گنجور

حاشیه‌ها

سیدمحمد جهانشاهی در ‫۱۱ روز قبل، سه‌شنبه ۲۷ آبان ۱۴۰۴، ساعت ۱۱:۵۵ دربارهٔ صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۳:

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۳
                             
در جهان ، امری که بیرون است از تقدیر ، چیست؟
وانچه تقدیر است ، در تغییرِ آن ، تدبیر چیست؟

ای که دامِ خلق می سازی ، نمازِ خویش را،
پیشِ خیر الماکرین ، این حیله و تزویر چیست؟

خواجه داند جمله قرآن را ، به جز لفظِ زکات،
مات و حیران مانده ، کاین یک صَرفِ بی تفسیر چیست ؟

دم مبَند از ناله ، تا تأثیرِ آن بینی ، مگوی،
حاصلَم ، زین ناله و افغانِ بی تأثیر چیست؟

مرگ آید ناگهانی ، ای به هر کاری عجول،
این همه در کارِ تو ، بی علّتِ تأثیر چیست؟ 

قُولِ "النّاس نیام" ام ، کرده بس حالت پَریش،
 کاین همه خوابِ پریشانِ مرا ، تعبیر چیست؟

چون "صغیر" ، از مهرِ حیدر کُن ، مسِ قلبَت طلا،
تا بدانی در حقیقت ، معنیِ اکسیر چیست؟

سیدمحمد جهانشاهی در ‫۱۱ روز قبل، سه‌شنبه ۲۷ آبان ۱۴۰۴، ساعت ۱۱:۵۵ دربارهٔ صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۶:

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۶
                             
آنچه می دانی ش ، دنیا خُورد و خوابی بیش نیست،
وانچه می خوانی ش ، گردون  پیچ و تابی بیش نیست

هیچکس کامِ مراد ، از بحرِ امکان ، تَر نکرد،
راستی چون بنگری ، عالم سرابی بیش نیست

مکنت و ثروت ، عیال و مال و ایوان و سَرا،
روی هم چون جمع سازی ، اضطرابی بیش نیست

هست هستی ، بحرِ ژرفی ، مُوج‌خیز و بی‌کران،
واندر آن دریا ، وجودِ ما حبابی بیش نیست

عمرِ نوح و گنجِ قارون ، مُلکِ اسکندر  ، تو را،
گر میسّر شد ، به وقتِ مرگ ، خوابی بیش نیست

اهلِ دنیا ، عمرِ خُود را صرفِ دنیا می‌کنند،
گر حیات این است ، خُود سوءالعذابی بیش نیست

از حلال و از حرامِ مال ، مال اندوز را،
عاید و واصل ، حسابی یا عِقابی بیش نیست

در جهان آمد "صغیر" و چند روزی ماند و رفت ،
یادگار از وی در این عالم ، کتابی بیش نیست

کوروش در ‫۱۱ روز قبل، سه‌شنبه ۲۷ آبان ۱۴۰۴، ساعت ۱۱:۲۵ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر ششم » بخش ۱۳۰ - باز آمدن زن جوحی به محکمهٔ قاضی سال دوم بر امید وظیفهٔ پارسال و شناختن قاضی او را الی اتمامه:

واردی بالای چرخ بی سُتُن

جسم او چون دلو در چه چاره کن

 

واردی یعنی چه ؟

 

کوروش در ‫۱۱ روز قبل، سه‌شنبه ۲۷ آبان ۱۴۰۴، ساعت ۱۱:۰۹ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر ششم » بخش ۱۳۰ - باز آمدن زن جوحی به محکمهٔ قاضی سال دوم بر امید وظیفهٔ پارسال و شناختن قاضی او را الی اتمامه:

لیک اگر میرم ندارم من کفن

مفلس این لعبم و شش پنج زن

 

یعنی چه ؟

 

برمک در ‫۱۱ روز قبل، سه‌شنبه ۲۷ آبان ۱۴۰۴، ساعت ۱۰:۵۷ دربارهٔ ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۹۹:

 

