰۴، ساعت ۰۶:۴۳ دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۵۹:

نظریه ای در قدیم رواج داشته که این ستاره ها و اجرام آسمانی در سرنوشت انسانها تاثیر گذار هستند و  منجمین آینده را از همین اجرام و اشکال آسمانی پیشگویی می‌کرده اند.
شاعر میگوید :این اجرام آسمانی که در سرنوشت خردمندان تاثیر دارند، خودشان سرگردان هستند و دست دیگری آنها را اداره می‌کند.
وقتی هم میگوید: هان تا سر رشته خرد گم نکنی؛ یعنی:بدان و آگاه باش و بفهم که اوضاع از چه قرار است .
زیرا اگر سررشته خرد را گم کنی میشوی کافر و اتئیست و دهری مسلک!
این خرد است که تو را آگاه میکند که این اجرام و ستارگان خالقی دارند.

برگ بی برگی در ‫۹ روز قبل، پنجشنبه ۱۵ آبان ۱۴۰۴، ساعت ۰۶:۰۶ در پاسخ به باب 🪰 دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۷۳:

درود، بسیار عالی و سعیتان مشکور،‌ بله حتماََ به دیده‌ی منت، اما عناوین موجبِ وهم می شوند که به گمانم بهتر است از آن پرهیز کنیم، با تشکر

مهدی نظریان در ‫۹ روز قبل، پنجشنبه ۱۵ آبان ۱۴۰۴، ساعت ۰۵:۰۹ دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۵۹:

به نظر من مفهوم رباعی اینست که انسان برای درک چیستی و ماهیت جهان هستی و هر پدیده یک دیگر باید خرد را ابزار شناخت قرار دهد،و خیام اجرام این کیهان را باعث تولد خردمندان میداند ،البته در مفهومی دیگر منظور می‌تواند صورتهای فلکی باشد که در قدیم برای جهت یابی استفاده میشده،در بیت دوم منظور از مدیران کسانیست که فکر میکنند از قبل جواب همه ی سوالات را دارند(از کجا آماده ایم و به کجا میرویم و....) خیام اینها را سرگردان میداند،چنانکه در رباعی مشهور (گروهی معتقدند در مذهب و دین......) نیز اشاره میکند که راه راه مذهب و عرفان نیست بلکه راه خرد است که درک ما را از هستی بهتر میکند،الان هم که معلوم است دانش فیزیک و فلسفه و... چطور ما را از جهالت های گذشته نجات داده،خرد هم که در تمام اشعار شاعران ما موج میزند.

سینا شفیع زاده در ‫۹ روز قبل، پنجشنبه ۱۵ آبان ۱۴۰۴، ساعت ۰۴:۳۴ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۱۴:

هر بار این شعر رو خوندم ، با خودم گفتم  در مصرع دوم  بیت دوم سعدی  کم مایه گذاشته . چنانت دوست میدارم که گر روزی فراق افتد ، .. خواننده به اینجا که میرسه توقع داره حالا شاعر دنیا رو زیر و رو کنه یا هستی رو به آتیش بکشه . اما خیلی راحت میگه: تو صبر از من توانی کرد و من صبر از تو نتوانم.  خیلی خیلی کمه .. حالا در یه غزل دیگه میگه: چنان مشتاقم ای دلبر به دیدارت که از دوری ،،، بر آرم از دلم آهی بسوزد هفت دریا را ...   خب این خوبه .. 

حالا با کمی تغییر از خود سعدی وام بگیریم برای مصرع دوم بیت دوم این غزل 

چنانت دوست میدارم که گر روزی فراق اوفتد 

بسوزم هفت دریا را به آهی از بن جانم 

بهزاد رستمی در ‫۹ روز قبل، چهارشنبه ۱۴ آبان ۱۴۰۴، ساعت ۲۳:۳۴ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۲۲:

اولین بارم بود که میرفتم شیراز، قبلا با خودم گفته بودم حتما حداقل یک بار تو عمرم رو برای زیارت حافظ به شیراز سفر میکنم، اولین جایی هم که موقع رسیدن رفتم، حافظیه بود برای زیارت حافظ عزیزم، قبل از اینکه وارد حیاط بشم با همین سایت گنجور به دیوان حافظ تفأل زدم و این غزل اومد، اشکم در اومد از این خوشامدگوییِ حافظ.

