نهان در ۴ سال و ۶ ماه قبل، جمعه ۷ آذر ۱۳۹۹، ساعت ۱۵:۱۲ دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۵۰:
به یاد خورشید، به یاد نهالی که قبل رشدش خشکید
به نام ماهایی که هنوز منتظر صلحیم، به یاد امید
کابوس...لخته
آخرشم شعر خیامو خیلی زیبا میگه
جعفر عسکری در ۴ سال و ۶ ماه قبل، جمعه ۷ آذر ۱۳۹۹، ساعت ۱۴:۱۷ دربارهٔ مهستی گنجوی » رباعیات » رباعی شمارۀ ۸:
سلام.
در صفحهی 227 کتاب "چهارخطی" از "سیّدعلی میرافضلی" به جای "آمد" در مصرع سوم، "شکفت" نوشته شده.
جعفر عسکری در ۴ سال و ۶ ماه قبل، جمعه ۷ آذر ۱۳۹۹، ساعت ۱۳:۲۵ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۷۵۲:
سلام.این رباعی نه از مهستی و نه از مولوی ست.از کمال الدین اصفهانی (درگذشته 635 ق) است
خورشید غلام آن رخ مهوش باد
تیرِ ستم تو را دلم ترکش باد
در خاک دَرِ تو مُرد خوشخوش دل من
یارب که دعا کرد که خاکش خوش باد»
(اصفهانی، 1348: 929).
که افزون بر نبودِ انتساب این شعر به کمالالدّین در خلاصةالأشعار، شکل ضبط آن نیز تغییر کردهاست:
«جانم به فدای آن بُت مهوش باد
تیرِ ستم تو را دلم ترکش باد
بـر خـاک درت فتـاده بـودم دیشب
یارب که دعا کرد که خاکت خوش باد»
(تبریزی، 1384: 128).
جعفر عسکری در ۴ سال و ۶ ماه قبل، جمعه ۷ آذر ۱۳۹۹، ساعت ۱۳:۲۴ دربارهٔ مهستی گنجوی » رباعیات » رباعی شمارۀ ۴۲:
سلام.این رباعی نه از مهستی و نه از مولوی ست.از کمال الدین اصفهانی (درگذشته 635 ق) است
خورشید غلام آن رخ مهوش باد
تیرِ ستم تو را دلم ترکش باد
در خاک دَرِ تو مُرد خوشخوش دل من
یارب که دعا کرد که خاکش خوش باد»
(اصفهانی، 1348: 929).
که افزون بر نبودِ انتساب این شعر به کمالالدّین در خلاصةالأشعار، شکل ضبط آن نیز تغییر کردهاست:
«جانم به فدای آن بُت مهوش باد
تیرِ ستم تو را دلم ترکش باد
بـر خـاک درت فتـاده بـودم دیشب
یارب که دعا کرد که خاکت خوش باد»
(تبریزی، 1384: 128).
فرهاد اکبری در ۴ سال و ۶ ماه قبل، جمعه ۷ آذر ۱۳۹۹، ساعت ۱۳:۲۱ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۵۱:
تو قسمت اینکه کی این آهنگ خونده لطفا خواننده افغان احمد ظاهر رو هم ذکر کنید. همه از رو اون کپی میکنن ولی اسمی از او نیست.
تشکر
برگ بی برگی در ۴ سال و ۶ ماه قبل، جمعه ۷ آذر ۱۳۹۹، ساعت ۱۳:۱۰ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۱۱:
عاشق روی جوانی خوش نوخاستهام
وز خدا دولت این غم به دعا خواستهام
برخاستن که یک بار نیز در بیت پایانی این غزل آمده است
به معنی بر پا شدن و از جا برخیزیدن و قیام کردن است . انسان که بصورت خرد محض خدایی پای به عرصه هستی گذاشته و حتی درون رحم مادر، جسم خود را تشکیل داده است پس از ورود به این جهان ماده و فرم بتدریج خود را از جنس ماده تصور کرده و دلبسته چیزهای پیرامون خود میشود و در نهایت به تصور ذهنی دست می یابد که این خود کاذب ، همان اصل وجودی اوست و بنابراین تمامی افکار و اعمال انسان حول محور این تصور باطل میگردند . این ذهنیت نه تنها شامل چیزهای مادی از قبیل پول و جذابیت های مادی میشود بلکه باورها و اعتقادات را نیز در بر میگیرند . پس حافظ و بزرگان دیگر میخواهند که انسان از خواب ذهن بیدار شده و بداند که از جنس چیزهای این جهانی نبوده و
سرانجام روزی باید به قیامت فردی خود رسیده و از گور ذهنیت غلط خود برخیزد .حافظ میفرماید این خود اصلی ،جوان است زیرا به تازگی به این درک رسیده که او از جنس جسم نبوده و بلکه اصل او از جنس خدا میباشد ، پس حافظ عاشق روی این جوان نوخاسته است و قصد دل بریدن از او را نداشته و نمی خواهد که بار دیگر به گور ذهن رود ، پس قدر او را میداند و عاشق روی زیبا و خوش اوست . انسانی که تا پیش از قیام و بازگشت به اصل خدایی خود در رنج و عذاب (جهنم خود ساخته ) بوده است قدر آرامش و خوشبختی (بهشت) پس از این قیام را میداند .
