بیا، که باز جانها را شهنشه باز میخواند
بیا، که گله را چوپان بسوی دشت میراند
بهارست و همه ترکان بسوی پیله رو کرده
که وقت آمد که از قشلق بییلا رخت گرداند
مده مر گوسفندان را گیاه و برگ پارینه
که باغ و بیشه میخندد، که برگ تازه افشاند
بیایید ای درختانی که دیتان حلها بستد
بهار عدل بازآمد، کزو انصاف بستاند
صلا زد هدهد و قمری که خندان شود دگر مگری
که بازآمد سلیمانی که موری را نرنجاند
صلا زد نادی دولت که عالم گشت چون جنت
بیا، کاین شکل و این صورت به لطف یار میماند
دم سرد زمستانی سرشک ابر نیسانی
پی این بود، میدانی، که عالم را بخنداند
قماشه سوی بستان بر، که گل خندید و نیلوفر
بود کانجا بود دلبر، سعادت را کی میداند؟!
یقین آنجاست آن جانان، امیر چشمهٔ حیوان
که باغ مرده شد زنده، و جان بخشیدن او تاند
چو اندر گلستان آید، گل و گلبن سجود آرد
چو در شکرستان آید، قصب بر قند پیچاند
درختان همچو یعقوبان، بدیده یوسف خود را
که هر مهجور را آخر ز هجران صبر برهاند
بهار آمد بهار آمد، بهاریات باید گفت
بکن ترجیع، تا گویم: « شکوفه از کجا بشکفت »
بهارست آن بهارست آن، و یا روی نگارست آن
درخت از باد میرقصد که چون من بیقرارست آن
زهی جمع پری زادان، زهی گلزار آبادان
چنین خندان چنین شادان، ز لطف کردگارست آن
عجب باغ ضمیرست آن، مزاج شهد و شیرست آن
و یا در مغز هر نغزی، شراب بیخمارست آن
نهان سر در گریبانی، دهان غنچه خندانی
چرا پنهان همی خندد؟ مگر از بیم خارست آن
همه تن دیده شد نرگس، دهان سوسنست اخرس
که خامش کن، ز گفتن بس! که وقت اعتبارست آن
بکه بر لاله چون مجنون، جگر سوزیده دل پرخون
ز عشق دلبر موزون، که چون گل خوش عذارست آن
بخوری میکند ریحان، که هنگام وصال آمد
چناران دست بگشاده، که هنگام کنارست آن
حقایق جان عشق آمد، که دریا را درآشامد
که استسقای حق دارد، که تشنه شهریارست آن
زهی عشق مظفر فر، که چون آمد قمار اندر
دو عالم باخت و جان بر سر، هنوز اندر قمارست آن
درونش روضه و بستان، بهار سبز بیپایان
فراغت نیست خود او را، که از بیرون بهارست آن
سوم ترجیع این باشد که بر بت اشک من شاشد
برآشوبد، زند پنجه، رخم از خشم بخراشد
بیا ای عشق سلطان وش، دگر باره چه آوردی؟
که بر و بحر از جودت، بدزدیده جوامردی
خرامان مست میآیی، قدح در دست میآیی
که صافان همه عالم، غلام آن یکی دردی
کمینه جام تو دریا، کمینه مهرهات جوزا
کمینه پشهات عنقا، کمینه پیشهات مردی
ز رنجوری چه دلشادم! که تو بیمار پرس آیی
ز صحت نیک رنجورم، که در صحت لقا بردی
بیا ای عشق بیصورت، چه صورتهای خوش داری
که من دنگم در آن رنگی، که نی سرخست و نه زردی
چو صورت اندر آیی تو، چه خوب و جانفزایی تو
چو صورت را بیندازی، همان عشقی، همان فردی
بهار دل نه از تری، خزان دل نه از خشکی
نه تابستانش از گرمی، زمستانش نه از سردی
مبارک آن دمی کایی، مرا گویی ز یکتایی:
« من آن تو تو آن من، چرا غمگین و پر دردی؟ »
ترا ای عشق چون شیری، نباشد عیب خونخواری
که گوید شیر را هرگز : « چه شیری تو که خونخواری؟ »
به هر دم گویدت جانها: «حلالت باد خون ما
که خون هر کرا خوردی، خوشش حی ابد کردی »
فلک گردان بدرگاهت، ز بیم فرقت ماهت
همی گردد فلک ترسان، کزو ناگاه برگردی
ز ترجیع چهارم تو عجب نبود که بگریزی
که شیر عشق بس تشنهست و دارد قصد خونریزی
بیا، مگریز شیران را، گریزانی بود خامی
بگو: «نار ولا عار » که مردن به ز بدنامی
چو حلهٔ سبز پوشیدند عامهٔ باغ، آمد گل
قبا را سرخ کرد از خون ز ننگ کسوهٔ عامی
لباس لاله نادرتر، که اسود دارد و احمر
گریبانش بود شمسی، و دامانش بود شامی
دهان بگشاد بلبل گفت به غنچه که: « ای دهان بسته »
بگفتش: «بستگی منگر، توبنگر بادهآشامی »
جوابش گفت بلبل: « هی، اگر میخوارهٔ پس می
کند آزاد مستان را تو چون پابست این دامی؟! »
جوابش داد غنچه، تو ز پا و سر خبر داری
تو در دام خبرهایی، چو در تاریخ ایامی
بگفتا: زان خبر دارم، که من پیغامبر یارم»
بگفت: « ار عارف یاری، چرا دربند پیغامی؟ »
بگفتش : « بشنو اسرارم، که من سرمست و هشیارم
چو من محو دلارامم، ازو دان این دلارامی »
نه این مستی چو مستیها، نه این هش مثل آن هشها
که آن سایهست و این خورشید و آن پستست و این سامی
اگر بر عقل عالمیان ازین مستی چکد جرعه
نه عالم ماند و آدم، نه مجبوری نه خودکامی
گهی از چشم او مستم، گهی در قند او غرقم
دلا با خویش آی آخر میان قند و بادامی
ولی ترجیع پنجم درنیایم جز به دستوری
که شمسالدین تبریزی بفرماید مرا بوری
مرا گوید: « بیا، بوری، که من باغم تو زنبوری
که تا خونت عسل گردد، که تا مومت شود نوری
ز زنبوران باغ جان ، جهان پر شهد و شمع آمد
ز شمع و شهد نگریزی، اگر تو اهل این سوری
مخور از باغ بیگانه، که فاسد گردد آن شهدت
مبین زنبور بیگانه، که او خصمست و تو عوری »
زهی حسنی که میگیرد چنین زشت از چنان خوبی
زهی نوری درین دیده، ز خورشید بدان دوری
دلا میساز با خارش، که گلزارش همی گوید:
« اگرچه مشک بیحدم، نباشد وصل کافوری »
چه مرد شرم و ناموسی؟! چو مجنون فاش باید شد
چنان مستور را هرگز نیابد کس به مستوری
چو جان با توست، نعمتها ز گردون بر زمین روید
وگر باشی تو بر گردون چو جانت نیست در گوری
سرافیلست جان تو، کز آوازش شوی زنده
تهی کن نای قالب را که اسرافیل را صوری
هزاران دشمن و رهزن، برای آن پدید آمد
که تا چون جان بری زیشان بدانی کز کی منصوری
نظرها را نمییابی، و ناظر را نمیبینی
چه محرومی ازین هردو، چو تو محبوس منظوری
به ترجیع ششم آیم، اگر صافی بود رایم
کزین هجران چنان دنگم، که گویی بنگ میخایم
ز نور عقل کل عقلم چنان دنگ آمد و خیره
کزان معزول گشت افیون، و بنگ و بادهٔ شیره
چو آمد کوس سلطانی، چه باشد کاس شیطانی؟!
چو آمد مادر مشفق چه باشد مهر ماریره؟
چه فضل و علم گرد آرم؟ چو رو در عشق او آرم
به بصره چو کشم خرما؟! به کرمان چون برم زیره ؟
هزاران فاضل و دانا، غلام چشم یک بینا
کمینه شیر را بینی به گاو و پیل بر، چیره
زهی خورشید جانافزا که یک تابش چو شد پیدا
هزاران جان انسانی برویید از گل تیره
بدین خورشید هر سایه، که اهل اقتدا آمد
چو سایه پست گشت از غم، برای فوت تکبیره
رهست از عقرب اعشی، بسوی عقرب گردون
ولی مکه کسی بیند، که نبود بستهٔ خیره
امیر حاج عشق آمد، رسول کعبهٔ دولت
رهاند مر ترا در ره، ز هر شریر و شریره
چه با برگم از آن خرما، که مریم چشم روشن شد
کزان خرمان شدم پر دل ندارم عشق انجیره
جهان پیر برنا شد، ز عشق این جوانبختان
زهی چرخ و زمین خوش، که آن پیرست و این تیره
مجو لفظ درست از ما، دل اشکسته جو اینجا
چو هر لفظش ادیب آمد، ادیبی تا شود طیره
بگو ترجیع هفتم را که تا کامل شود گفته
فلک هفت و زمین هفتست و اعضا هفت چون هفته
بیا ای موسیی کز کف عصا سازی تو افعی را
به فرعونان خود بنما کرامتهای موسی را
به یکدم ای بهار جان، کنی سرسبز عالم را
ببخشی میوهٔ معنی درخت خشک دعوی را
بده هر میوه را بویی، روان کن هر طرف جویی
به اشکوفه بکن خندان درخت سرو و طوبی را
همه حوران بستان را، از آن انهار خمر اینجا
چنان سرمست و بیخود کن، که نشاسند ماوی را
چه صورتهای روحانی نگاریدی به پنهانی
که در جنبش درآوردند صورتهای مانی را
شهیدان ریاحین را که دی در خون ایشان شد
برآوردی و جان دادی نمودی حشر و انشی را
بپوشیدند توزیها ازان رزاق روزیها
زبان سبز هر برگی تقاضا کرده اجری را
ز هر شاخی یکی مرغی، بگوید سرنبشت ما
کی خواهد مرد امسال او، کی خواهد خورد دنیا را
مگر گل فهم این دارد، که سرخ و زرد میگردد
چو برگ آن شاخ میلرزد مگر دریافت معنی را
بسوزید آتش تقوی جهان ما سوی الله را
بزد برقی ز الله و بسوزانید تقوی را
به پیش مفتی اول برید این هفت فتوی را
ز ترجیع چنین شعری که سوزد نور شعری را
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به توصیف زیباییهای بهار و آمدن فصل تازه میپردازد. شاعر از نغمههای خوش پرندگان و زنده شدن طبیعت سخن میگوید و دعوت میکند تا همه به شادی و نشاط این فصل بپیوندند. او به تغییرات مثبت در جهان و خندیدن گلها و درختان اشاره میکند و به عشق و زیباییهای آن اشاره دارد. در ضمن، شاعر بر اهمیت عشق و دوستی تأکید کرده و میگوید که این عشق باعث زنده شدن دلها و آشتی طبیعت با انسانها است. از سویی دیگر، او با یادآوری چالشها و سختیها، از نیاز به امیدوار بودن در زندگی نیز سخن میگوید. بهطور کلی، شعر نوعی جشن و شکرگزاری از زندگی و طبیعت و عشق را به تصویر میکشد.
هوش مصنوعی: بیا که دوباره روحها را با آواز خوشی فرامیخوانند. بیا که چوپان، گله را به سمت دشت و چمن میبرد.
هوش مصنوعی: بهار است و همه ترکها به سمت پیله میروند، چون زمان آن فرارسیده که از قشلاق بیرون بیایند و لباس زمستانی خود را کنار بگذارند.
هوش مصنوعی: این بیت بیانگر این است که به گوسفندان نباید گیاه و برگ قدیمی داده شود، زیرا طبیعت در حال شکوفا شدن و سبز شدن است و درختان برگهای جدیدی را به نمایش گذاشتهاند که زیبایی و سرزندگی را به باغها و جنگلها میبخشند.
هوش مصنوعی: بیا ای درختانی که بهار با عدالتش فرا رسیده است، این بهار فرصتی است تا از انصاف بهرهمند شوید و از آن لذت ببرید.
هوش مصنوعی: هدهد و قمری صدای خوشی زدند و خندیدند. نگران نباش که سلیمان دوباره بازمیگردد، چون او هرگز موری را آزرده خاطر نمیکند.
هوش مصنوعی: ندای خوشبختی سر داده شد و جهانی مانند بهشت شده است، زیرا این ظاهر و این زیبایی تنها به لطف دوست باقی خواهد ماند.
هوش مصنوعی: در هوای سرد زمستان، بارانهای نازکی میبارید که باعث میشد دنیا با لطافت و شادابی بیشتری به نظر برسد.
قماشه یعنی اثاث از قبیل دیگ و تابه و آتشزنه و ...
هوش مصنوعی: مطمئن باش که آن معشوق واقعی، که سرپرست حیات است، جایی است که باغی که مرده بود، دوباره زنده میشود و اوست که جان میبخشد.
هوش مصنوعی: وقتی که در گلستان وارد میشود، گل و درختان به زمین سجده میکنند. وقتی که در سرزمین شکر قدم میگذارد، نیها دور قند میچرخند.
هوش مصنوعی: درختان مانند یعقوب، چشم به راه یوسف خود هستند و امیدوارند که هر دور افتادهای را از دوری و جدایی نجات دهند.
هوش مصنوعی: بهار فرا رسیده و زمان آن است که درباره زیباییهای بهار صحبت کنیم. باید از زیباییهای طبیعت بگوییم و بپرسیم که شکوفهها از کجا آمادهی شکفتن شدهاند.
هوش مصنوعی: بهار واقعی زمانی است که روی زیبا مثل یک درخت در حال رقصیدن تحت تأثیر باد باشد، زیرا حال من هم همین طور بیقراری است.
هوش مصنوعی: چه خوب است که در اینجا پریزادان جمع شدهاند و گلزار آبادان به طرز زیبایی شاد و خندان است؛ این شادی و سرزندگی از لطف و مهربانی خداوند ناشی میشود.
هوش مصنوعی: این مکان مانند باغی شگفتانگیز است که ترکیبی از شیرینی و لطافت را در خود دارد. در هر نقطهاش، نوشیدنی خوشطعم و شادیآور وجود دارد، که نشانهای از غم و کسالت در آن نیست.
هوش مصنوعی: در زیر یک گریبانی پنهان است که دهان غنچهای میخندد. اما چرا این غنچه پنهان میخندد؟ آیا به خاطر ترس از خارها نیست؟
هوش مصنوعی: در این بیت به زیبایی و جذابیت نرگس اشاره میشود و انتقاد از کسی که بیمحابا صحبت میکند و اجازه نمیدهد تا زیباییها خود را نشان دهند. به نوعی این بیت توصیه میکند که در زمانهای خاص باید سکوت کرد و به چیزهایی که ارزشمند هستند توجه بیشتری داشت.
هوش مصنوعی: به خاطر عشق محبوب، دل عاشق مانند لاله داغ و سوزان است، و این درد درونی را نمیتواند تحمل کند. محبوبش همچون گل زیبا و دلفریب است.
هوش مصنوعی: ریحان به طوری دلپذیر و خوشبو است که در زمان پیوستن و نزدیکی، خود را بیشتر نشان میدهد. درخت چنار با دستهای باز در کنار ریحان قرار دارد و این تصویر، لحظهای شادی و نزدیکی را به تصویر میکشد.
هوش مصنوعی: عشق حقیقتی است که جان را زنده میکند، مانند دریا که به خاطر نیاز خود، آب را مینوشد. این نیاز به حقیقت و عشق، نشانهای از تشنگی عمیق و جستجوی پادشاهی است.
هوش مصنوعی: عشق معجزهآسا و پیروزمند فر، هنگامی که به دو جهان قدم گذاشت، همه چیز را ریسک کرد و جانش را به میانه آورد، اما هنوز هم در گیم قمار مشغول است.
هوش مصنوعی: در دل او جایی شاداب و سرسبز وجود دارد، اما این خوشی و آرامش برای او بهخاطر اینکه همیشه بیرون از او بهار و شادابی وجود دارد، نمیتواند پایدار بماند.
هوش مصنوعی: سومین ترجیع این است که بر بت من اشک ریخته شود و او با خشم به من حمله کند و با دستانش بر صورتم خراش بیاورد.
هوش مصنوعی: ای عشق، ای پادشاه زیبایی، دوباره چه هدیهای برای ما داری؟ زیرا بخاطر بخشش تو، زمین و آسمان از خود بیخودی میکنند و مقام شجاعت را از تو میدزدند.
هوش مصنوعی: با ناز و عشوه به سمت ما میآیی و جامی در دست داری. زیرا همه صافکنندگان و آشکارکنندگان حقایق جهان، در خدمت یک درد و عشق واحد هستند.
هوش مصنوعی: یعنی مقدار و اندازه ی کمی از چیزهای با ارزشی مانند دریا، ستاره، پرندهای بزرگ یا شخصیتی با فضیلت، نشاندهندهی عظمت و اهمیت آن چیزهاست. به طور کلی، هر یک از این عناصر در زندگی، معانی عمیق و ارزشمندی دارند که فراتر از ظاهرشان است.
هوش مصنوعی: از درد و رنج خود خوشحالم، زیرا وقتی تو از حال من میپرسی، نشان میدهد که به یاد من هستی. هرچند که در سلامت و خوشیات در کنار من نیستی و این برای من رنجآور است.
هوش مصنوعی: ای عشق بیچهره، به من بگو چه زیباییهایی داری، که من در رنگی غرق شدهام که نه سرخ است و نه زرد.
هوش مصنوعی: زمانی که تو با زیباییات در میان ما ظاهر میشوی، چه زیبا و دلانگیز هستی. اما وقتی که زیبایت را کنار میگذاری، همان عشق و همان فردیت باقی میماند.
هوش مصنوعی: دل بهارانه من نه به خاطر رطوبت، و دل خزانیم نه به دلیل خشکی، تابستانش نه به خاطر گرما، و زمستانش نه به خاطر سرماست.
هوش مصنوعی: خوشا به حال آن لحظهای که تو به من بگویی: «من تو را هستم و تو منی، چرا اینقدر ناراحت و دردناک هستی؟»
هوش مصنوعی: ای عشق، تو مانند شیر هستی و هیچ اشکالی ندارد که خونخواهی کنی، زیرا هیچکس نمیتواند به شیر بگوید: «چرا تو خوننوشی؟»
هوش مصنوعی: در هر لحظه جانها به تو میگویند: «خون ما را ببخش، زیرا هرکس که خون او را نوشیدهای، او را به زندگی جاودانی بخشیدهای.»
هوش مصنوعی: آسمان به خاطر نگرانی از جدایی از ماه رویت، به دور تو میچرخد و از این بیم، خود را به شدت میلرزاند، زیرا ممکن است ناگهان دور شوی.
هوش مصنوعی: این طبیعی است که از تو دور شوی، زیرا عشق به شدت تو را میطلبد و به دنبال گرفتن بهای آن است.
هوش مصنوعی: بیا، از روبرو شدن با شیران فرار نکن، زیرا کسی که میگریزد، ناپخته و بیتجربه است. بگو: «مرگ بر بینامی و بدنامی» زیرا مردن بهتر است از اینکه متهم به بدنامی شوی.
هوش مصنوعی: وقتی که مردم باغ لباس سبز به تن کردند، گل که پوشش زیبایی داشت، از شرم و ننگ آن لباس عامی رنگش را به قرمزی خون تغییر داد.
هوش مصنوعی: لباسی که از گل لاله ساخته شده، بسیار نادر است. این لباس رنگ سیاه و قرمز دارد که در بخشی از آن آفتاب وجود دارد و دامن آن به رنگ شام است.
هوش مصنوعی: بلبل به غنچه گفت: "ای غنچه که دهانت بسته است، نگاهی به خودت کن و ببین چقدر لذت از زندگی را از دست دادهای."
هوش مصنوعی: بلبل در پاسخ گفت: «هی، اگر تو نشئهخواری، چرا مستان را آزاد میکنی؟! این همه زنجیر و دام که در پای توست چیست؟»
هوش مصنوعی: غنچه به او پاسخ داد که تو از پا و سر خبر داری. تو درگیر داستانها و واقعههای گذشتهای.
هوش مصنوعی: گفت: من از آن خبر آگاه هستم که من پیامبر دوست هستم. گفت: اگر تو عارف و آگاه هستی، چرا هنوز به دنبال پیام و خبر هستی؟
هوش مصنوعی: او به او گفت: «به حرفهایم گوش کن، زیرا من در حالی سرمست و در عین حال هوشیارم که به زیبایی دلنشین او گرفتار شدهام، پس از او این آرامش را دریاب.»
هوش مصنوعی: این مستی و شوقی که من دارم، با دیگر نوعهای مستی و شادی که وجود دارد، متفاوت است. اینجا به یک واقعیت عمیق و روشن اشاره میشود، جایی که نور و حقیقت روشن است و سایهها و جنبههای پایینتر از آن وجود ندارند.
هوش مصنوعی: اگر تمام مردم علم و خرد، از این مستی نوشیدنی بنوشند، نه هیچ دانشی باقی میماند و نه انسانی، و نه مجبوری وجود دارد و نه کسی که بخواهد خود را برتر بداند.
هوش مصنوعی: گاهی از نگاه او مجذوب و سرمست میشوم، و گاهی در شیرینی کلامش غرق میگردم. ای دل، به خویشتن بازگرد و در این میان که بین شیرینی و خوشمزگی او هست، انتخابی کن.
هوش مصنوعی: من هیچگاه به جز به دستوری که شمسالدین تبریزی به من بدهد، عمل نخواهم کرد.
هوش مصنوعی: شخصی به من میگوید: «بیا اینجا، من مانند باغ هستم و تو همچون زنبوری. تو باید تلاش کنی تا خونت تبدیل به عسل شود و مومت به نور تبدیل گردد.»
هوش مصنوعی: از زنبوران باغ جان، جهانی پر از عسل و نور ساخته شده است. اگر تو از شمع و عسل فرار نکنی، یعنی که در این جشن و سرور شرکت داری.
هوش مصنوعی: از میوههای باغ دیگران نخور، چون شیرینیات را فاسد میکند. زنبور بیگانه هم دشمن توست و بر تو آسیب میزند.
هوش مصنوعی: چه زیباییای که این زشت از آن خوبی بهرهمند میشود! چه نوری در این چشمهاست، دور از خورشید به آن روشنایی میرسد.
هوش مصنوعی: ای دل، با درد و رنج خود گلی بساز که باغی به تو بگوید: «هرچند عطری فراتر از حد دارم، ولی بدون پیوندی با کافور نیستم.»
هوش مصنوعی: مرد با شرم و غیرت کیست؟ چون مجنون، باید آشکار شود، زیرا کسی به این حالت پنهان نمیتواند دست یابد.
هوش مصنوعی: اگر جان تو با من باشد، نعمتها از آسمان بر روی زمین نازل میشود، ولی اگر تو در آسمان باشی و جانت در گور باشد، هیچ بهرهای نخواهی داشت.
هوش مصنوعی: جان تو شبیه سرافیل است، وقتی صدایش را بشنوی، احساس زنده بودن میکنی. بنابراین، با دقت نای را آماده کن، چون سرافیل به راهی جدید و پر از زندگی دعوت میکند.
هوش مصنوعی: در برابر تو، دشمنان و موانع بسیاری وجود دارند که به وجود آمدهاند. هدف از این حضور این است که وقتی جان خود را از دست بدهی، متوجه شوی که واقعیترین و اصلیترین حمایت تو از کجا میآید.
هوش مصنوعی: تو نمیتوانی به ناظر و نگاههای دیگران توجه کنی و آنها را ببینی. چقدر از این دو موضوع محروم هستی، چون خودت در زندان یک هدف خاص قرار گرفتهای.
هوش مصنوعی: اگر بخواهم به مرحله ششم برسم، باید نظر روشنی داشته باشم، زیرا این دوری و جدایی از کسی به قدری بر من فشار آورده که انگار تحت تأثیر یک نوشیدنی افیونی هستم.
هوش مصنوعی: از نور عقل، ذهن من به شدت مشغول و سردرگم شد، به طوری که مواد مخدر و مشروبات الکلی دیگر از کار افتادند.
هوش مصنوعی: زمانی که قدرت و سلطنت به رهبری درست و مناسب برسد، دیگر چیزی از فساد و شیطنت باقی نمیماند. وقتی که محبت و مهربانی حقیقی در میان باشد، دیگر جایی برای عداوت و بدی نخواهد بود.
هوش مصنوعی: چه فایدهای دارد که علم و فضیلت جمع کنم؟ زمانی که دل و نگاه من به عشق او مشغول است. آیا در بصره خرما بکارم؟ یا در کرمان زیره بکارم؟
هوش مصنوعی: افراد با دانش و فضل زیاد وجود دارند، اما ارزش یک فرد با بصیرت و دید باز به مراتب بیشتر است. مانند اینکه یک شیر قوی و شجاع میتواند بر برتری خود بر گاو و فیل فائق آید.
هوش مصنوعی: ای خورشید زندهکننده که وقتی یک پرتو از تو انتشار پیدا میکند، هزاران جان انسانی از این خاک سیاه شکوفا میشود.
هوش مصنوعی: در اینجا به خورشید اشاره شده است که نماد روشنی و عظمت است و میگوید هر سایهای که به سمت آن میآید، خود را کوچکتر و کمارزشتر احساس میکند. وقتی سایههای دیگر، به خاطر وجود این خورشید بزرگ، احساس غم و ناکامی میکنند، بخشیده میشوند. این تصویر به نوعی از سکوت و تسلیم در برابر بزرگی و شکوه الهی اشاره دارد.
هوش مصنوعی: در این بیت شاعر به این نکته اشاره دارد که تنها افرادی میتوانند به حقیقت و معنای عمیق دست یابند که از دامهای فریب و جهالت رها شوند. در واقع، کسانی که به درک صحیحی از زندگی و دنیا میرسند، قادرند به سمت نور و راستی حرکت کنند و از موانع و حجابهای نادانی عبور کنند. به بیان دیگر، درک عمیق و معنوی به کسانی اختصاص دارد که از افکار سطحی و محدود فراتر رفتهاند.
هوش مصنوعی: امیر حاج عشق به سراغ تو آمده است، او پیامآور کعبهای است که تو را از هر بدی و بدطینتی در مسیر زندگیات رهایی میبخشد.
هوش مصنوعی: بیت به این معناست که اهمیتی به تجملات و لذتهای دنیوی نمیدهد، چرا که عشق و احساساتی که دارد از زیباییها و جذابیتهای ظاهری فراتر است. در واقع، دلش پر از عشق و احساس است و به خاطر این عشق، نسبت به چیزهای فانی و زودگذر بیتوجه است.
هوش مصنوعی: دنیا به خاطر عشق جوانان، جوان و سرزنده شده است. ای چرخ و زمین خوشا به حال شما، که یکی پیری است و دیگری تاریک و تیره.
هوش مصنوعی: از ما توقع نداشته باشید که همیشه کلمات درست و زیبایی بگوییم؛ در اینجا به دنبال دل شکستهای باشید. هر واژهای که میگوییم، نشان دهنده حالتی از شاعرانه بودن است و برای اینکه به معنای عمیقتری برسیم، باید درک عمیقتری از آن به دست آورید.
هوش مصنوعی: بگو که قسمت هفتم را بیان کن تا کامل شود، زیرا آسمان و زمین به ترتیب هفت است و اعضای بدن نیز هفت تا هستند، مانند عدد هفت.
هوش مصنوعی: بیا ای موسی، تو که با عصای خود میتوانی افعی را به فرعونان نشان دهی، کرامتهای خود را به نمایش بگذار.
هوش مصنوعی: ای بهار، تنها برای یک لحظه، دنیای خشک و بیروح را به زندگی و سرسبزی ببخش و میوهٔ مفهوم و حقیقت را از درخت بیثمری که فقط ادعا دارد، به ما عطا کن.
هوش مصنوعی: هر میوهای را به بویی معطر کن، هر جوی را روان و پرشور بساز، درخت سرو و طوبی را با شکوفههای خندان تزئین کن.
هوش مصنوعی: تمام حورهای باغ را از این آبهای شراب، چنان سرمست و شگفتزده کن که حتی نتوانند به مأوای خود فکر کنند.
هوش مصنوعی: چه چهرههای روحانی و زیبا را به طور پنهانی ترسیم کردهاید که باعث حرکت و تحرک در چهرههای مانی شدهاند.
هوش مصنوعی: شهیدان گلهای بهشتی را که دیروز در خون خود غوطهور بودند، تو برافراشتی و جان دادی و معاد و زندگی جاودانی را به آنها بخشیدی.
هوش مصنوعی: میپوشاندند نعمتها و روزیها را، هر برگ سبز به نوعی از خداوند درخواست پاداش و روزی میکند.
هوش مصنوعی: هر درختی پر از پرندهای است که به ما خبر میدهد سرنوشتمان چه خواهد شد، این که چه زمانی خواهیم مرد و چه زمانی دنیا را خواهیم دید.
هوش مصنوعی: آیا گل میتواند بفهمد که چرا رنگش عوض میشود و سرخ یا زرد میگردد، همانطور که برگ درختی به دلیل باد میلرزد؟ آیا او میتواند مفهوم این تغییرات را درک کند؟
هوش مصنوعی: آتش پرهیزکاری ما را به شدت میسوزاند و برق الهی به سوی ما آمده و پرهیزکاری را نابود میکند.
هوش مصنوعی: به جلو مفتی بروید و این هفت فتوا را از طریق شعری که حرارت و شور آن شعری دیگر را خاموش میکند، ارائه دهید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال ۸ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.