علی میراحمدی در ‫۹ روز قبل، چهارشنبه ۱۴ آبان ۱۴۰۴، ساعت ۱۸:۲۴ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » داستان کاموس کشانی » بخش ۱:

«ز گردنده خورشید تا تیره خاک
دگر باد و آتش همان آب پاک

به هستی یزدان گواهی دهند
روان ترا آشنایی دهند»

 

این مصراعِ آخر خیلی حرف دارد.
یک دنیا معرفت پشت همین چند کلمه پنهان است.
شوخی نیست ،به هیچ وجه شوخی نیست.
اینگونه گفتن و سرودن کار دارد 

فردوسی ،دست سخن گرفته و بر آسمان برده است

بهنام در ‫۹ روز قبل، چهارشنبه ۱۴ آبان ۱۴۰۴، ساعت ۱۸:۱۸ در پاسخ به فرهود دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۹۷:

به میانِ بیست مُطرب چو یکی ...

راهی بزن که آهی

بر ساز آن توان زد

سپاس

علی میراحمدی در ‫۹ روز قبل، چهارشنبه ۱۴ آبان ۱۴۰۴، ساعت ۱۷:۵۲ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » داستان اکوان دیو » داستان اکوان دیو:

گویا همواره کسانی بوده اند که مردمان را با سخنان فلسفی یا علمی از کار و یاد خدا باز می‌داشته و در دل آنها شک و تردید  می انداخته اند.اینگونه مردمان را ما امروز هم میبینیم و سخنهایشان را نیز میشنویم.

فردوسی درین بخش پاسخی شگفت به این دسته از مردمان میدهد که براستی خردمندانه و درخور است.

فردوسی بزرگ در کنار حماسه ملی،حماسه دیگری از خداشناسی و دینداری و عرفان  بنا نهاده است :

به یک دم زدن رستی از جان و تن

همی بس بزرگ آیدت خویشتن

همی بگذرد بر تو ایام تو

سرای جز این باشد آرام تو

نخست از جهان‌آفرین یاد کن

پرستش بر این یاد بنیاد کن

کزویست گردونِ گردان بپای

هم اویست بر نیک و بد رهنمای

جهان پر شگفتست چون بنگری

ندارد کسی آلت داوری

که جانت شگفتست و تن هم شگفت

نخست از خود اندازه باید گرفت

سیدمحمد جهانشاهی در ‫۱۰ روز قبل، چهارشنبه ۱۴ آبان ۱۴۰۴، ساعت ۱۴:۴۱ دربارهٔ نیر تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۶۷:

نیّر تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۶۷
                             
عنبرین‌مویِ تو ، بر طرفِ جبین می‌گذرد،
یا ز گلزارِ خَتا ، آهویِ چین می‌گذرد

گر کند باز ز هم ، کاکلِ مشکینِ تو ، باد،
تا قیامت به خَم و حلقه و چین می‌گذرد

شد ز دل‌ها اثرِ تیر ، کمانداران را،
همه بر گوش ، ز تیرِ تو ، طنین می‌گذرد

با سرِ زلفِ سیاهِ تو ، چه گویم که مرا،
شب چنان می‌رود و روز چنین می‌گذرد

مَه که بر چرخِ بَرین می‌گذرد ، عادتِ او ست،
عجب آن است ، که این مَه به زمین می‌گذرد

زلفَت ، آن مصحفِ رخسار ، که در بَر دارد،
سست عهدی‌ست ، که کارَش به یمین می‌گذرد

دهنَت داد به خط ،  خالِ لب ، آری به ملوک،
کار چون تنگ شد ، از تاج و نگین می‌گذرد

خویشتن گم کند از دور ، چُو بیند لبِ او،
دیده ، چون تشنه ، که بر ماءِ مَعین می‌گذرد

گفت زاهد ؛ که نظر بر رخِ خوبان ، نَهی است،
کافر ام من ، که صریح ، از سَرِ دین می‌گذرد

چشمِ مخمورِ تو ، بفروخت به هیچَم ، آری،
خواجه چون مست شد ، از مُلکِ ثمین می‌گذرد

گفتی آخر ،  به دُو بوسی بنوازَم دلِ تو،
به لبَت ، کز دلِ من نیز همین می‌گذرد

به چه عضویت نشانم ، که نداند چه کند، 
شَه ، چُو بر صومعهٔ راه‌نشین می‌گذرد

گر طبیبانه نیایی ، به سرِ خستهٔ هجر،
اگر امروز نه فردا ، به غبین می‌گذرد 

با حذر باش ، از آن جعدِ مُعَنبر "نیّر"،
مارِ زیبا ست ، که بر خلدِ برین می‌گذرد

سیدمحمد جهانشاهی در ‫۱۰ روز قبل، چهارشنبه ۱۴ آبان ۱۴۰۴، ساعت ۱۴:۴۱ دربارهٔ نیر تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۶۷:

عنبرین‌موی تو ، بر طرف جبین می‌گذرد

سیدمحمد جهانشاهی در ‫۱۰ روز قبل، چهارشنبه ۱۴ آبان ۱۴۰۴، ساعت ۱۴:۳۵ دربارهٔ عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳۸:

گل عرق کرده ، ز پس  ، چون میگساران می‌رسد

سیدمحمد جهانشاهی در ‫۱۰ روز قبل، چهارشنبه ۱۴ آبان ۱۴۰۴، ساعت ۱۴:۳۳ دربارهٔ عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳۸:

ذره‌ای غم ، از تو چون خواهد؟ ، گدای کوی تو

سیدمحمد جهانشاهی در ‫۱۰ روز قبل، چهارشنبه ۱۴ آبان ۱۴۰۴، ساعت ۱۴:۳۲ دربارهٔ عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳۸:

عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳۸
                 
هم بلایِ تو ، به جانِ بی قراران می‌رسد
هم غمِ عشقَت ، نصیبِ غمگساران می‌رسد

ذرّه‌ای غم ، از تو چون خواهد ؟ ، گدایِ کویِ تو
کین چنین میراثِ غم ، با شهسواران می‌رسد

من ندارم زَهره ، خاکِ پایِ تو کردن طمع
زانکه این دولت ، به فرقِ تاجداران می‌رسد

هر کَسی ، از نقشِ رویِ تو ، خیالی می‌کند
پس به بویِ وصلِ تو ، چون خواستاران می‌رسد

هیچ کَس را ، در دمی صورت نبندد ، تا چرا
نقشِ رویِ تو ، بدین صورت نگاران می‌رسد

گل مگر لافی زد از خوبی ، کنون ، پیشِ رُخت
عذر خواه از دَه زبان ، چون شرمساران می‌رسد

پیشِ رویَت ، بلبل ار در پیش می‌آید شفیع
گل عرق کرده ، ز پس چون میگساران می‌رسد

دور از رویِ تو ، نتواند به رویِ کَس رسید
آنچه از رویَت ، به رویِ دوستداران می‌رسد

زلفِ شبرنگَت ، چو بر گلگون سواری می‌کند
عالمی فتنه ، به رویِ بی قراران می‌رسد

رخ ، چو گلبرگِ بهار ، از من چرا پوشی به زلف
کَاشکِ من ، دور از تو ، چون ابرِ بهاران می‌رسد

بر خطَت چون زار می‌گریم ، مکن منعَم ، ازانک
این همه سرسبزیِ سبزه ، ز باران می‌رسد

کِی رسد آشفتگی ، از روزگارِ بوالعجب
آنچه از چشمَت ، بدین آشفته‌کاران می‌رسد

دل سپر بفکند ، از هر غمزهٔ چشم تو ، بس
در کَم از یک چشم زَد ، صد تیرباران می‌رسد

هیچ درمانم نکردی ، تا که یارم خوانده‌ای
جملهٔ دردِ تو ، گویی ، قسمِ یاران می‌رسد

چون طمع ببریدن از وصلت ، نشانِ کافری است
لاجرم عطّار ، چون امّیدواران می‌رسد

محسن جهان در ‫۱۰ روز قبل، چهارشنبه ۱۴ آبان ۱۴۰۴، ساعت ۱۴:۲۷ دربارهٔ فیض کاشانی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۷:

در آیه مبارکه ۱۱۵ سوره مومنون خداوند می‌فرماید:
"أَفَحَسِبْتُمْ أَنَّمَا خَلَقْنَاکُمْ عَبَثًا وَأَنَّکُمْ إِلَیْنَا لَا تُرْجَعُونَ".
آیا پنداشته اید که شما را بیهوده و عبث آفریدیم، و اینکه به سوی ما بازگردانده نمی شوید؟
و لذا عارف بزرگوار بر همین اساس در ابیات فوق ذکر می‌کند:
 چنانچه انسان وظیفه اصلی خود را که عبودیت پروردگار است فراموش کرده و فقط مشغول تنعم و لذایذ دنیوی باشد، حضرت حق او را در این دنیا و آخرت مورد بی اعتنایی قرار می‌دهد.

خلیل شفیعی در ‫۱۰ روز قبل، چهارشنبه ۱۴ آبان ۱۴۰۴، ساعت ۱۳:۴۰ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۹:

✅ نگاه دوم: عناصر برجستهٔ غزل ۲۷۹ حافظ

بیت ۱

«خوشا شیراز و وضع بی‌مثالش / خداوندا نگه دار از زوالش»

✦ آغاز غزل با لحنی سرشار از عشق و شور وطن‌دوستی. واژهٔ «خوشا» نشان شادمانی درونی شاعر است. ترکیب «وضع بی‌مثالش» از فن مبالغه بهره می‌برد. در مصراع دوم، دعای شاعر برای جاودانگی شهر، آمیخته‌ای از احساس و نیایش است؛ ترکیب هنر شاعرانه و عاطفهٔ صادقانه.