این زرد تن لاغر گل خوار سیه سار

زرد است و نزار است و چنین باشد گل خوار

تیری است که در رفتن سوفارش به پیش است

هر چند که هر تیر سپس دارد سوفار

دشوار شود بانگ تو از خانه به دهلیز

واسان شود آواز وی از بلخ به بلغار

من نقش همی بندم و تو جامه همی باف

این است مرا با تو همه کار و بیاوار

دیبای تو بسیار به از دیبهٔ رومی

هرچند که دیبای تو را نیست خریدار

گنگ است چو شد مانده و گویا چو روان گشت

زیرا که جدا نیست ز گفتارش رفتار

از هر چه سبو پرکنی از سر وز پهلوش

آن چیز برون آید و بیرون دهد آغار



سیدمحمد جهانشاهی در ‫۱۱ روز قبل، سه‌شنبه ۲۷ آبان ۱۴۰۴، ساعت ۱۰:۵۴ دربارهٔ عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۶:

عطّار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۶
                         
قدِّ تو به آزادی ، بر سروِ چمن خندد
خطِّ تو به سرسبزی ، بر مشکِ ختن خندد

تا یادِ لبت نبوَد ، گلهایِ بهاری را
حقّا که اگر هرگز ، یک گل ز چمن خندد

از عکسِ تو ، چون دریا ، از موج برآرد دم
یاقوت و گهر بارد ، بر دُرِّ عدن خندد

گر کشته شود عاشق ، از دشنهٔ خونریزَت
در رویِ تو همچون گل ، از زیرِ کفن خندد

چه حیله نهم برهم ، چون لعلِ شکَربارَت
چندان که کنم حیله ، بر حیلهٔ من خندد

تو هم‌نفسِ صبحی ، زیرا که خدا داند
تا حقّهٔ پُر دُرَّت ، هرگز به دهن خندد

من هم‌نفسِ شمع ام ، زیرا که لب و چشمم
بر فرقتِ جان گرید ، بر گریهٔ تن خندد

عطّار چو دُر چیند ، از حقّهٔ پُر دُرَّت
در جنبِ چنان دُرّی ، بر دُرِّ سخن خندد

سیدمحمد جهانشاهی در ‫۱۱ روز قبل، سه‌شنبه ۲۷ آبان ۱۴۰۴، ساعت ۱۰:۵۳ دربارهٔ عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۹:

عطّار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۹
                         
خطی ، کان سرو بالا می‌درآرد
برای کشتنِ ما می‌درآرد

به زیبایی گلِ سرخَش ، به انصاف
خطی سرسبز زیبا می‌درآرد

به گِردِ رویِ همچون ماه ، گویی
هلالی ، عنبرآسا می‌درآرد

پری رویا ، کنون منشورِ حسنَت
ز خطِّ سبز ، طغرا می‌درآرد

ازین پس ، با تو رنگم در نگیرد
که لعلَت ، رنگِ مینا می‌درآرد

هر آن رنگی ، که پنهان می‌سرشتی
کنون ، رویِ تو پیدا می‌درآرد

هر آن کَشتی ، که من بر خشک راندَم
کنون چشمَم ، به دریا می‌درآرد

به تُرکی ، هندویِ زلفِ تو هر دم
دلی دیگر ، ز یغما می‌درآرد

سرِ زلفَت ، که جان ها دخل دارد
چنین دخلی ، به تنها می‌درآرد

ولی ، بر پشتیِ رویِ چو ماهَت
بسا کَس را ، که از پا می‌درآرد

فرید از دستِ زلفَت ، کِی برَد سر
که زلفَت ، سر به غوغا می‌درآرد

سیدمحمد جهانشاهی در ‫۱۱ روز قبل، سه‌شنبه ۲۷ آبان ۱۴۰۴، ساعت ۱۰:۵۳ دربارهٔ عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۸:

عطّار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۸
                         
خطَش ، مُشک از زنخدان می برآرد
مرا از دل نه ، از جان می برآرد

خطَش خوانا از آن آمد ، که بی کِلک
مداد از لعلِ خندان می برآرد

مداد آنجا که باشد ، لوحِ سیمین ش
ز نقره ، خطِّ چون جان می برآرد

کدامین خط؟ ، خطا رفت آنچه گفتم
مگر خار از گلستان می برآرد

چنین جایی ، چه جایِ خار باشد؟
که از گل ، برگِ ریحان می برآرد

چه می‌گویم ؟ ، که ریحان خادمِ او ست
که سنبل از نمکدان می برآرد

چه جایِ سنبلِ تاریک روی است؟
که سبزه ، زابِ حیوان می برآرد

ز سبزه ، هیچ شیرینی نیاید
نبات از شکّرِستان می برآرد

نبات آنجا چه وزن آرد؟ ، ولیکن
زمرّد را ، ز مرجان می برآرد

چه سنجد  در چنین موقع ، زمرّد؟
که مُشک ، از ماهِ تابان می برآرد

که داند ، تا به سرسبزی ، خطِ  او
چه شیرینی ، ز دیوان می برآرد

به یک دم ، کافرِ زلفَش ، به مویی
دمار از صد مسلمان می برآرد

ز سنگِ خاره خون ، یعنی که یاقوت
به زخمِ تیرِ مژگان می برآرد

میانِ شهر می‌گردد ، چو خورشید
خروش ، از چرخِ گردان می برآرد

دلم از عشقِ رویَش ، زیر بر او■؟
نفَس ، دزدیده پنهان می برآرد

چو می‌ترسد ز چشمِ بد ، نفَس را
نهان از خویشتن ، زان می برآرد

فرید از دستِ او ، صد قصّه ، هر روز
به پیشِ چشمِ سلطان می برآرد

کوروش در ‫۱۱ روز قبل، سه‌شنبه ۲۷ آبان ۱۴۰۴، ساعت ۱۰:۵۳ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر ششم » بخش ۱۲۸ - آمدن نایب قاضی میان بازار و خریداری کردن صندوق را از جوحی الی آخره:

هم‌چو زنگی کو بود شادان و خوش

او نبیند غیر او بیند رخش

 

یعنی چه ؟

 

سیدمحمد جهانشاهی در ‫۱۱ روز قبل، سه‌شنبه ۲۷ آبان ۱۴۰۴، ساعت ۱۰:۵۲ دربارهٔ عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۷:

عطّار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۷
                         
عاشقِ تو ،جانِ مختصر، که پسندد؟
فتنه ی تو، عقلِ بی خبر، که پسندد؟

رویِ تو کز تُرکِ آفتاب، دریغ است
در نظرِ هندویِ بَصَر، که پسندد؟

رویِ تو را ، تابِ قُوَّتِ نَظَری نیست
در رخِ تو، تیزتر نظر، که پسندد؟

چون بنگنجد شِکَر، بُرون ز دهانَت
از لبِ تو خواستن شِکَر ، که پسندد؟

چون نتوان بی کمر، میانِ تو دیدن
مویِ میانِ تو را ، کمر که پسندد؟

چون به کمان بَرنِهی ، خدنگِ جگردوز
پیشِ تو، جز جانِ خود، سِپَر که پسندد؟

چون به جفا، تیغَت از نیام برآری
در همه عالَم، حدیثِ سَر، که پسندد؟

چون غمِ عشقَت، به جان خرند و بِه اَرزَد
در غمِ تو، حیله و حذر، که پسندد؟

تا غمِ عشقِ تو هست ، در همه عالَم
هیچ دلی را، غمی دگر، که پسندد؟

وصلِ تو جُستَم ، به نیم جانِ مُحَقَّر
وصلِ تو آخِر، بدین قَدَر که پسندد؟

هر سَحَر از عشقِ تو ، بَسا که بسوزم
سوزِ چو من شمع ، هر سَحَر که پسندد؟

چون تو جگر گوشهٔ دلِ مَنی ، آخِر
قوتِ مَن ، از گوشهٔ جگر که پسندد؟

شُد دلِ عَطّار ، پاره پاره ز شوقَت
کارِ دلِ او ، اَزین بَتَر که پسندد؟

محمد نوری در ‫۱۱ روز قبل، سه‌شنبه ۲۷ آبان ۱۴۰۴، ساعت ۱۰:۳۹ دربارهٔ عطار » منطق‌الطیر » حکایت کوف » حکایت مردی که پس از مرگ حقه‌ای زر او بازمانده بود:

سلام 

بیت:

گفت آخر صورت موشت چراست

گفت هر دل را که مهر زر بخاست

بخاست اشتباه است و باید نخاست باشد با توجه به منطق الطیر، تصحیح دکتر محمود عابدی و دکتر تقی پورنامداریان.

با نخاست معنا کامل و بهتر است.

معنا مصرع دوم: گفت هر دل را که اون دل مهر زر نخاست... 

نیما در ‫۱۱ روز قبل، سه‌شنبه ۲۷ آبان ۱۴۰۴، ساعت ۰۹:۵۶ دربارهٔ فایز » ترانه‌های فایز بر اساس نسخه‌ای دیگر » دوبیتی‌ها » شمارهٔ ۳۶:

رحمت خدا بر فایز گرانقدر

نیما در ‫۱۱ روز قبل، سه‌شنبه ۲۷ آبان ۱۴۰۴، ساعت ۰۹:۵۱ دربارهٔ فایز » ترانه‌های فایز بر اساس نسخه‌ای دیگر » دوبیتی‌ها » شمارهٔ ۳۱:

رسد بر تخته تابوت، تا بوت!

