گنجور

حاشیه‌ها

یکی (ودیگر هیچ) در ‫۴ سال و ۵ ماه قبل، جمعه ۱۲ دی ۱۳۹۹، ساعت ۲۳:۲۲ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۸۶:

به نام او
با درود آنچه گفتنی است کمابیش دوست گرامی جناب برگ بی برگی ذکر نموده اند.
آنچه بنده را راغب به تحریر نمود دریافت خویش از نکات پیرامون شعر بود که به اشتراک گذاردن این موارد را خالی از لطف نپنداشتم.
در ابتدا اینکه راه سلوک یکی است! و هر کسی که قدم در این راه می گذارد ناگزیر از طی کوچه پس کوچه ها و زوایای این راه است و تنها راه است که ثابت است و مابقی در خیل متغیر ها دسته بندی می شوند از جمله سالک در حال سلوک! زمان ! مکان ! و غیرو..
دوم دوش زمانیست که سالک در رویای خویش به حقیقتی مشرف می گردد و دی زمانیست که واقعیتی در عالم واقع بوقوع پیوسته است.
بنابراین دسترسی ما به حقایق تنها از طریق رویا ی صادقه و ذهنی است !
سوم زمان برای ما بصورت پیوسته و متوالی متصور است در صورتیکه در عالم حقیقی زمان نقطه ای و همواره زمان حال است پس همه چیز در یک زمان بوقوع پیوسته ولی ذهن برای ما ترتیبی و متوالی جلوه می کند تا منطق ما از درک زمان حاصل شود بنابراین گاهی ما تاوان عملی در آیندهء خویش را می دهیم ولی در زمان حال این رنج ومصیبت قابل درک نیست بنابراین شکوه و ناله سر میدهیم !
نکتهء دیگر اینکه تا انسان در راه سلوک قرار نگیرد هیچیک از این رمز و رازهای زندگی و آفرینش را درک نکرده و نخواهد کرد و تنها دست آویز او منطق و علم ناچیز دنیوی و مادی است که چشمان و گوشهای او را نابینا و ناشنوا کرده است!

محمد کریم باریک بین در ‫۴ سال و ۵ ماه قبل، جمعه ۱۲ دی ۱۳۹۹، ساعت ۲۳:۱۷ دربارهٔ سعدی » بوستان » باب چهارم در تواضع » بخش ۱۷ - حکایت در معنی تواضع و نیازمندی:

توضیح با نثر ساده
شخصی از خانه ی مخروبه بی در و پیکری که عارفی بی پیرایه در آنجا سکونت داشت بانگ سگ شنید
---------------
باخود گفت خانه ی عارف که جای سگ نیست و وارد شد ببیند عارف کجاست
---------------
سگی را آنجا ندید و تنها عارف را دید
---------------
از خجالت زدگی برگشت و حیا مانع شد که از عارف بپرسد بانگ سگ از کجا بود؟
---------------
عارف که صدای پایش را شنید، بفرما زد
---------------
وگفت: نور چشمم مپنداری سگ اینجا آواز کرد بلکه من بودم
---------------
وقتی که دیدم خداوند خریدار افتادگیست از سرم باد کبر،خود خواهی و غروردانایی رابیرون کردم
---------------
و همچون سگ به درگاهش زوزه کشیدم که پست ترین صدااست
---------------
اگر می خواهی از سراشیبی ذلت به مقام عزت برسی
---------------
بدانکه در درگاه خدا فروتنان صدر نشین وارجمندترند
---------------
سیل که این همه ابهت و سر و صدا دارد درنهایت با سر به ته دره فرود خواهد رفت
---------------
ولی شبنم که مسکین وار و با خود کوچک بینی برزمین می نشیند دوباره آسمان او را با سربلندی به جایگاه رفیع عیوق رهنمون خواهد شد . قزوین
محمد کریم باریک بین

ساعد در ‫۴ سال و ۵ ماه قبل، جمعه ۱۲ دی ۱۳۹۹، ساعت ۲۳:۱۴ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۵:

حافظ ز شوق مجلس ....
بنظرم مقصود اینه که تو که شوق حضور در مجلس یا محفل ....را داری
فراموش نکن که کار و بارت تنها با ناله (به درگاه ...)درست
می شود نه به واسطه شاه و ...

nabavar در ‫۴ سال و ۵ ماه قبل، جمعه ۱۲ دی ۱۳۹۹، ساعت ۲۲:۱۶ دربارهٔ سعدی » مواعظ » مفردات » شمارهٔ ۴۴:

گرامی فرشید
به امید رحمت نباش
دست بر زانوی همت خویش دار، تا در مسیر زندگی به جایی برسی
وگرنه همه ی عمر نیازمند چراغ روشنگر رحمت الهی خواهی ماند.
بسیارند کسان، که همه ی عمر دست نیاز نه سوی بی نیاز برداشته اند و ناکام در گور خفته
زنده باشی

nabavar در ‫۴ سال و ۵ ماه قبل، جمعه ۱۲ دی ۱۳۹۹، ساعت ۲۲:۰۷ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱:

گرامی دانیال
آرزومند رهایی از این ظلم، به مانای داد ده است
شاید باید روشنتر می نوشتم که داد ده یعنی به دادم برس داد دادن همان به داد رسیدن است، داد خواهی می کند از ظلم غم، که جمله مردو زن را به فغان آورده
پایدارباشید

علی در ‫۴ سال و ۵ ماه قبل، جمعه ۱۲ دی ۱۳۹۹، ساعت ۲۱:۳۳ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » پادشاهی لهراسپ » بخش ۱۱:

لطفا تصحیح شود:
جهانجوی هیشوی پیشین دوید ----> جهانجوی هیشوی پیشش دوید

علی در ‫۴ سال و ۵ ماه قبل، جمعه ۱۲ دی ۱۳۹۹، ساعت ۲۱:۳۲ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » پادشاهی لهراسپ » بخش ۱۲:

لطفا تصحیح شود:
فرستاده قیصر سقف را بخواند ----> فرستاد قیصر سقف را بخواند

دانیال در ‫۴ سال و ۵ ماه قبل، جمعه ۱۲ دی ۱۳۹۹، ساعت ۲۱:۱۲ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱:

جناب ناباور ارجمند! سپاس از بذل فیضتان. من باید اذعان کنم که هنوز مصرع دوم این بیت برایم شکافته نشده؛ به ویژه پیوند میان "داد" و "ده".

حسام در ‫۴ سال و ۵ ماه قبل، جمعه ۱۲ دی ۱۳۹۹، ساعت ۲۰:۰۴ دربارهٔ فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۰:

بیت دوم هجای «د» اضافه است.
«ای نامور ز پیش و پسِ خویش کن گذر» صحیح است.
در کل در اشعار فیض غلط تایپی زیاد است.
در همین شعر در بیت اول «ز نام» به هم چسبیده.
در بیت پنجم مصرع اول «ز دهر که» به هم چسبیده.

محسن رضایی در ‫۴ سال و ۵ ماه قبل، جمعه ۱۲ دی ۱۳۹۹، ساعت ۱۹:۴۰ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۹۲:

سلام شعر خیلی قشنگی یه

nabavar در ‫۴ سال و ۵ ماه قبل، جمعه ۱۲ دی ۱۳۹۹، ساعت ۱۹:۲۹ دربارهٔ سعدی » گلستان » باب دوم در اخلاق درویشان » حکایت شمارهٔ ۲۷:

گرامی اردشیر
دلی داند در این معنی که گوش است
این معنا را صاحب دل می فهمد
اشاره به درک و فهم ذکر دارد، در مصرع قبل

ع.ر.گوهر در ‫۴ سال و ۵ ماه قبل، جمعه ۱۲ دی ۱۳۹۹، ساعت ۱۹:۱۶ دربارهٔ خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » صنایع الکمال » سفریات » غزلیات » شمارهٔ ۷۴:

این غزل استقبالی از غزل جناب سعدی است با مطلع :

هر کسی در حرم عشق تو محرم نشود
هر براهیم به درگاه تو ادهم نشود

حیدر در ‫۴ سال و ۵ ماه قبل، جمعه ۱۲ دی ۱۳۹۹، ساعت ۱۸:۴۲ دربارهٔ نظامی » خمسه » خسرو و شیرین » بخش ۵۷ - مناظرهٔ خسرو با فرهاد:

شعری بسیار عالی (واقعا درست است که میگویند آنچه از دل برآید لاجرم بر دل نشیند )

فرشید داودی در ‫۴ سال و ۵ ماه قبل، جمعه ۱۲ دی ۱۳۹۹، ساعت ۱۷:۲۹ دربارهٔ سعدی » مواعظ » مفردات » شمارهٔ ۴۴:

انسان همواره در مسیر زندگی نیازمند چراغ روشنگر رحمت الهی است وبدون استعانت از خداوند متعال نمیتواند به جایی برسدکه شایستگی آن را دارد

علی در ‫۴ سال و ۵ ماه قبل، جمعه ۱۲ دی ۱۳۹۹، ساعت ۱۶:۱۴ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » پادشاهی لهراسپ » بخش ۱۱:

لطفا تصحیح شود:
جهانجوی هیشوی پیشین دوید ----> جهانجوی هیشوی پیشیش دوید

اردشیر در ‫۴ سال و ۵ ماه قبل، جمعه ۱۲ دی ۱۳۹۹، ساعت ۱۵:۵۳ دربارهٔ سعدی » گلستان » باب دوم در اخلاق درویشان » حکایت شمارهٔ ۲۷:

درود خدمت دوستان. معنی این مصرع رو اگر میدونید ممنون میشم به بنده بیاموزید: دلی داند در این معنی که گوش است.

برگ بی برگی در ‫۴ سال و ۵ ماه قبل، جمعه ۱۲ دی ۱۳۹۹، ساعت ۱۲:۵۲ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۲۱:

هر چند پیر و خسته دل و ناتوان شدم
هر گه که یاد روی تو کردم جوان شدم
با توجه به توضیح جناب حافظ در بیت یکی به آخر ، پیر در اینجا به معنی پژمرده حال است که گویای حال و روز ما انسانها ست که در جستجوی شادی و خوشبختی از چیزهای این جهان هستیم و گمان میبریم با رسیدن به امیال بی انتهای دنیوی خود به نیکبختی و آرامش میرسیم اما پس از رسیدن به بخشی از آنها مانند ثروت ، مقام ، شهرت و اعتبار ، در می یابیم که هنوز حس نقص داشته وبه کمال نرسیده آیم و به همین دلیل خسته میشویم یعنی در دل خود زخم و دردی مداوم را حس کرده و به ضعف و ناتوانی خود پی میبریم . در بیت دوم میفرماید پس چنین انسانی حتی با حالی چنین خراب اگر یاد روی خدا کند یعنی به یاد اصل و جنس خدایی خود بیفتد ، در خواهد یافت که طلب خوشبختی از چیزهای مادی دنیوی خطاست زیرا او از جنس ماده نبوده و بلکه از جنس خدا میباشد پس برای رسیدن به نیکبختی راهی بجز باز گشت و وصل به اصل خود ندارد و هر زمان که این بازگشت صورت پذیرد ما دوباره جوان خواهیم شد یعنی از آن کسالت و دردها و احساس ضعف رها شده و انرژی رنده زندگی در ما به جریان خواهد افتاد و این همان توبه است .
شکر خدا که هر چه طلب کردم از خدا
بر منتهای همت خود کامران شدم
حافظ میفرماید این بازگشت تنها با طلب و خواستن از خدا میسر نخواهد شد و پس از طلب ، شرط دیگر رهایی از درد و پژمردگی
همت بلند انسان است و آنهم همت و کوششی که در نهایت باشد یعنی سعی و کوشش حداکثری برای رها شدن از دلبستگی های دنیوی و با استمرار این سعی و کوشش است که انسان میتواند کامران شود یعنی اوضاع بر وفق مراد پیش رفته و به آرامشی که عمری در پی آن بوده است برسد .
ای گلبن جوان بر دولت بخور که من
در سایه تو بلبل باغ جهان شدم
پس از این رهایی ست که اصل خدایی انسان مانند جوانی شکوفا شده و در وجود انسان سر بر آورده و خود نمایی میکند . حافظ به اصل نوشکفته خود میگوید که این بر و میوه نیکبختی گوارای وجودت باد زیرا که از برکت و زیر سایه وجود تو حافظ اینچنین نغمه سرای باغ جهان شد . یعنی پس از بازگشت انسان به اصل خود و تسلیم در برابر هستی مطلق ، کل کاینات برابر خواست و میل او عمل و همکاری میکنند ، همانگونه که واژگان و نکته ها با بهترین شکل ممکن بر زبان لسان الغیب به نظم در می آیند پس سایر خیر و برکات مادی و معنوی بر چنین انسانی جاری میشوند .
اول ز تحت و فوق وجودم خبر نبود
در مکتب غم تو چنین نکته دان شدم
حافظ میفرماید او یا انسان بدوا" خبر ندارد که وجود او متعلق به بالا یا جهان معنا ست و یا از جنس پست و پایین مادی؟ یعنی از جنس خداست و یا از جنس جسم . اما به برکت مکتب عاشقی به این نکته های معنوی دست پیدا کرده و در می یابد که چون او از جنس خدا میباشد ، پس کامرانی و دولت را در اصل و ذات خود جستجو میکند و نه در چیزهای بیرونی و مادی . مکتب غم یعنی غم فراق انسان از اصل خدایی خود یا همان عاشقی . گاه ممکن است بیتی از حافظ انسان را از خواب غفلت بیدار کند و گاه نیز عمل و رفتار سایرین ، که البته این بیداری بنا به مشیت و خواست خدا متغیر است . گاه نیز خدا یکی از دلبستگی های انسان را هدف قرار داده ، از انسان میگیرد تا شاید او از خواب گران خود بیدار شده ، به اصل خود باز گردد .
قسمت حوالتم به خرابات می‌کند
هر چند کاین چنین شدم و آن چنان شدم
قسمت در اینجا به معنی قضا و کن فکان الهی ست . خرابات مکانی ذهنی و جسمی نبوده و مراد از آن فضای معنوی ست که عاشق سالک برای خراب شدن نسبت به خود کاذبش به آنجا میرود تا نسبت به اصل خدایی خود آباد شود . پس حافظ میفرماید هرچند انسان گاه خود را از جنس ماده بداند و در پی خوشبختی از طریق اجسام شود و یا حتی در یابد که از جنس خداست و در پی نیکبختی و سعادت حقیقی باشد ، مادامی که مشیت و قضای الهی بر چنین امری استوار نگردد انسان را به خرابات راهی نخواهدبود ، یعنی از الزامات دیگر تبدیل شدن انسان از جسم به معنا و عدم ، لطف و عنایت حضرتش میباشد.
آن روز بر دلم در معنی گشوده شد
کز ساکنان درگه پیر مغان شدم
پیر مغان نیز خارج از حیطه ذهن انسان است که میتواند راهنمای معنوی و الگوی انسان سالک و عاشق باشد . حافظ در عقبه خود بزرگانی مانند عطار و مولانا ، سنایی ، بایزید و بزرگان دیگری را داشته و با توجه به اینکه کتابخانه های حاکمان وقت را در اختیار خود داشته ، قطعاً از آنها بهره ها برده است . پس میفرماید او یا انسان بایستی برای اینکه به دنیای معنا راه یابد مقیم و ساکن کوی پیر مغان شده و برای خود معلم و راهنمای معنوی برگزیند زیرا بدون راهنما و دلیل راه ، پای گذاشتن در راه
معنویت بسیار دشوار و پر خطر خواهد بود .
در شاهراه دولت سرمد به تخت بخت
با جام می به کام دل دوستان شدم
حافظ ادامه میدهد که او یا هر انسانی که مراتب ذکر شده بالا را به انجام رساند در مسیر و شاهراهی قرار میگیرد که فرجام آن دولت و نیکبختی دایمی ست و یکی شدن با خدا یا هستی مطلق یا نشستن بر تخت بخت میباشد . در این حال چنین انسانی علاوه بر اینکه خود همواره از می معرفت الهی برخوردار میشود ، جام های این می ناب را به کام دل دوستان واریز میکند . دوستان ، انسانهای عاشقی هستند که درد فراق از اصل خود را درک نموده و در مسیر وحدت با خدا فرار گرفته اند که از آموزه ها و جامهای لبریز از شراب ایزدی توسط حافظ و سایر بزرگان بهرمند خواهند شد .
از آن زمان که فتنه چشمت به من رسید
ایمن ز شر فتنه آخرزمان شدم
فتنه در اینجا عشق یا زیر و زبر شدن معنی میدهد و حافظ میفرماید از آن وقتی که نگاه او یا هر انسانی به جهان تغییر کند و با چشم و دید خدا به جهان بنگرد ، یعنی نگریستن به جهان فارغ از ذهن که دید وحدانیت است و نه چندگانگی ، پس چنین انسانی از هر نوع گزند و شر فتنه آخر زمان ایمن خواهد بود . آخر زمان علاوه بر معنی رایج آن که جنگ هفتاد و دو ملت بر سر به کرسی نشاندن و تحمیل عقیده های تقلیدی خود به سایرین میباشد ، معنی قایم شدن انسان به ذات خود در این لحظه را نیز میرساند که قیامت و آخر زمان فردی نام دارد . درهر دو صورت انسانی که جهان را از دریچه چشم خدا بنگرد و همه کاینات وهستی و سایر باشندگان عالم را پرتوی از نور واحد ببیند ، به فضای بینهایت و امن الهی راه خواهد یافت .
من پیر سال و ماه نیم یار بی‌وفاست
بر من چو عمر می‌گذرد پیر از آن شدم
اینجاست که حافظ منظور خود را از پیر بیان کرده ، میفرماید پیر و فرتوت شدن درعالم معرفت به سن وسال نیست و چه بسا پیرانی که زنده و جوان به اصل خدایی خود شده و جاودان شدند و چه بسا جوانانی که در اوج جوانی جسمانی پیر و پژمرده ، مایوس و خسته دل شدند . حافظ میفرماید یار بی وفاست ، یعنی اگر وصل پیوسته انسان به اصل خدایی وصل و حضوری دایم میسر بود که انسان هرگز پیر و پژمرده نمی گردید و این عدم اتصال دایم را به بی وفایی یار یا حضرت معشوق نسبت میدهد که در بیت بعد از این گلایه از یار طلب عفو و بخشش میکند . یعنی درواقع بی وفایی از انسان است که گاه گاهی برای گذران امور دنیوی ناچار به جدایی از اصل خود میشوند
البته این گهگاهی برای انسانهای عاشق و سالک راه میباشد وگرنه بر ای همچون من گرفتار در چاه ذهن دریغ لحظه ای حضور.
ولی اولیاء خدا و بزرگان و پیامبران از این قاعده مستثنی هستند ، یعنی گذران امور دنیوی چنین انسانهایی در حال اتصال کامل به خدا تیز امکان پذیر است . در مصرع دوم میفرماید انسانی به واقع پیر و فرتوت میشود که عمر خود را بیهوده تلف کرده و منظور پای نهادن به این جهان را به درستی و یا بطور کلی درک نکرده باشد و با انباشتن چیزهای این جهان در دل و مرکز خود اصل خود و پیمان آغازین موسوم به الست را با خدا یا هستی مطلق فراموش کرده باشد . انسانهایی که وفای به عهد کنند نه تنها پیر نمیشوند ، بلکه مانند خضر جاودان میگردند .
دوشم نوید داد عنایت که حافظا
بازآ که من به عفو گناهت ضمان شدم

حسین یزدانی در ‫۴ سال و ۵ ماه قبل، جمعه ۱۲ دی ۱۳۹۹، ساعت ۱۲:۱۹ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۹۳:

در بیت پنجم نوشته شده (که شبی نخفته باشی به درازنای سالی) ولی در نسخه ای که عکسش را هم گذاشتید گفته شده ( که شبی ندیده باشی به درازنای سالی) مورد اول بنظر معنی نمی دهد

نامدار بلخی در ‫۴ سال و ۵ ماه قبل، جمعه ۱۲ دی ۱۳۹۹، ساعت ۱۱:۳۹ دربارهٔ انوری » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۳:

چهار شدن دو چشم کنایه از امر ناممکن است. یعنی همان طور که جهارشدن چشمانم امکان ندارد، دیدن پایان غمها و رسیدن شادی نیز امکان ندارد. این شعر احتمالا مربوط به دوران سختی و رنج و غم انوری است و یا اینکه انوری به این مضمون رایج اشاره دارد که اصولا دنیا جای شادی نیست و اندوه بر روزگار ما مسلط است.

یحیی در ‫۴ سال و ۵ ماه قبل، جمعه ۱۲ دی ۱۳۹۹، ساعت ۱۰:۵۴ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۹:

بر خودم گریه همی اید و بر خنده تو ...
اشاره به بیت اول هست و « صبح میخندد»

۱
۱۶۳۲
۱۶۳۳
۱۶۳۴
۱۶۳۵
۱۶۳۶
۵۴۵۶