عاشق و رند و نظربازم و میگویم فاش
تا بدانی که به چندین هنر آراستهام
نظربازی در عرفان به کرات توصیف شده و یکی از مصادیق آن نگاه عشقی به هر چیز این جهان از جماد نبات و حیوان گرفته تا انسان که کاملترین این موجودات است میباشد و چون عارف بر آنها نظر کند جز وجه الله و جمال حضرت معشوق را در آنها نمی بیند . این جهان بینی عارف و حافظ در واقع پیوستگی ذکر و یاد خدا در دل اوست و نه ذکر لفظی . نظر باز با نظر به تمامی جلوه های حضرت معشوق ، عشق ورزیده و آنها را دوست و عزیز میدارد . حافظ به این عاشقی ، رندی و نظر بازی خود افتخار نموده و آنرا با صدای بلند و آشکار به جهانیان اعلام میکند تا آنان بدانند که او یا هر انسانی که به این جهان پای گذاشته است باید چنین باشد و این کار و هنر اصلی او در این جهان است .
شرمم از خرقه آلوده خود میآید
که بر او وصله به صد شعبده پیراستهام
حافظ به چرایی ضرورت این قیام پرداخته ، میفرماید :انسان پس از دور شدن از اصل خدایی خود ، خرقه ای از جنس دلبستگی ها و تعلقات خاطر به چیزهای این جهانی برای خود تدارک میبیند و این خرقه را با وصله ها و تکه های بسیاری از چیزهای مادی تزیین و پیراسته میکند بنحوی که با برداشتن هر وصله ای او دچار غم و درد و اضطراب میشود . پول ، اتومبیل ، املاک ، فرزندان ، زیبایی و جوانی ، قدرت بدنی ، مقام ، دانش ، اعتقادات تقلیدی و چیزهای فراوان دیگر از جمله صدها وصله ای هستند که انسان با شعبده و ترفندهایی بسیار به این خرقه زده و شدیداً عاشق این وصله ها میشود . انسان عاشق و حافظ از این خرقه آلوده به چیزهای مادی این جهان که مرکز او را در کنترل خود در آورده است ابراز شرمساری میکند ، یعنی انسان باید این چیزها را از مرکز خود بیرون کند تا جای برای اصل و حقیقت خدایی او باز شود و این خرقه آلوده به شهوات دنیوی شایسته انسان نیست.
خوش بسوز از غمش ای شمع که اینک من نیز
هم بدین کار کمربسته و برخاستهام
حافظ در این بیت به چاره کار پرداخته و میفرماید اولین قدم برای رها شدن از این وصله ها عاشق شدن به اصل خود است و احساس کردن غم این جدایی و فراق ، بدون این احساس نیاز و طبیعی دانستن ادامه زندگی با وصله های فراوان به خرقه وجود کاذب خود ، هیچ چیزی در انسان تغییر نخواهد کرد ، پس حافظ از این سورش غم فراق خوشنود و راضی میباشد آنچنان که شمع در آرزوی وصل پروانه میسوزد . حافظ ادامه میدهد که او یا انسان باید به این کار سوختن برخیزد و کمر همت ببندد ، زیرا صرف عاشق بودن کفایت نکرده و تغییری در انسان ایجاد نمیکند ،بلکه همت بلند و کار فراوان بر روی خود میطلبد تا انسان به وصل حضرت معشوق رسیده و اصل خدایی خود را باز یابد .