بیت ۲

«ز رکن‌آباد ما صد لوحش‌الله / که عمر خضر می‌بخشد زلالش»

✦ «لوحش‌الله» یعنی خدا آن را ویران نکند؛ تعبیر دعایی و ادبی. رکن‌آباد، نماد طراوت و زندگی است و حافظ آن را با «عمر خضر» ــ مظهر جاودانگی ــ می‌سنجد. عنصر برجستهٔ بیت، تشبیه حیات‌بخش آب به عمر جاودان و ستایش طبیعت شیراز است.

بیت ۳

«میان جعفرآباد و مصلا / عبیرآمیز می‌آید شمالش»

✦ شمال (باد صبا) در شعر فارسی مظهر پیام‌آوری و طراوت است. در این بیت، شاعر با تصویرسازی بویایی («عبیرآمیز») جلوهٔ عطرآلود نسیم شیراز را می‌ستاید. تقابل مکانی " عبیرآمیز " ،«جعفرآباد» و «مصلا» در حکم قاب تصویری از فضای شهری و دل‌انگیز شیراز است.

بیت ۴

«به شیراز آی و فیض روح قدسی / بجوی از مردم صاحب‌کمالش»

✦ لحن دعوت‌آمیز دارد و نشان‌دهندهٔ غرور فرهنگی و معنوی حافظ نسبت به شهرش است. «فیض روح قدسی» استعاره از الهام و معنویت است که شاعر آن را در مردم شیراز می‌بیند. ترکیب «صاحب‌کمال» بیانگر پیوند عرفان و فرزانگی است.

بیت ۵

«که نام قند مصری برد آنجا؟ / که شیرینان ندادند انفعالش»

✦ بازی ظریف میان «قند مصری» و «شیرینان شیراز» از لطیف‌ترین صنایع معنوی شعر است. مراعات نظیر میان قند، شیرینی و شیرینان، و نیز استفهام انکاری در مصراع اول، برتری ذوق و طعم شیرازی را به طنز و فخر بیان می‌کند.

بیت ۶

«صبا زان لولی شنگول سرمست / چه داری آگهی؟ چون است حالش؟»

✦ «لولی شنگول سرمست» تصویری است از معشوقی آزاد و بی‌پروا. گفت‌وگوی شاعر با باد صبا، یادآور سنت کهن پیام‌آوری در غزل فارسی است. این بیت با لحنی تغزلی و پر از مهر، از دوری معشوق و اشتیاق خبرگیری سخن می‌گوید.

 

بیت ۷

«گر آن شیرین‌پسر خونم بریزد / دلا چون شیر مادر کن حلالش»

✦ بیت اوج احساس عاشقانه است. تضاد میان خشونتِ «خون ریختن» و ملاطفتِ «شیر مادر» نیرومندترین تصویر بیت است. حافظ با تسلیم عاشقانه، عشق را تا حد قربانی‌پذیری می‌برد. ترکیب‌های عاطفی و متضاد، زیبایی عمیق شعر را می‌سازند.

بیت ۸

«مکن از خواب بیدارم خدا را / که دارم خلوتی خوش با خیالش»

✦ یکی از لطیف‌ترین تصویرهای تغزل در شعر حافظ. خواب و خیال به هم می‌آمیزند و شاعر میان رویا و واقعیت پناهی یافته است. «خلوت خوش» اشاره به تجربهٔ عرفانی و آرامش درونی دارد. لحن التماس‌آمیز، صمیمیت بیت را دوچندان می‌کند.

بیت ۹

«چرا حافظ چو می‌ترسیدی از هجر / نکردی شکر ایام وصالش؟»

✦ پایان غزل با لحنی خودسرزنش‌گر و پندآمیز. شاعر در گفت‌وگوی درونی خویش، از غفلت گذشته گلایه دارد. این بیت با طرح «هجر» و «وصال»، دو قطب سنتی عشق را به یاد می‌آورد و غزل را با حس تأمل و پشیمانی عارفانه می‌بندد.

🖋️ خلیل شفیعی (مدرس زبان و ادبیات فارسی)

پیوند به وبگاه بیرونی

۱
۱۵
۱۶
۱۷
۱۸
۱۹
۵۶۳۸