آصف
دانش آموخته زبان و ادبیات فارسی
آصف در ۲۷ روز قبل، یکشنبه ۱۲ فروردین ۱۴۰۳، ساعت ۰۲:۰۵ دربارهٔ شاه نعمتالله ولی » ترجیعات » ترجیع اول:
پس از سلام
جناب آقایی که نام فیض کاشانی را بر خود نهادهاید، ای کاش چون ملا محسن فیض کاشانی رفتار میکردید و همانطور که شما اشاره کردید در اکثر علوم سرآمد زمان خود بود و در عین حال هرچه پر بار تر افتاده تر، قدری تواضع داشتید و به آنچه میدانید آنقدر غره نمیشدید به آنچه نمیدانید. مشکل ما همین علمهای ناقص است و الا به قول مولانا که فرمود :
صاحب سری ، عزیزی ، صد زبان
گر بدی آنجا بدادی صلحشان
اگر شما یا هرکس دیگری در علمی توانایی و بهرهای دارد ، حق ندارد در خصوص علمی که از آن بهره و ثمری به قدر کفایت ندارد نظر دهد. نیاز نیست القاب پر طمطراق بکار ببرید که دکترین فلان و بهمان. نظر شما در باره ادبیات کاملا غیر تخصصی و است و نشان از عدم اطلاع بر دانش ادبیات است. ادبیات به آن چیزهایی که شما گفتید محدود نیست و دامنه ادبات بسیار فراختر و گستردهتر از آن است که آن را تقلیل دهند به دانستن وزن و قافیه این که کار هر بچه دبیرستانی است که عروض بداند و البته ممکن است شما تا کنون با ادیبی کما هو اهله مواجه نشدید. ادبیات جمع اشتباهی است از ادبیت که رایج شده ولیکن ادبیت مطلب دیگری است اما مراد از ادبیات همان جمع ادب است و ادب در معنی دانش است. کسی که سابق بر عموم دانش ها تفوق پیدا میکرد او را ادیب میگفتند و ادبا و شعرای فارسی زبان علی العموم در زمان گذشته جامع الاطراف بودند و از بیشتر علوم بهره زیادی داشتند. کسانی مانند خاقانی غیر از اینکه شاعر بلا منازع در سبک خویش است ، بهره فراوانی از علوم طب و نجوم و اصول و فروع دین و حکمت داشتند و یا دیگران. آنکه حکیم ابوالقاسم فردوسی اش میخوانند ، بدین معناست که او از حکمت بسیار میدانست. آغاز شاهنامه حکیم طوس یک دوره فشرده علم کلام است. آن هم از نوع شیعی آن. همان ملا محسن فیض دیوان اشعاری دارد که بسیار قطور است و همو که در فلسه استاد بود و فقیه و محدث اخباری بود و در کتاب مشواقش به شرح اصطلاحات عرفان نظری محی الدین ابن عربی پرداخته ، میبینید که تند روی کردید. بله ممکن است مانند علامه همایی ها و فروزانفرها و شهیدی و ... دیگر اکنون نباشند اما این قرار نیست که دایره ادبیات را در حد عروض و قافیه تنگ کرد. همه انهایی که نام بردم از علامه همایی تا استاد بزرگمان شفیعی کدکنی که خداوند وجودش را حفظ کناد و دیر زیاد ، پیش از اینکه بخواهد ادبیات فارسی بخواند در عربیت شاگرد ادیب نیشابوری بود و در فقه و اصول به اجتهاد رسیده بود و سپس به دانشگاه رفت و هم اکنون هم در بسیاری از جهت صاحبنظر است. ادبیات علمی است مشتمل بر گستره زیادی از علوم که ادیب باید از انها بهرهای برده باشد. تاریخ بداند ، جغرافی بداند ، طبیعیات از نجوم قدیم و نیز مابعد الطبیعه یعنی فلسفه و عقلیات بداند و بر عرفان مسلط باشد تا بداند که مولانا چه میگوید و نیز در تفسیر شعر جامی از زیر و بم اصطلاحات غامض عرفان محیالدین شیخ اکبر مطلع باشد. بداند که حضرت حافظ صوفی که اصلا نیست و با تصوف زمانه خود چه ها کرده است و با وجود اینکه در شعر خود از اصطلاحات عارفان استفاده کرده او را در دایره عرفان هم نمیتوان محدود کرد چرا که برخی از اشعار او سخن از این میگوید که او عارف هم نبوده و بلکه از توغل و استقصا در دیوان حافظ شما جایی او را امانیست خواهی دید و در جای دیگر با نگاهی اگزیستنسیالیستی آن اعتراض خود به خطا رفتن در قلم صنع را فریاد زده است و در جای دیگری هم مانند عارفی که بر دقایق حقایق عرفانی نظر دارد گوید :
عکس روی تو چو در آینه جام افتاد
عارف از خنده می در طمع خام افتاد
در این مورد سخن گفتن کافی است و البته این نافی دانش دیگران و منکر اصل احتیاج ادبیات به دانشهای دیگر و بهرمندی از نظرات دانشمندان علوم دیگر نیست.
سخنم را با تضیحی در باره مطالبی که دکتر بدخشانی مطرح کردند بگویم و آن اینکه در تاریخ و خصوصا از صفویه به این طرف کسانی تلاش کردند که شاعران و دانشمندان را داخل مذهب شیعه کنند و مثلا به سبب دو بیتی که شاعری در مدح امیرالمومنین گفته او را شاعری شیعی بدانند که نمونه بارز آنها قاضی نورالله شوشتری است که به او شیخ شیعه تراش هم گفتهاند و یادر همین صد ساله اخیر شیخ آقا بزرگ طهرانی در کتاب الذریعه الی تصانیف الشیعه همه شعرای فارسی زبان را به عنوان شیعه قلمداد کرده و من نمیدانم این چه سعی باطلی است. شاعران عارف را خصوصا نمیتوان در این حیطه تنگ مذهبها جای داد. کسانی چون مولانا جلال الدین را در قالب مذهبی نمایاندن مانند این است که نهنگی را بخواهیم در حوضی جای دهیم. اما در مورد عرفان شیعی که از حدد قرنهای ۸ و ۹ بوجود آمد که سیدحیدر آملی از بزرگترین قوائم آن است ، شاه نعمت الله ولی هم در این زمینه تلاش فراوانی کرد. البته که ارادت عارفان و سلسله خلعت و سندو نسب همه سلسلههای عرفانی در نهایت به علی ابن ابی طالب میرسد و سپس به پیامبر اکرم که در این اصلا و ابدا شکی نیست ، به جز عدهی معدودی که از تعداد انگشتان یک دست تجاوز نمیکند سلسله نسب خود را از طریق مثلا خلیفه اول به پیامبر رساندهاند ولیکن این دلیل نمیشود که همه آنها شیعه آنهم به این مفهومی که ما اکنون آن را مشاهده میکنیم که البته من با همین تعریف هم مشکل دارم و مبنای نظری من و تعریف من از شیعه چیز دیگری است ، اما کمال الدین حسین خوارزمی شارح مثنوی در قرن ۹ نسبت نجم الدین کبری را به دو صورت بیات میدارند که در هر دو راه رسیدن به امیرالمومنین تفاوت میکند و الا در اینکه آن بزرگوار پس از پیامبر مقتدا و امام عارفان است ، جمله عرفا بر این امر نوافق و تفوق دارند.
از طولانی شدن کلام عذر خواهی میکنم و نیز من قصدم اهانت و یا تخطئه کسی نبود و اگر شخصی را در آغاز کلام مخاطب گرفتم ، قصدم اهانت به ایشان نبود و نیست و چون این باب گشوده شد در این تاریخ و این حقیر ارتجا کلماتی گفتم که حتما خطا و نقص در آن راه دارد و از ارباب معرفت هر کدام حوصله کردند و این کلمات را مطالعه فرموده ، تقاضا میکنم خطایای این کمترین را تذکر داده و مرا اصلاح کنند. والله ولی التوفیق. فروردین۱۴۰۳
آصف در ۵ ماه قبل، شنبه ۱۳ آبان ۱۴۰۲، ساعت ۰۰:۵۴ در پاسخ به نبی اله اراضی جمکرانی دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۱۷۲ - گفتن امیر المؤمنین علی کرم الله وجهه با قرین خود کی چون خدو انداختی در روی من نفس من جنبید و اخلاص عمل نماند مانع کشتن تو آن شد:
این داستان با همین شکل البته به صورت بسیار خلاصه در کتاب معارف سید برهانالدین محقق ترمذی آمده است
آصف در ۱ سال و ۱۰ ماه قبل، پنجشنبه ۵ خرداد ۱۴۰۱، ساعت ۰۵:۲۶ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۷:
متاسفانه علیرغم تلاشهای فراوانی که برای تصحیح دواوین بزرگان از شعرا انجام میشود هنوز یک نسخه اصح و قابل استناد از غزلیات حضرت شیخ اجل موجود نیست و علی العموم با رای بزرگان به تصحیح مرحوم فروغی رجود میشود ، در حالیکه همان اساتید محترم تصحیح فوق را دارای اشکالات بسیاری میدانند ، تا نسخهای منقح و پیراسته از غزلیات شیخ بدست نیاید همچنان باید نسخه فروغی را منبع گرفت همچنان که گنجور هم به همین صورت عمل کرده است. علیرغم اینکه در خاطر و اذهان عموم نای بلبل هست ، اینجا به اعتبار نسخه فروغی پای بلبل ذکر شده. البته یک نکته که ذکر آن لازم مینماید آنکه الزاما قرار نیست آنچه در اذهان عموم جای گرفته صحیح باشد و ملاک هم در تصحیح همچنان که همه سروران عزیز که اینجا هستند ، نمیشود به صورت ذوقی عمل کرد.
از اطاله کلام پوزش میطلبم و امیدوارم که به همت استادان ادب شناس و مدقق این سرزمین نسخهای از غزلیات سعدی تهیه شود تا برای اهل تحقیق محل رجوع باشد
آصف در ۲ سال و ۶ ماه قبل، سهشنبه ۱۳ مهر ۱۴۰۰، ساعت ۲۱:۱۰ دربارهٔ سعدی » بوستان » در نیایش خداوند » بخش ۲ - فی نعت سید المرسلین علیه الصلوة و السلام:
در ادامه سخن جناب نادر عرض میکنم که ؛ اولا اشتباهی که جناب رهام کردهاند این بوده که کلمه را «به لا » گرفته اند در حالیکه معنی این مصراع اینگونه است که : پیامبر با توحیدی که عرضه کرد ، شرک را از میان برداشتند و مراد از «لا» همانطور که دوست عزیز جناب نادر گفتند ؛ در معنی « لا اله الا الله » هست ، اصطلاحا در ادبیات به آن گفته میشود ؛ مجاز به علاقه جز از کل و خود معنی عبارت « لا اله الا الله » هم مجازاً به معنی ایمان و توحید هست به علاقه سببیت همانطور که « لات » که اسم یکی از بتهای جاهلیت بوده ، مجازا در معنی شرک هست.
اما نکته این است که در اقوال متصوفه از کلمات این عبارت تهلیل « لا اله الا الله » به گونه های مختلف تاویل کردهاند که لا مقام کثرت است و الا وحدت بعد از کثرت است و اولی در مقام نفی و دومی در مقام ثبوت و از این دست سخنان که از نظر بنده در اینجا اون مفاهیم هم مورد نظر نبوده و همان برداشت اولی صحیح است که در معنی « لا اله الا الله » و مجازا به معنی توحید است.
اما اشتباهی که صورت گرفته از اینکه « به لا » تعبیر شده ، نمیدانم جناب دکتر دینانی چنین مطلبی را گفتند و مرادشان از « به لا » مقام تعین اول و در معنی به شرط لا بوده ( از اصطلاحات عرفان محیالدینی ) که البته اصلا همچین معنی از شعر بر نمیآید و نیز سعدی هم چنین مشربی نداشته. والله اعلم بالصواب
آصف در ۲ سال و ۷ ماه قبل، دوشنبه ۸ شهریور ۱۴۰۰، ساعت ۱۶:۴۴ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر پنجم » بخش ۱۵۳ - تفسیر این آیت که وَ إِنَّ الدّارَ الآخِرةَ لَهیَ الحَیَوانُ لَوْ کانوا یَعْلَمونَ کی در و دیوار و عرصهٔ آن عالم و آب و کوزه و میوه و درخت همه زندهاند و سخنگوی و سخنشنو و جهت آن فرمود مصطفی علیه السلام کی الدُّنیا جیفةٌ وَ طُلّابُها کلابٌ و اگر آخرت را حیات نبودی آخرت هم جیفه بودی جیفه را برای مردگیش جیفه گویند نه برای بوی زشت و فرخجی:
همچنانکه دو دوست عزیز بالا اشاره کردند ، در بیت ۳۶۲۳ /دفتر ۵- بیت ۱۳ در این صفحه ( مطابق مثنوی به تصحیح محمد علی موحد )
آن سبد خود را چو پُر از آب دید
کرد استغنا و از دریا بریدکه اینجا در مصراع اول سپد نوشته شده که در باره سبد و سپد خیلی بحث نیست مهم در مصراع دوم ، « دال » کرد است که در نوشتار شما جا افتاده است.