گنجور

حاشیه‌ها

مصیب در ‫۴ سال و ۶ ماه قبل، جمعه ۲۱ آذر ۱۳۹۹، ساعت ۰۹:۳۹ دربارهٔ حافظ » مثنوی (الا ای آهوی وحشی):

معنی د در بیت د دودامت کمین وز پیش و در پس چیه

مصیب در ‫۴ سال و ۶ ماه قبل، جمعه ۲۱ آذر ۱۳۹۹، ساعت ۰۹:۳۷ دربارهٔ حافظ » مثنوی (الا ای آهوی وحشی):

ببخشید اشتباه شد کسی که غزل می نویسه مثنوی نباید بنویست هر شاعری در شعری ضعف و در شعری قدرت داشته حافظ در مثنوی ضعف داشته ولی شعر خوبه همه رضایت دارند از شعر اما شیخ بهایی می گویند غزلش مانند حافظ و مثنویش مانند مولاناس می دونم ربطی نداشت اما.............

مصیب در ‫۴ سال و ۶ ماه قبل، جمعه ۲۱ آذر ۱۳۹۹، ساعت ۰۹:۳۳ دربارهٔ حافظ » مثنوی (الا ای آهوی وحشی):

حافظ چرا مثنوی سرا نیست یعنی دوست چون غزل نوشته مثنوی نمی باید نوشت هر شاعری در شعر ضعف و در شعر قدرت دارد حافظ غزلسرای بزرگی بود من نمی خواهم به حافظ توهین کنم ولی در مثنوی ضعف داشت این چیزیه که باید پذیرفت حافظ اشعارش عارفی نبود بلکه چند تا از اشعارش

حسن در ‫۴ سال و ۶ ماه قبل، جمعه ۲۱ آذر ۱۳۹۹، ساعت ۰۹:۳۱ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۵۸:

رفیق عشق – اجرای خصوصی محمدرضا شجریان، حمیدرضا طاهرزاده و همایون شجریان
پیوند به وبگاه بیرونی/

محمدرضا در ‫۴ سال و ۶ ماه قبل، جمعه ۲۱ آذر ۱۳۹۹، ساعت ۰۸:۲۲ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۱:

نمیدونم فهم من از این رباعی درست است یا نه ؟میگه
اگر مشکل اهالی این محل بواسطه وجود من است،
ویا اینکه این محله شهرت خوبی ندارد،
فردا روزی تغییراتی همچون تبدیل شدن شیر به ماست در آن ایجاد خواهدشد،
آنگاه ماهیت وجود اضافی من همچون موی درماست آشکار میشود!؟
فکر میکنم هیچ پیام منفی یا مثبتی در این رباعی نیست سعدی خواسته اوج قریحه و استعداد ادبی خودش را در اینجا با مثال و استعاره نشان دهد.

حسین h۱farzin@gmail.com در ‫۴ سال و ۶ ماه قبل، جمعه ۲۱ آذر ۱۳۹۹، ساعت ۰۸:۰۲ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۹۳ - برون انداختن مرد تاجر طوطی را از قفس و پریدن طوطی مرده:

سلام
حضرت یحیی وارد درخت شد و به درخت پناه برد که با اره نصفش کردند
پس کوه حضرت یحیی را به سوی خودش نخواند بلکه درخت بود همچنین اگر این پناه بردنها مایه نجات است پس چرا حضرت یحیی نجات نیافت و درخت را بصورت عمودی با اره بریدند و او را دو شقه کردند ؟

کاظم ایاصوفی در ‫۴ سال و ۶ ماه قبل، جمعه ۲۱ آذر ۱۳۹۹، ساعت ۰۶:۰۸ دربارهٔ امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۶۰:

مصراع اول بیت دوم دزدیش درست است نه دزدیدش

حامد س در ‫۴ سال و ۶ ماه قبل، جمعه ۲۱ آذر ۱۳۹۹، ساعت ۰۵:۳۲ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۹۳:

شاید شاه کلید حل مشکلات شاعر که خود شاعر هم در ابیات شعر آن را بیان کرده است مصرع «در دایره قسمت ما نقطه ی پرگاریم (تسلیمیم)» هست و شاعر به گفته خودش اعتنایی نداشته است. چرا که اگر اعتنایی داشته و واقعا تسلیم بوده پس دیگر چرا گلایه کرده و از مشکلات چرا می نالد و دنبال حل آنهاست. شاعر جلوتر می‌فرماید «زین دایره مینا خونین جگرم می ده... تا حل کنم این مشکل در ساغر مینایی» ( مِی را برخی شراب معنی کردن اما معنی عرفانی ش میشه مراقبه) میگه خدایا مِی بده تا حلش کنم. در عرفان فرد از خود چیزی ندارد و همه چیز را از خدا میخواهد. شاعر هم مراقبه را از خدا می خواهد.
به می سجاده رنگین کن گرت پیر مغان گوید
که سالک بی‌خبر نبود ز راه و رسم منزل‌ها
با توجه به بیت بالا معنی مراقبه برای مِی نزدیک تر است تا شراب. چون شراب و سجاده کنار هم معنا ندارد. و اینکه شاعر میگوید سجاده را به می رنگین کن. پس می سجاده (مظهر عبادت) رو تزیین می کند و اون رو زیباتر می کند و از طرفی پیر مغان که اینجا یعنی استادِ راه و عبارت سالک هر دو از مفاهیم عرفان هستند؛ پس کلمات به کار برده شده در ابیات به مفاهیم عرفانی نزدیک تر است.
بحث مراقبه و استاد هم خود عالمی دارد که در این وقت نمی گنجد. امیدوارم این تفسیر توانسته باشه به شما کمک کرده باشه. یاعلی

حامد س در ‫۴ سال و ۶ ماه قبل، جمعه ۲۱ آذر ۱۳۹۹، ساعت ۰۴:۵۰ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۹۳:

بسیار لذت بردم از معنا ها و برداشت هایی که دوستان از ابیات داشتن. برام مهم نبود که معنای واقعی و اصلی شعر کدومه اما همین که این همه تعبیر و برداشت متفاوت از ابیات خصوصا بیت صد باد صبا ... گفته شده خیلی جذاب بود. شاید همین باعث میشه که شعر برای مخاطب همیشه مزه داره و تکرار شعر ملال آور نیست.
و نکته ی دیگه اینکه شاعر یا عاشق خدا بوده یا عاشق یه انسان و یااااااا شاید عاشق انسانی بوده که به واسطه ی اون عشق به عشق الهی رسیده.
پس نمیشه یه تعبیر داشت. و اینکه دوران حافظ دوران مخالفت شدید حکومت ها و بزرگان با عرفان بوده. حافظ عاشق خدا هم که بوده باشه مجبور بوده که اشعار رو در لفافه بیان کنه که خودش لو نره و هم اینکه عشقش رو بیان کنه. و از طرفی الحمدلله رب العالمین... تمام ستایش ها برای خداست و در نهایت به سمت خداست. اظهار عشق به معشوق زمینی هم اظهار عشق به خداست چون خدا خالق اون فرد هست. پس باز هم عشقش رو به خدا اظهار کرده اما در درجه پایین تر.
حافظ به خاطر اینکه حافظ قرآن بوده و در زمان های قدیم حافظ های قرآن افرادی کمی بوده اند معروف شده به حافظ!
عشقت رسد به فریاد ار خود به سان حافظ
قرآن ز بر بخوانی در چارده روایت
مجموع اشعار و روحیات حافظ و دوران زندگی وی رو که کنار هم بگذاریم؛ به اینکه حافظ عارف بوده و در مورد خدا شعر گفته خیلی نزدیک تره تا اینکه عشق زمینی.

حامد س در ‫۴ سال و ۶ ماه قبل، جمعه ۲۱ آذر ۱۳۹۹، ساعت ۰۴:۳۲ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۹۳:

@فرخ
برای دوستمون متاسفم که فانی رو funny ترجمه می کنن!!! (فازت چیه رفیق؟!)
فانی به معنی فنا شده؛ فنا یافته و ... هست. فانی یعنی فنا شده و نابود شده و حل شده در ذات خدا
فنا فی الله یا فنا فی ذات یک مقام عرفانی است. گویی آخرین مقام سیر انسان به سوی پروردگارش هست که نفس فرد کشته می شود و روحش خالص می شود و دیگر خودی ندارد و در ذات یا روح خدا حل میشود و «او» میشود.
خود شاعر پر جایی میفرماید:
شبان تیره مرادم فنای خویشتن است.
شاعر فنای خود و فانی شدن را آرزو می کند