نیما در ‫۱۱ روز قبل، سه‌شنبه ۲۷ آبان ۱۴۰۴، ساعت ۰۹:۴۶ دربارهٔ فایز » ترانه‌های فایز بر اساس نسخه‌ای دیگر » دوبیتی‌ها » شمارهٔ ۲۹:

فایز در بسیاری از دوبیتی‌هاش تحت تاثیر حضرت سعدی هست.

چون تشنه بسوخت در بیابان

چه فایده گر جهان فرات است

AliKhamechian در ‫۱۱ روز قبل، سه‌شنبه ۲۷ آبان ۱۴۰۴، ساعت ۰۹:۴۳ در پاسخ به وصال پارسی (وصال کشاورز) دربارهٔ وحشی بافقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶:

علیک سلام

بزعم من چندان بیت درخشانی نیست. شاعر خودش رو مورد خطاب قرار میده که بیین وحشی کسی که خودش رو از آب بقا تشنه گذراند(احتمالا منظور بی‌نصیبی در عین دسترسی به معشوق از وی هست) همیشه حسرت میخوره. البته طور دیگری هم میشه معنا کرد که بنظر من ضعیف‌تره، اینگونه که شاعر معشوق رو مورد خطاب قرار داده و میگه ببین وحشی رو که در خوناب حسرت پا در گل مونده! و در این صورت مصرع بعدی استفهام انکاری میشه و میگه کسی کو که تشنه از آب بقا بگذره؟! درواقع کسی نیست که [مثل من] تشنه از آب بقا گذشته باشه. 

نیما در ‫۱۱ روز قبل، سه‌شنبه ۲۷ آبان ۱۴۰۴، ساعت ۰۹:۴۲ دربارهٔ فایز » ترانه‌های فایز بر اساس نسخه‌ای دیگر » دوبیتی‌ها » شمارهٔ ۲۸:

شما که ساکنان کوی یارید

چرا این نعمت آسان می‌شمارید؟

باب 🪰 در ‫۱۱ روز قبل، سه‌شنبه ۲۷ آبان ۱۴۰۴، ساعت ۰۹:۰۱ در پاسخ به برگ بی برگی دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۹:


درود و سپاسِ دوباره از مهر و حوصلهٔ شما 🌿

برای بنده واقعاً مایهٔ خوشحالی‌ست اگر در حدّ توان، در بازنگریِ شرح‌ها کنار شما باشم.

برای این‌که کارها را برای خودم منظم‌تر ببینم، یک گوگل‌شیت ساده درست کرده‌ام:
[لینک به گوگل شیت]

هر وقت احساس کردید من یا هوش‌مصنوعی‌ای که برای این کار آموزش داده‌ام می‌توانیم کمکی بکنیم، اگر فراغتی بود همان‌جا یادداشت بفرمایید؛ اگر هم کار با شیت راحت نبود، همین‌جا در گنجور بنویسید و من خودم به لیست منتقل می‌کنم.

باز هم سپاس از وقتی که برای حافظ و دوست‌دارانش می‌گذارید 🌱

من بنده آن دمم که ساقی گوید
یک جام دگر بگیر و من نتوانم

نیما در ‫۱۱ روز قبل، سه‌شنبه ۲۷ آبان ۱۴۰۴، ساعت ۰۸:۲۱ دربارهٔ فایز » ترانه‌های فایز بر اساس نسخه‌ای دیگر » دوبیتی‌ها » شمارهٔ ۲۱:

موهای یار شبیه حرف "ل" و حرف "م" هست. شما حرف لام و میم رو شبیه موهای یه نفر در نظر بگیرید، حرف "ل" پایین موها تاب خورده و حرف "م" موها صاف هست و بالای سر جمع شده.

چو بسم‌الله... یعنی سراسر خوبی و رحمت و برکته. دو هفتاد و دو ملت هم درباره حدیث معروف پیامبر درباره فرقه‌های دینی هست. در مصرع آخر فایز میگه از دوری یار قدش مثه حرف "ج" خم شده همونطور که حرف "ج" خمیده هست و صاف نیست.

۱
۱۵
۱۶
۱۷
۱۸
۱۹
۵۶۵۷