با چنین حیرتم از دست بشد صرفه کار
در غم افزودهام آنچ از دل و جان کاستهام
حافظ ادامه میدهد اما در این راه عاشقی مانعی بزرگ وجود دارد و آن صرفه است ، یعنی انسان با دید خود کاذب می اندیشد که این عاشقی و نیاز ضروری بازگشت او به اصل خود چه خسارت هایی برای او دارد و حتی ممکن است از چیزها و جذابیت های این جهان محروم شود . پس حفظ میفرماید با چنین حیرتی که دربست قبل ذکر آن رفت (عاشقی و طلب ، جزیی از مقام حیرت است )دیگر انسان به ،صرفه بودن یا نبودن و عاقبت این عاشقی
نمی اندیشد و از آن ترسی به دل راه نمیدهد و او تنها به یک صرفه فکر میکند که آن بیرون کردن عشق به چیزهای این جهان از دل و جان خود میباشد که برابر آن به غم خوش هجران و فراق از اصل خدایی خود افزوده میشود . یعنی منفعت و صرفه حقیقی برای انسان درجهان دل بریدن از چیزهای جهان و عاشق شدن بر اصل خدایی خود میباشد .
همچو حافظ به خرابات روم جامه قبا
بو که در بر کشد آن دلبر نوخاستهام
حافظ آن دلبر جوان نوخاسته یا اصل خدایی خود را در خرابات جستجو میکند و نه در جایی دیگر ، خرابات مکان خاصی بر اساس ذهنیت انسان نیست ، بلکه مست و خراب شدن انسان از هشیاری جسمی خود میباشد تا به اصل و هشیاری و خرد خدایی خود باز گشته و او را در آغوش کشد ، حافظ میفرماید او موفق شد و از نوع انسان نیز میخواهد که چنین کند تا از رنج و درد و غم رها شده و به شادی اصیل خدایی و خوشبختی
همیشگی دست یابد . لازمه این کار بر تن کردن جامه قبای خرد و پرهیزکاری میباشد و با خرقه وصله شده با چیزهای این جهانی کسی قادر به وصال حضرت معشوق یا اصل خدایی خود نیست.
یعنی انسان هایی که هر چیزی ، حتی باورهای مذهبی را در مرکز خود قرار داده و بجای خدا آن اعتقادات را پرستش میکنند راه بجایی نخواهند برد و تنها راه رهایی راه خرابات است و بس .
جعفر عسکری در ۴ سال و ۶ ماه قبل، جمعه ۷ آذر ۱۳۹۹، ساعت ۱۳:۰۹ دربارهٔ مهستی گنجوی » رباعیات » رباعی شمارۀ ۴۲:
سلام.با توجه به این رباعی از مولوی مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۷۵۲/
شکل صحیح این رباعی این گونه است:
تیر ستم تو را، دلم ترکش باد
صد سال بقای آن رخ مهوش باد
در خاک درِ تو مُرد،خوش خوش دل من
یارب! که دعا کرد؟که خاکش خوش باد
مقایسه و قضاوت با شما
جعفر عسکری در ۴ سال و ۶ ماه قبل، جمعه ۷ آذر ۱۳۹۹، ساعت ۱۳:۰۶ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۷۵۲:
سلام.
مصرع دوم "تیر غم او، دل مرا ترکش باد" درسته.
در ضمن به این رباعی مهستی هم توجه شود:
مهستی گنجوی » رباعیات » رباعی شمارۀ ۴۲/
جعفر عسکری در ۴ سال و ۶ ماه قبل، جمعه ۷ آذر ۱۳۹۹، ساعت ۱۲:۵۹ دربارهٔ مهستی گنجوی » رباعیات » رباعی شمارۀ ۵۳:
سلام.با توجه به پیشنهادات دوستان:
جانانه، هر آن کس که دلی خوش دارد
جان همه بی دلان، مشوّش دارد
زنهار! ز آه من بیندیش، که آن
دودی ست که زیر دامن، آتش دارد
شهرام لقایی در ۴ سال و ۶ ماه قبل، جمعه ۷ آذر ۱۳۹۹، ساعت ۱۲:۵۵ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱:
1. حافظ در این بیت آرزو و دعای نوع بشر را که از خداوند یا ساقی الهی میخواهند که شراب الهی یا روح قدسی الهی را در کاسه هیکل بشری یک انسان بریزد و ظهور الهی در این دنیا اتفاق بیفتد را بیان میکند و اینکه وقتی این اتفاق میفتد اینطور نیست که همگی ایمان بیاورند بلکه برخورد انسانها با ظهور الهی بسیار متفاوت است و در بیت دوم تا چهارم در مومنین و در بیت پنجم و ششم رفتار منکرین را توضیح میدهد
2. هنگامی که در روز آخر یا آخرالزمان نسیم روح القدس تجلی آن طره الهی را بوسیله بوی نافه ظهور الهی در این جهان به مشام بشر میرساند بسیاری عاشق و شیدای او میشوند
3. آنان زمان ظهور را غنیمت میدانند چون میدانند که حضور ظهور الهی در این جهان کوتاه مدت است
4. آنان که سالک راه سلوک هستند به اطاعت محض از او قیام میکنند. اگر او بر آب حکم شراب کند یا برعکس یا دستور شستن سجاده با شراب را بدهد اطاعت میکنند.