علیرضا شعبانی در ‫۴ سال و ۶ ماه قبل، جمعه ۲۱ آذر ۱۳۹۹، ساعت ۰۴:۲۷ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۷:

این پند نگاه دار هموار ای تن
بر گرد کسی که یار خصم تو متن
این تن اگر کم تندی ... به صورت عامیانه .. حالت جسمانی ونفس انسانی اگر کم پیله کند

مریم مصباح در ‫۴ سال و ۶ ماه قبل، جمعه ۲۱ آذر ۱۳۹۹، ساعت ۰۲:۲۹ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۲۱:

عجب در زنخدان آن دل فریب
که هرگز نبوده‌ست بر سرو سیب
......
به است آن یا زنخ یا سیب سیمین
لب است آن یا شکر یا جان شیرین

nabavar در ‫۴ سال و ۶ ماه قبل، جمعه ۲۱ آذر ۱۳۹۹، ساعت ۰۱:۰۱ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷:

الهام
گنده پیر کابلی
لغت‌نامه دهخدا
گنده پیر کابلی . [ گ َ دَ / دِ رِ ب ُ ] (اِخ ) پیر زالی بوده جادوگر و ساحره در کابل . (برهان ). || (اِ مرکب ) کنایه از پیر زال ساحره باشد. (آنندراج ). پیر زال ساحره که کنایت از دنیا باشد :
آوارگی نوشَت شده ، خانه فراموشت شده
آن گنده پیر کابلی صد سحر کردت از دغا.

بهرام در ‫۴ سال و ۶ ماه قبل، جمعه ۲۱ آذر ۱۳۹۹، ساعت ۰۰:۱۸ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » ترجیعات » یازدهم:

مرا گوید : « بیا، بوری، که من با غم ، تو زنبوری ،
که تا خونت عسل گردد، که تا مومت شود نوری

بوری
لغت‌نامه دهخدا
بوری . (اِ) شیپور و بوق شکارچیان . || نوک هر چیز، ویژه نوک ناخن . (ناظم الاطباء) (از اشتینگاس ). || نی شکافته شده . || حصیر ساخته شده از آن و بوریا. (ناظم الاطباء). بوریا. (نشوءاللغة) (مهذب الاسماء). || نی زرگری . منفاخ . (زمخشری ).

در مصرع اول بیتِ اول در ترجیع پنجم :
مرا گوید بیا ، #بوری ...الی آخر
ولی در کلیات دیوان شمس آمده است :
مرا گوید بیا ، #نوری ... الی آخر
که با توجه به معنی کلمه‌ی #بوری ، که از لغت‌نامه‌ی دهخدا گذاشتم ، #بوری در بیت معنی نمی‌دهد و بنظر می‌رسد #نوری ، هم معنی‌دار و هم زیباتر و احتمالاً صحیح نیز باید #نوری ، باشد .
ممچنین در مصرع اول همان بیت اول ، که من با غم تو زنبوری ، نوشته شده است که باید فاصله‌ی میان " با غم " حذف شود و بصورت " باغم " به معنی باغ هستم ، نوشته شود
با تشکر از سایت بسیار عالی‌تان

:) در ‫۴ سال و ۶ ماه قبل، جمعه ۲۱ آذر ۱۳۹۹، ساعت ۰۰:۱۷ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۴:

لعل است یا لبانت ، قند است یا دهانت
تا در برت نگیرم ، آروم نمیگیگیرم

بهرام در ‫۴ سال و ۶ ماه قبل، پنجشنبه ۲۰ آذر ۱۳۹۹، ساعت ۲۳:۴۰ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۶۴:

با پوزش از مزاحمت مجدد ، دربیت چهار مصرع اول :
ای خرمن گل شتاب مگذار ، آمده است که بنظر بنده ، مگذار صحیح نیست و باید به " #مگذر " اصلاح شود
ممنون

حسین بیدرام در ‫۴ سال و ۶ ماه قبل، پنجشنبه ۲۰ آذر ۱۳۹۹، ساعت ۲۳:۳۲ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۱۱:

این شعر زیبای استاد سخن سعدی عزیز و ارجمند با آواز استاد محمدرضا شجریان زیباتر و زیباتر گردیده. نام و یاد هر دو بزرگوار بر تارک این سرزمین همواره درخشنده باد و روحشان قرین آرامش ابدی.

بهرام در ‫۴ سال و ۶ ماه قبل، پنجشنبه ۲۰ آذر ۱۳۹۹، ساعت ۲۳:۱۹ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۶۴:

سلام ، بنظر بنده ، در بیتی که ، " مگذار شتاب ... آمده است ، مگذار صحیح نیست و باید به مگذر ، اصلاح شود

بی نشان در ‫۴ سال و ۶ ماه قبل، پنجشنبه ۲۰ آذر ۱۳۹۹، ساعت ۲۳:۱۴ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۶۲:

شاه کلید فتوحات و گشایش ها در مواجهه با غزل مولوی تدبر و تفکری ذومراتب و عمیق در جوانب رمزگان دانستن ها و سنخ و جنس و مراتب آگاهی های اوست ....
در این غزل بنگریم :
آگاه از شورش خویش و چه سان بودن آن
آگاه از توانا و یارای خویش در دریدن هر بندی
آگاه از جایگاهی که به وی اجازه تخاطب با معشوق و قسم خوردن به جان وی را می دهد
آگاه از دیوانه ای در بند بودن خویش
آگاه از دیوبند بودن در بند خویش
آگاه از زبان مرغان و به تبع آن سلیمان بودن خویش
جرات نخواستن عمر فانی به تبع اعراف و آگاهی از عمری باقی آگاهی و معرفتی سلبی و اثباتی دوسویه و توامان در گرو متحقق شدن به حقیقت ذکر شریف تهلیل لا اله الا الله
جرات نخواستن جان چرا که پرغم است و معرفت به اینکه در عوض هزاران از چنین جانی ، جانی هست سراسر سرور و فرح و شادی و بی غمی و عمری هست جاودانی و بیکران و ابدی .....
آگاهی از اینکه آشکاریت معشوق حقیقت نور و اسلام و ایمان و مستوریت وی عین و عینیت کفر و تاریکی و ظلال مصطلح است
آگاهی از اینکه محک و میزان همه چیز تنها اوست و همه چیز در نسبت با اوست که خویشکاری حقیقی خویش را باز می یابد
آگاه نمودن او که خوردن من آب از کوزه ی ظاهر و باطن نیز به تبع آگاهی بوده است آگاهی که تمامی جوانب را از خیال تو مملو و سرشار نموده است و من شاهد خیال تو و تو مشهود شهود منی و افسوس بر آنانی که بدون اندکی تفحص تصاویر به مراتب بکر تر و دیریاب تر و متعالی تر را از این دست به جونان بزرگ حافظی نسبت می دهند که ما در پیاله عکس رخ یار دیده ایم که در این مورد اگر ظریف تر و هنری تر و غیر مستقیم تر در بسیاری موارد باردتر و بی لطف و نمک تر ..... قابل اثبات غیر چالشی و عاشقانه هست...
پشیمانی جز در باب امری محال برای عاشق عارف معنایی ندارد که اول آتش در پشیمانی زده است
یک دم بدون او ابدا ممکن نیست چون او صاحب و منشع و مقصد و مرجع دم است و عین دم نفخت است و خود باعث و موجد و موجب وجود به دم رحمانی و تجلی عنایی ....
عاشق عارف از آنجا پشیمان نمی تواند بود که بی او نبوده و نمی تواند بود ....
آگاهی از حقیقت مراتب اعتباریات مصطلح و متعارف که مظهر بلندی افلاک را بی او دستخوش تیرگی و غم نموده و گلستان و گلزار بی او را مبدل به زندان ماتم ..... همه چیز با محوریت او بود و نمود می یابد
آگاهی به اینکه هر جزوی و عضوی از ساختار مملکت وجودی او را سهم و بهره چیست سماع گوش نام او سماع هوش جام او دلیل ویرانی خودخواسته امید عمارت و آبادانی به دست او که من این خانه به سودای تو ویران کردم ...
انسان واقف از ویرانی به دنبال آبادی و آبادانی و انسان گرسنه در ساحت هوش و گوش طالب سیراب و مست شدن ....
و شاهکار بی بدیل این یگانه مرد عرصه ی عاشقی و معشوقی که در هر آنی و مکانی جویا و طالب رشد و ارشاد است و میزان و محک و معیار سکون و حرکت و سکوت و سخن و گردش و ایستادن وی اوست که روی سوی خانه ی خمار دارد پیر ما ..... که مطلب ز سایه قصدی مطلب ز سایه گامی که به جان غیر جنبد .....
و رمزگشایی دانستن اینکه با که و چرا و در چه باب سخن می گوید اما هر سه ساحتی عادت ستیز چونان سخن گفتن آهویی و غزالی با شیری ....
کی آهوی عاقل طلبد شیر نری را ....
دانستن و اعراف و اعتراف به چگونه آهویی بودن و چه خواستن و توانستن کردن .... نگهبان شیرانی بودن به تبع آهوی شیر عشق شدن
و باقی نکات بیکران و دیریاب ابیات و ابیات بعدی به عهده ی مخاطبان و فرهیختگان عزیز چون جان .....

بی نشان در ‫۴ سال و ۶ ماه قبل، پنجشنبه ۲۰ آذر ۱۳۹۹، ساعت ۲۲:۳۴ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۶۲:

سلام و عرض ادب و احترام
دلنوشته ای برآمده از بی خوابی شگرف
دگرباره بشوریدم بدان سانم به جان تو
انتخاب ردیف به جان تو که متعالی ترین قسمی است که می توان بدان آویخت و در آن گریخت شگف انگیز است
امری به ظاهر ساده که مخاطب کلام را هر آنکه که باشد و در جهت صدق دعاوی خویش به جانش قسم می دهی
شورشی دگر بار
رساندن به گوش آنکه بند می بسته و در بند می کرده
شرح حال شورش اینبار
بدان سان که بر هم زننده ی هر بندی است
صدق دعوی به تبع قسم به جان آنکه شمه ای از ارزش جانش و چرایی اتخاذ آن در مقام قسم در ابیات بعد به مشام می رسد
بدان و آگاه باش که بار دیگر بشوریدم شوریدنی نه چون شورش های پیشین ساکن به بند و در خور بند شوریدنی بند گسل هر بند گسل همه بند گسل بی بندی مساوق غایت حریت و آزادی زاده ی شورشی شگرف و انقلابی عظیم ....
چرا باید او را از این سنخ شوریدگی خویش بیاگاهاند شوریدنی بی قید و حد که چه شود ؟! چه حسنی بر این قسم شوریدگی بار است ؟!
من آن دیوانه ی بندم که دیوان را همی بندم
زبان مرغ می دانم سلیمانم به جان تو
آنکه در بیت پیشین فریاد بندگسلی سر داده بود در این تصویر و تعبیر خود را دیوانه ای در بند معرفی می نماید که من دیوانه ای در بندم چرا ؟!
با وجود شوریده و دیوانه و در بند بودن چه خویشگاری داری ؟! دیوان را می بندم و در بند می آورم ؟! در بند بودن نشان از محدودیت اعمال اراده و قدرت دارد و وقتی در بند دیو بند است پس در مصراع دوم بیت اول چه مقصودی دارد که در گرو هیچ حد و مرزی نیست ؟!
در بند بودن مصراع اول بیت دوم حسن است ؟!
اشارات تاریخی و رمزگانی دیو و بند و مرغ و زبان بهایم و سلیمان که خود حاوی نکاتی بکر در عرصه ی ادب سیاسی عرفانی است ....
من آن دیوانه ی در بند هستم یا من نسبت به هر بندی دیوانه ام و در هر دو حال هم در بند کننده ی دیوان و هم سلیمان آگاه به زبان مرغانم ....
من در بند دیو بندم در آزادی چه هستم ؟!
زبان مرغ دانستن یعنی واجد اطلاعات سرّی مازاد نیاز متعارف انسانی بودن البته بر خلاف داستان مثنوی در طلب دانستن زبان بهایم که نتیجه ای زیانبار در پی داشت در مورد پیامبر الهی از جنس معجزات و محاسن و لازمه ی اکملیت و جامعیت است ....
سلیمان به جان ارزشمند تر از خود باید قسم بخورد او کیست ؟!
اگر شمس تبریزی است در ارتباط با داستان سلیمان نبی کجاست و چه نقشی دارد ؟!

۱
۱۶۶۶
۱۶۶۷
۱۶۶۸
۱۶۶۹
۱۶۷۰
۵۴۶۳
لغتنامهابجدقرآن🔍گوگلوزنغیرفعال شود