گنجور

حاشیه‌ها

ملیکا رضایی در ‫۳ سال و ۱۰ ماه قبل، شنبه ۲۳ مرداد ۱۴۰۰، ساعت ۰۹:۵۰ در پاسخ به رضا خانکی دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴:

دوست عزیز این غزل با آن غزل یعنی غزل شماره ۱۸ تفاوت دارد 

ملیکا رضایی در ‫۳ سال و ۱۰ ماه قبل، شنبه ۲۳ مرداد ۱۴۰۰، ساعت ۰۹:۲۶ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۴۸:

آری شما راست میگویید ؛هر چه هم بگوییم نه من موافقت میکنم و نه شما ؛...

ولی شما فقط معنا ظاهر جمله دیدید ...باز ؛

مهم نیست :)

ملیکا رضایی در ‫۳ سال و ۱۰ ماه قبل، شنبه ۲۳ مرداد ۱۴۰۰، ساعت ۰۹:۲۳ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۰۷:

سلام به دوست عزیز نور وحدت ،

زیبا بود ...

البته فهم شعر آسان تر میشود ولی محتوا شعر گویی تغییر میکند و شاید تفاوت با شعر خود مولانا زیاد شود و از معنی مولانا دور شویم ؛ ولی در هر صورت خوب بود :)

 

متفکر در ‫۳ سال و ۱۰ ماه قبل، شنبه ۲۳ مرداد ۱۴۰۰، ساعت ۰۸:۱۹ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۴۸:

سلام بحث را حاشیه نبریم انسان های خوب هم خدا نیستند، بهترین انسان پیامبر خاتم است و از ایشان بالاتر نداریم هیچگاه پیامبر ادعا نکرد خود خدایی ست با اینکه شق القمر کرده یا رد الشمس کرده ما که دیگر باید سکوت اختیار کنیم.

آرمین در ‫۳ سال و ۱۰ ماه قبل، جمعه ۲۲ مرداد ۱۴۰۰، ساعت ۲۱:۲۳ دربارهٔ عطار » سی فصل » بخش ۲۱:

آفرینها بر حضرت عطار

بهراد معظمی گودرزی در ‫۳ سال و ۱۰ ماه قبل، جمعه ۲۲ مرداد ۱۴۰۰، ساعت ۲۱:۱۰ در پاسخ به فاطمه دِل سَبُک (مهر۱۳۲۵ - تیر۱۴۰۲/یزد) دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۰۶:

آقای فضائلی زاده تفسیر جالبی بود
اما متاسفانه در این رباعی مشخص نیست این جامی را که به همه می چشانند جام شوکران است برای مرگ یا جام شراب حیات بخش است به معنای فرصت زندگی ای که به انسان می دهند اما به نظر می رسد که تفسیر به مرگ صحیح تر باشد چراکه خیام چند جا بیان می کند که زندگی حاصلی در بر ندارد ( در دست نخواهد به جز از باد بدن) و: گر آمدنم به خود بدی نامدمی و بار ها از غم و رنج زندگی نالیده پس زندگی فرصت و غنیمت نیست تا از به دنیا امدن شاد بود گاهی می گوید حالا که زنده ایم حواست به تلف نکردن عمر باشد اما اصل زنده بودن را مغتنم نمی داند

ملیکا رضایی در ‫۳ سال و ۱۰ ماه قبل، جمعه ۲۲ مرداد ۱۴۰۰، ساعت ۱۹:۰۳ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر پنجم » بخش ۱۶۰ - وصف ضعیف دلی و سستی صوفی سایه پرورد مجاهده ناکرده درد و داغ عشق ناچشیده به سجده و دست‌بوس عام و به حرمت نظر کردن و بانگشت نمودن ایشان کی امروز در زمانه صوفی اوست غره شده و بوهم بیمار شده هم‌چون آن معلم کی کودکان گفتند کی رنجوری و با این وهم کی من مجاهدم مرا درین ره پهلوان می‌دانند با غازیان به غزا رفته کی به ظاهر نیز هنر بنمایم در جهاد اکبر مستثناام جهاد اصغر خود پیش من چه محل دارد خیال شیر دیده و دلیریها کرده و مست این دلیری شده و روی به بیشه نهاده به قصد شیر و شیر به زبان حال گفته کی کلا سوف تعلمون ثم کلا سوف تعلمون:

کوروش گرامی 

دقیق نمیدانم ولی شایدمنظور جزیره کیش نباشد و معنی خود کیش باشد :

کیش یعنی طریقه و روش و آیین و دین و مذهب و تلی هم که در لغتنامه زدم به معنی طلا بود 

شاید میگوید که ای شده عاجز (ناتوان)از ارزش دین تو یا روش تو

در واقع تلی که به معنی زر و طلا بود را گفتم چون طلا و زر قیمتی ست شاید منظور ارزش باشد مخصوصا که کیش هم دین و آیین و ...معنا دارد  

باز این نظر من است و شاید اشتباه ؛

بزرگان نظر دهند ...

بهراد معظمی گودرزی در ‫۳ سال و ۱۰ ماه قبل، جمعه ۲۲ مرداد ۱۴۰۰، ساعت ۱۸:۳۸ دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۳۵:

گویا خیام دائم با غم دست و پنجه نرم می کرده و از همین روست که انقدر به شاد بودن یا غمین شدن پرداخته. اما همتی فولادین هم در مقابله با غم داشته چراکه بیش از نیمی از رباعیاتش توصیه به شادیه اما به هر حال گاهی غم چیره می شده و همین هست که از لابلای منظومه ی فکری خیامی در رباعیات، گاهی سر بیرون میاره.
اما این رباعی بیان می کنه که غم بر زندگی من مستولیه و حتی یک روز و یک لحظه هم نیست که شاد باشم دائما غمگینم از زنده بودنم
بنابراین چون در مقابل خیل عظیمی از رباعیات خیام قرار می گیره احتمالا این رباعی از خیام نیست

کوروش در ‫۳ سال و ۱۰ ماه قبل، جمعه ۲۲ مرداد ۱۴۰۰، ساعت ۱۶:۲۵ در پاسخ به الهه دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر پنجم » بخش ۱۷۱ - عزم کردن شاه چون واقف شد بر آن خیانت کی بپوشاند و عفو کند و او را به او دهد و دانست کی آن فتنه جزای او بود و قصد او بود و ظلم او بر صاحب موصل کی و من اساء فعلیها و ان ربک لبالمرصاد و ترسیدن کی اگر انتقام کشد آن انتقام هم بر سر او آید چنانک این ظلم و طمع بر سرش آمد:

میگه اون آدمی که بهش اعتماد داشتم ، به خاطر اشتباهات بد من تبدیل شد به خیانتکار یعنی کسی که به من خیانت کرد

و این خیانت کردنشم به خاطر خیانت کردن من بود

منظورش کار بدی که با حاکم موصل کرد

این جهان کوه است و فعل ما ندا

سوی ما آید نداها را صدا

کوروش در ‫۳ سال و ۱۰ ماه قبل، جمعه ۲۲ مرداد ۱۴۰۰، ساعت ۱۵:۵۶ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر پنجم » بخش ۱۶۷ - حجت منکران آخرت و بیان ضعف آن حجت زیرا حجت ایشان به دین باز می‌گردد کی غیر این نمی‌بینیم:

منظور از فرج و گلو در ابیات پایانی این بخش از مثنوی چیه ؟؟؟؟

فاطمه دِل سَبُک (مهر۱۳۲۵ - تیر۱۴۰۲/یزد) در ‫۳ سال و ۱۰ ماه قبل، جمعه ۲۲ مرداد ۱۴۰۰، ساعت ۱۵:۲۹ دربارهٔ خیام » ترانه‌های خیام به انتخاب و روایت صادق هدایت » هرچه باداباد [۱۰۰-۷۴] » رباعی ۹۹:

 

" وَرایِ مستی "

 

من  ظاهرِ نیستی و هستی  دانم

من  باطنِ هر فراز و  پستی  دانم

 