5. ولی ایمان به ظهور جدید برای همگان به راحتی نیست. برای عده ای بسیار سخت مثل هدایت کشتی در شب تاریک و پر موج و گرداب است ولی عده ای به راحتی کشتی خود را به ساحل میرسانند. پل صراط برای عده ای باریک تر از مو و برای عده ای بسیار فراخ است و چون برق از ان میگذرند
6. عاقبت کسانی که در اثر خودکامی ایمان نمی اورند بدنامی خود آنهاست وگرنه بر دامن امر الهی قباری نمی نشیند و هر چند در ابتدا از گوشه ای شروع میشود و مثل رازی است ولی به مرور منتشر و جهانگیر میشود
7. کسانی که مشتاق لقای الهی هستند و آرزوی حضور او در این دنیا را دارند باید هنگام ظهور او ایمان بیاورند وگرنه ممکن است که او در این دنیا حاضر شود و ما در ایمان به او غایب باشیم و هنگامی که به لقا و ایمان به او فایز میشویم باید دنیا و انچه در آن هست را فراموش کنیم
مهشید در ۴ سال و ۶ ماه قبل، جمعه ۷ آذر ۱۳۹۹، ساعت ۱۲:۳۷ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۸۳:
مر دیگرم آغازگو درست تر است
در اشعار مولانا «دیگر» مفهومی به غایت بزرگ دارد.
جایی که انسان در تنگنای اکنون و روزمرگی خود گرفتار می شود و چهار چوب کنونی کفاف نیازهای او را نمیدهد٬ دیگری میآیدو او را از آن تنگنا میرهاند و چهار چوب و به قول حافظ غرقهای دیگر را برایش ایجاد میکند . آن «دیگر» حتما فرد نیست. میتواند مفهوم و درک و اگاهی در خور شرایط انسانی باشد.
پس
بیشتر به مولانا میخورد که اینگونه بگوید
گویم سخن را بازگو
مر دیگرم آغازگو ( مرا از ابندا و آغاز دیگری ( نوع دیگر) بگو)
روژین در ۴ سال و ۶ ماه قبل، جمعه ۷ آذر ۱۳۹۹، ساعت ۱۲:۰۸ دربارهٔ وحشی بافقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۵۸:
به سودای تو مشغـــولم ز غوغــــآیه جـــهان فارغ
جعفر عسکری در ۴ سال و ۶ ماه قبل، جمعه ۷ آذر ۱۳۹۹، ساعت ۱۱:۵۵ دربارهٔ مهستی گنجوی » رباعیات » رباعی شمارۀ ۹۷:
سلام.این رباعی از مهستی نیست و از مسعود سعد سلمان (درگذشته 515 ق) است.
آهیخت پریر، لاله زآتش خنجر
دی نیلوفر فکند بر آب سپر
ای باد! زره بر سمن امروز مدر
وی خاک! ز غنچه، ساز فردا مغفر
محمود عابدی در ۴ سال و ۶ ماه قبل، جمعه ۷ آذر ۱۳۹۹، ساعت ۱۱:۴۰ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۳۱:
حکایتی ز دهانت بگوش جان آمد..
دگر نصیحت مردم حکایت است بگوشم... « سعدی »
کلمه « حکایت » در مصرع اول و دوم معنای نه تنها یکسانی ندارند بلکه ، متضادند.
رو سینه را چون سینه ها ، هفت آب شو از کینه ها ...
وانگه شراب عشق را ، پیمانه شو پیمانه شو....
در مصرع اول «سینه دوم » ، سینه ایست که پیمانه شراب عشق است.
ولی« سینه اول »باید هفت شهر عشق ، را طی کند. تا مقامش با « سینه دوم » یکسان شود و پیمانه شراب عشق گردد.
بنظر میاد « ها » جمع در سینه دوم صرفا برای رعایت وزن شعر میباشد.
جعفر عسکری در ۴ سال و ۶ ماه قبل، جمعه ۷ آذر ۱۳۹۹، ساعت ۱۱:۳۳ دربارهٔ حافظ » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۹:
سلام.
دوستان درست اشاره کردهاند که این رباعی از حافظ نیست و از کمال اسماعیل اصفهانی (درگذشتۀ 635 ق) است.