با این همه  از دانشِ خود  شرمم باد

گر مرتبه ای  وَرایِ مستی  دانم

- ظاهر و باطن: همه چیز

- نیستی و هستی: مرگ و زندگی

- فراز و پستی: رویداد (اتفاق) های تلخ و شیرین، بالا و پائینِ زندگی

- مرتبه: هریک از مراحل سلوک

- سلوک: سِیر در مراتب وجود برای رسیدن به کمال و نیل به خداوند که از شرایط آن عزلت، ریاضت، عبادت، شب‌زنده‌داری و ترک شهوات است

- وَرای: فراتر، بالاتر

- مستی: بیخودی، فنا

 

برداشت آزاد:

من با وجود اینکه از تمامیِ پدید آمدن ها و از بین رفتن هایِ این دنیا و از همه­ یِ اتفاقاتِ تلخ و شیرینِ زندگی آگاهی دارم،  ولی با این همه وقتی  میزانِ آگاهی و هوشیاریِ خود را با آگاهی کُل که همان خداوند است مقایسه می کنم از ناچیزیِ دانشِ خود که چرا نمی توانم آنچنان که شایسته است پی به ماهیت وجودیِ خداوند ببرم، شرمگین هستم.

در واقع حکیم عمر خیام به ما می گوید، حتی اگر به تمامی دانش ها و رازهایِ جهانِ هستی دست پیدا کنی هنوز هم در برابر دانشِ خداوند، هیچ و ناچیز هستی. پیوستن به خداوند و بندگیِ او تنها راهِ جاودانگی و بیکران شدن بوده که از گذرگاهِ دل میسر می شود نه منِ ذهنی و کسبِ علم و...

 

تو را  چنان که تویی  هر نظر  کجا بیند

به قدرِ دانشِ خود  هرکسی  کند اِدراک

 

به چشمِ خلق عزیزِ جهان شود  حافظ

که  بر درِ تو نِهَد  رویِ مَسکَنَت  بر خاک

 دیوان حافظ » غزل 300

- نظر: اندیشه (فِکر)

- اِدراک: پی بردن (فهمیدن)

- تو را چنان که تویی هر نظر  کجا بیند / به قدرِ دانشِ خود  هرکسی  کند اِدراک:  پروردگارا، چه کسی می تواند آنچنان که شایسته­ یِ توست  تو را  بشناسد؟ هرکسی به اندازه ­یِ  دانش و فهمِ خود از زیبائیها وتوانائی هایِ تو دریافت می کند

 

- عزیز: بزرگوار، نورِ چشم

- مَسکَنَت: درماندگی، بینوایی

- به چشمِ خلق عزیزِ جهان شود حافظ / که بر درِ تو نِهَد  رویِ مَسکَنَت  بر خاک: حافظ (تو) در نگاه مردمان بزرگوار و  نورچشمی خواهی شد،  اگر  تنها بر درگاهِ خداوند رویِ بیچارگی و بی نوایی بسایی و تسلیمِ خواست او باشی. اگر در پیش خداوند اذعان کنی که هیچ هم نیستی! آنگاه رشد و کمال تو به سوی بی نهایت و جاودانگی آغاز خواهد شد

فاطمه دِل سَبُک (مهر۱۳۲۵ - تیر۱۴۰۲/یزد) در ‫۳ سال و ۱۰ ماه قبل، جمعه ۲۲ مرداد ۱۴۰۰، ساعت ۱۵:۱۹ دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۰۶:

" دُور "

 

در دایره ­یِ سپهرِ ناپیدا غُور

جامی است که جمله را چشانند به دُور

 

نوبت چو به دُورِ تو رسد  آه مکن

می نوش به خوشدلی  که دُور است  نه جُور

 

- دایره ­یِ سپهر: روزگار، این جهان که همیشه در حال چرخیدن و تکرار است

- ناپیدا غُور: بی کران، بی انتها

- جُمله: همه

- می نوش: بِنوش

- دُور: نوبت

- جُور: ستم، بیداد

 

برداشت آزاد:

در این جهان بی کران که دانشِ بشر هنوز از شناختِ بسیاری از زوایایِ پیدا و پنهانش ناتوان است، یک چیز حتمی است و آن مرگ است که همه ما قطعا مزه آن را خواهیم چشید. نباید به مرگ همچون ستم و بیدادی که بر ما می رود با چشمِ انزجار نگریست بلکه باید آن را را پذیرفت و در مقابلش تسلیم بود. شاید این گونه نگاه به زندگی‌ و مرگ، به ما این مجال را بدهد که زندگی مان را پر بارتر کرده و لحظه‌ها را سرشار از شادی و سرخوشی کنیم. انزجار و ترس از مرگ، تنها باعث نابودی لحظه هایی زندگی کنونی ما شده و هرچه به پایان زندگی نزدیک شویم زندگیِ ما دردناک تر خواهد بود

 

در دایره یِ قسمت  ما  نقطه یِ تسلیمیم

لطف آن چه تو اندیشی  حکم آن چه تو فرمایی

 

فکر خود و  رایِ خود  در عالمِ رندی نیست

کفر است در این مذهب  خودبینی و  خودرایی

 

زین دایره یِ مینا  خونین جگرم  مِی دِه

تا حل کنم این مشکل  در ساغرِ مینایی

 

دیوان حافظ » غزل 493

- دایره یِ قسمت: سرنوشت به دایره تشبیه شده است

- نقطه ی تسلیم: نقطه­ یِ میانِ دایره که از هر سو احاطه شده و راه گریزی ندارد

- در دایره یِ قسمت  ما  نقطه یِ تسلیمیم: پروردگارا، ما همچون نقطه یِ مرکزِدایره که ازهمه سواحاطه شده،دردایره یِ سرنوشتی که تو برای ما رقم زده ای قرار گرفته و راه گریزی نداریم، بنابراین راضی هستیم به رضایِ تو

- لطف آن چه تو اندیشی  حکم آن چه تو فرمایی: برای ما هرآنچه که تو صلاح بدانی همان سعادت  و خوشبختیست، فرمانروایِ جهانِ هستی توییِ هرچه دوست داری فرمان بده

 

- رای: اندیشه

- عالَمِ رندی: جایی که هیچگونه ریا و تظاهری نیست و همگان بر اساس دلِ خود رفتار می کنند نه منِ ذهنی (نفس)

- فکرخود و رای خود  در عالمِ رندی نیست: در عالمِ رندی و عشقبازی،منِ ذهنی هیچ جایگاهی ندارد، هرچه هست دل است و بس

- کفراست در این مذهب  خودبینی و خودرایی:  در مذهبِ عشاق، خودبینی،خودپرستی وخودخواهی به منزله ی کفرورزیست، چرا که در این مذهب من و مایی وجود ندارد و هرچه هست اوست و رضایتِ او است.

 

- دایره یِ مینا: چرخ فلک و آسمان نیلی رنگ

- ساغرِ مینایی: جام شرابی که میناکاری شده باشد.

- زین دایره یِ مینا  خونین جگرم مِی ده: از ناکامی هایی که از روزگار و زمانه به من می رسد، به ستوه آمده  و جگرم خون شده است

- تا حل کنم این مشکل  در ساغرِ مینایی: تنها راه حل آن  بی خیالی، شادمانی و دوری کردن از غم و اندوه هست

 

فاطمه دِل سَبُک (مهر۱۳۲۵ - تیر۱۴۰۲/یزد) در ‫۳ سال و ۱۰ ماه قبل، جمعه ۲۲ مرداد ۱۴۰۰، ساعت ۱۵:۱۴ دربارهٔ خیام » ترانه‌های خیام به انتخاب و روایت صادق هدایت » دم را دریابیم [۱۴۳-۱۰۸] » رباعی ۱۲۵:

 

" دُور "

 

در دایره ­یِ سپهرِ ناپیدا غُور

جامی است که جمله را چشانند به دُور

 

نوبت چو به دُورِ تو رسد  آه مکن

می نوش به خوشدلی  که دُور است  نه جُور

 

- دایره ­یِ سپهر: روزگار، این جهان که همیشه در حال چرخیدن و تکرار است

- ناپیدا غُور: بی کران، بی انتها

- جُمله: همه

- می نوش: بِنوش

- دُور: نوبت

- جُور: ستم، بیداد

 

برداشت آزاد:

در این جهان بی کران که دانشِ بشر هنوز از شناختِ بسیاری از زوایایِ پیدا و پنهانش ناتوان است، یک چیز حتمی است و آن مرگ است که همه ما قطعا مزه آن را خواهیم چشید. نباید به مرگ همچون ستم و بیدادی که بر ما می رود با چشمِ انزجار نگریست بلکه باید آن را را پذیرفت و در مقابلش تسلیم بود. شاید این گونه نگاه به زندگی‌ و مرگ، به ما این مجال را بدهد که زندگی مان را پر بارتر کرده و لحظه‌ها را سرشار از شادی و سرخوشی کنیم. انزجار و ترس از مرگ، تنها باعث نابودی لحظه هایی زندگی کنونی ما شده و هرچه به پایان زندگی نزدیک شویم زندگیِ ما دردناک تر خواهد بود

 

در دایره یِ قسمت  ما  نقطه یِ تسلیمیم

لطف آن چه تو اندیشی  حکم آن چه تو فرمایی

 

فکر خود و  رایِ خود  در عالمِ رندی نیست

کفر است در این مذهب  خودبینی و  خودرایی

 

زین دایره یِ مینا  خونین جگرم  مِی دِه

تا حل کنم این مشکل  در ساغرِ مینایی

 

دیوان حافظ » غزل 493

- دایره یِ قسمت: سرنوشت به دایره تشبیه شده است

- نقطه ی تسلیم: نقطه­ یِ میانِ دایره که از هر سو احاطه شده و راه گریزی ندارد

- در دایره یِ قسمت  ما  نقطه یِ تسلیمیم: پروردگارا، ما همچون نقطه یِ مرکزِدایره که ازهمه سواحاطه شده،دردایره یِ سرنوشتی که تو برای ما رقم زده ای قرار گرفته و راه گریزی نداریم، بنابراین راضی هستیم به رضایِ تو

- لطف آن چه تو اندیشی  حکم آن چه تو فرمایی: برای ما هرآنچه که تو صلاح بدانی همان سعادت  و خوشبختیست، فرمانروایِ جهانِ هستی توییِ هرچه دوست داری فرمان بده

 

- رای: اندیشه

- عالَمِ رندی: جایی که هیچگونه ریا و تظاهری نیست و همگان بر اساس دلِ خود رفتار می کنند نه منِ ذهنی (نفس)

- فکرخود و رای خود  در عالمِ رندی نیست: در عالمِ رندی و عشقبازی،منِ ذهنی هیچ جایگاهی ندارد، هرچه هست دل است و بس

- کفراست در این مذهب  خودبینی و خودرایی:  در مذهبِ عشاق، خودبینی،خودپرستی وخودخواهی به منزله ی کفرورزیست، چرا که در این مذهب من و مایی وجود ندارد و هرچه هست اوست و رضایتِ او است.

 

- دایره یِ مینا: چرخ فلک و آسمان نیلی رنگ

- ساغرِ مینایی: جام شرابی که میناکاری شده باشد.

- زین دایره یِ مینا  خونین جگرم مِی ده: از ناکامی هایی که از روزگار و زمانه به من می رسد، به ستوه آمده  و جگرم خون شده است

- تا حل کنم این مشکل  در ساغرِ مینایی: تنها راه حل آن  بی خیالی، شادمانی و دوری کردن از غم و اندوه هست

 

فاطمه دِل سَبُک (مهر۱۳۲۵ - تیر۱۴۰۲/یزد) در ‫۳ سال و ۱۰ ماه قبل، جمعه ۲۲ مرداد ۱۴۰۰، ساعت ۱۴:۱۷ دربارهٔ خیام » ترانه‌های خیام به انتخاب و روایت صادق هدایت » دم را دریابیم [۱۴۳-۱۰۸] » رباعی ۱۲۶:

 

"درس  و عُلوم"

 

از درس و عُلوم  جُمله  بگریزی  بِه

وَندر سَرِ زلفِ دلبر  آویزی  بِه

 

زان پیش که روزگار  خونت ریزد

تو  خونِ قَرابِه در قَدَح ریزی  بِه

 

- درس و عُلوم: یادگیریِ هرگونه دانشی که با عشق و معرفت همراه نبوده و برخاسته از ذهن باشد نه دل

- جُمله: همگی

- روزگار خونت ریزد: مرگِ تو  فرا رسد

- قَرابِه: صراحی، کوزه یِ مِی

- خونِ قَرابِه: مِی، شراب

- قَدَح: کاسه ی دونفره برایِ نوشیدنِ مِی توسط عاشق و معشوق

 

برداشت آزاد:

شادمان زیستن به مراتب بهتر از آموختن هرگونه دانشی است که برخاسته از عواملِ بیرونی و زائیده یِ منِ ذهنی (نفس) باشد. چرا که محصولِ منِ ذهنی چیزی جز درد و رنج نبوده و ما را از عشق ورزیدن و زندگی کردن که تنها دلیلِ بودنِ ما در این کره یِ خاکی است، دور و دورتر خواهد کرد. بنابراین شتاب کن برای شور و عشق و مستی، پیش از آنکه مرگت فرا رسد و روزگار تو را به خاکِ نیستی بسپارد

 

خوش آمد گُل  وَز آن  خوشتر نباشد

که در دستت  بجز ساغر نباشد

 

غنیمت دان و مِی خور در گلستان

که گُل  تا هفته یِ دیگر  نباشد

 

بشوی اوراق اگر همدرسِ مایی

که علمِ عشق  در دفتر نباشد

 

زِ من بنیوش و دل در شاهدی بند

که حُسنش  بسته یِ زیور نباشد

 

                                 دیوان حافظ » غزل ۱۶۲

 

- خوش آمد گُل  وَز آن  خوشتر نباشد /  که در دستت  بجز ساغر نباشد: آمدنِ بهار و روییدنِ گل و گیاهان و سبز شدنِ درختان بسیار نیکوست و  نیکوتر از آن زمانی است که با وجودِ این همه خوبی و زیبایی بتوانی به شادمانی پرداخته و از این زیبائی ها لذت ببری

 

- غنیمت دان و مِی خور در گلستان /  که گُل  تا هفته یِ دیگر  نباشد: فرصتِ خوشدلی و شادی کردن در این دنیایِ زیبا، بسیار کوتاه و زودگذر می باشد، بنابراین قدردانِ تک تکِ لحظه هایِ زندگی باش

 

- بشوی اوراق اگر همدرسِ مایی/  که علمِ عشق  در دفتر نباشد: اگر تو هم می خواهی به جمع عاشقان بپیوندی باید کتاب و دفتر هایِ خود را کنار بگذاری چرا که عشق واژه ای نیست که با مدرسه و دفتر و قلم  بتوان بدان رسید

 

- زِ من بنیوش و دل در شاهدی بند/  که حُسنش  بسته یِ زیور نباشد:  با جانِ دل از من بشنو که  دل به معشوق و دلبری ببندی که زیبایی و نکوییش خدادای و برخاسته از درونِ او باشد نه عوامل بیرونی مانند ثروت، جایگاه، موقعیت اجتماعی، خانواده، اصل و نسب و...

فاطمه دِل سَبُک (مهر۱۳۲۵ - تیر۱۴۰۲/یزد) در ‫۳ سال و ۱۰ ماه قبل، جمعه ۲۲ مرداد ۱۴۰۰، ساعت ۱۳:۵۶ دربارهٔ خیام » ترانه‌های خیام به انتخاب و روایت صادق هدایت » دم را دریابیم [۱۴۳-۱۰۸] » رباعی ۱۳۹:

 

" کوزه "

 

لب برلبِ کوزَه بُردم ازغایتِ آز

تا زو طلبم  واسطه­یِ عمرِ دراز

 

لب برلبِ من نهاد و میگفت به راز

مِی خور، که بدین جهان  نمی‌آیی باز!

 

- کوزه : نمادِ کسی است که سالها پیش زندگی می کرده و اکنون جز مشتی خاک  که آن­هم  کوزه ای با آن ساخته شده چیزِ دیگری باقی نمانده است، حال این کوزه! نظاره­گر شادیِ مردمان در مجالسِ عیش و نوش هست!

- غایت : آخرین حدّ ممکن

- آز : زیاده­خواهی (حرص)

- تا زو طلبم : از او خواهش کنم

- واسطه­ یِ عمرِ دراز : میانجیگری برای گرفتنِ فرصتِ زندگی طولانی تر

- میگفت به راز : نجوا می کرد

- مِی خور:  تا می توانی شادمانی کن و اندوهگین نباش

 

برداشتِ آزاد:

در حال شور و مستی که از خود بیخود شده بودم،   با تمام وجودم از کوزه! خواستم که   برایِ من میانجیگری کرده و از روزگارعمرِ طولانی طلب کند.  ولی کوزه با نجوا چنین پاسخ داد:  تا می توانی شاد باش و اندوهِ بیخود به دل راه مده، در لحظه زندگی کن که بختِ زندگی کردن تنها یکبار به هرکسی داده می شود و بس!

در واقع، کوزه  که نمادی است از مردگان، با زبانِ بی زبانی به ما می گوید، به هوش باش! تو تافته­ی جدا بافته نیستی، این آرزویِ تک تکِ کسانی بوده که اکنون اسیرِ خاک شده اند.

 

لبش می بوسم و  دَرمی کشم مِی

به  آبِ زندگانی  بُرده­ ام  پِی

 

بده جامِ مِی و از جم مکن یاد

که می داند که جم کی بود کِی کِی

 

نجوید جان از آن قالب  جدایی

که باشد خونِ جامش در رگ و پی

دیوان حافظ » غزل 431

- دَرمی کشم: می نوشم

- جم: جمشید از پادشاهان پیشدادی

- از جَم مکن یاد: گذشته را با همه خوبی­ها و بدی­هایش را فراموش کن

- کی: چه کسی

- کِی: چه زمانی

- کِی: لقب پادشاهان کیانی مانند کیقباد، کیکاووس، کیخسرو،...

- نجوید جان از آن قالب جدایی: هیچگاه روح و روان نمی خواهد از آن بدنِ کسی جدا شود که...

- خونِ جام: شراب، شادی و سرخوشی، عشق

- رگ و پی: سرشت، اصالت، وجود

- که باشد خونِ جامش در رگ و پی: که سرشتِ وجودیش از جنس شادی و سرمستی باشد، در واقع کسی که روح ودلش سرشار از عشق باشد، همیشه زنده خواهد ماند

ملیکا رضایی در ‫۳ سال و ۱۰ ماه قبل، جمعه ۲۲ مرداد ۱۴۰۰، ساعت ۱۳:۴۳ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۴۸:

دوست عزیز شما فقط به معنای هر انسانی خدایی ست توجه کرده اید نه به اصل معنا ...

گفتم که نمیتوانم این را به شما معنی کنم ... .

چرا انسان از تمام مخلوقات بالاتر است که این حرف خود خدا هست ولی باز از خدا پایین هست و بوده و خواهد بود ...

نه ؛من گفتم که پیامبران تنها برای هدایت نیامدند ... .

آنها هم برای خود هم برای خدا هم برای ماآمدند و از طرف خدا ....

پیامبران از همه انسانها پاک تر هستند اما آیا دیده اید که یک سوره به نام لقمان داریم ؟

لقمان که پیامبر نبود !

اصحاب کهف چطور ؟

آنها هم پیامبر نبودند !

پس چرا انقدر خوب هستند ...آنگونه که در قرآن برای ما مثال زده شد ؟

نه تنها برای عبرت ما ، و الگو گرفتن از آنان در زندگی مان ، و برای بهتر زندگی کردن ،بلکه برای آنکه خداوند به ما میگوید که در این جهان و هر مکان هستند افرادی که پیامبر نیستند و پاک هستند ... 

۱
۱۳۸۸
۱۳۸۹
۱۳۹۰
۱۳۹۱
۱۳۹۲
۵۴۵۹