سیدمسعود در ۴ سال و ۶ ماه قبل، جمعه ۷ آذر ۱۳۹۹، ساعت ۱۰:۵۵ دربارهٔ پروین اعتصامی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۸:
99/9/6
جناب آقای نیکزاد
با عرض سلام
از مطلب شما واقعا استفاده کردم و پند گرفتم
و واقعا تکان خوردم آری این لحظه را باید غنیمت دانست
جعفر عسکری در ۴ سال و ۶ ماه قبل، جمعه ۷ آذر ۱۳۹۹، ساعت ۱۰:۲۳ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۳:
سلام.
این غزل از حافظ نیست؛ از ناصر بخارایی هم نیست.
جالبه که همهی ایران مفسر اشعار جناب حافظن!، بدون اینکه مطمئن باشن.
ناصرالدین بجّهای (بجه قصبهای از متعلقات رامجرد) بیشتر در شیراز زیسته و از معاصران سعدی است. دیوانش در دست نیست و در اشعارش تاثیر سبک و سخن سعدی و مولوی دیده میشود. وفاتش را به سال 715 قمری در شیراز نوشتهاند.
غزلی معروف و زیبا از سرودههای او به دیوان حافظ راه یافته با مطلع زیر:
هرگزم نقش تو از لوح دل و جان نرود
هرگز از یاد من آن زلف پریشان نرود...
این غزل در برخی نسخههای دیوان ناصر بخارائی نیز وارد شده و در دیوان چاپی او آمدهاست.
دکتر محمود مدبری با استناد بر چند جنگ و تذکره 815 بیت از اشعار ناصر بجهای را بازیافته و در سال 75 دیوانچهای از اشعار او ترتیب داد. علاوه بر منابع مورد استفاده ایشان، 7 غزل (در مجموع 67 بیت) از ناصر در انیسالخلوه و 14 غزل در جنگ منصور بن کمالالدین حسینی (10 غزل نویافته مشتمل بر 100 بیت) توسط دکتر میلاد عظیمی در سال 95 و 96 در مجله بخارا منتشر شد.
جنگ خطی شماره 5319 کتابخانه ملک حاوی بیشترین تعداد ابیات از اشعار ناصر بجهای است. در فهرست نسخههای کتابخانه ملک تاریخ کتابت این جنگ سدهی 10 دانسته شده، و دکتر مدبری آن را متعلق به سدهی 11 نوشتهاست. دکتر عظیمی تاریخ تدوین (و نه کتابت) جنگ را سدهی هشتم میداند.
سیدمسعود در ۴ سال و ۶ ماه قبل، جمعه ۷ آذر ۱۳۹۹، ساعت ۱۰:۲۳ دربارهٔ پروین اعتصامی » دیوان اشعار » مثنویات، تمثیلات و مقطعات » شمارهٔ ۳:
در مصراع دوم بیت هفتم که می گوید وقت حاصل خرمن خود را به دامان داشتن ، به نظر می رسد اینطور صحیح تر باشد
وقت خرمن حاصل خود را به دامان داشتن
البته حاصل همان محصول است که پس از خرمن کردن و جدانمودن کاه ، به دست می آید
البته نظر بنده این است لطفا اساتید ، نظر و توضیح دهند
مجتبی در ۴ سال و ۶ ماه قبل، جمعه ۷ آذر ۱۳۹۹، ساعت ۰۹:۱۵ دربارهٔ سعدی » گلستان » باب اول در سیرت پادشاهان » حکایت شمارهٔ ۱۰:
اعضای یک پیکرند کاملا درسته و در عجبم چرا بعضی ها اینقدر با قدرت میگن یکدیگر درسته در حالی که شاعرش هم پیکر نوشته.چون در مصرع های بعد می فرمایند چو عضوی به درد اورد روزگار دگر عضو ها را نماند قرار...پس باید اعضای یک پیکر بود تا درد بقیه عضو ها روحس کنی. من پرستارم. اینکه درد یک عضو بقیه عضو ها رو درگیر خودش کنه بسیار شایعه. و شایعترینش درد راجعه است.مثلا قلب شما درد بگیره به دست چپ میکشه. معدتون درد بگیره سرتون درد میگیره و اگ دیسک کمر داشته باشید پاتون تا انگشت شصت درد خواهد گرفت.این است پیکر منسجم و هماهنگ
بهراد در ۴ سال و ۶ ماه قبل، جمعه ۷ آذر ۱۳۹۹، ساعت ۱۵:۵۲ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۹: