گنجور

 
خاقانی

اینک مواقف عرفات است بنگرش

طولش چو عرض جنت و صد عرض اکبرش

دهلیز دار ملک الهی است صحن او

فراش جبرئیلش و جاروب شهپرش

نوار لله از تف نفس و آه مشعلش

حزب الله از صف ملک و انس لشکرش

پوشندگان خلعت ایمان گه الست

ایمان صفت برهنه سروان در معسکرش

گردون کاسه پشت چو کف گیر جمله چشم

نظاره سوی زنده دلان در کفن درش

از اشکشان چو سیب گذرها منقطش

وز بوسه چون ترنج حجرها مجدرش

از بس که دود آه حجاب ستاره شد

بر هفت بام بست گذرها چو ششدرش

بل هفت شمع چرخ گداران شود چو موم

از بس که تف رسد ز نفس‌های بیمرش

جبریل خاطب عرفات است روز حج

از صبح تیغ و از جبل الرحمه منبرش

سرمست پختگان حقیقت چو بختیان

نی ساقیی پدید نه باده نه ساغرش

با هر پیاده پای دواسبه فلک دوان

سلطان یک سوارهٔ گردون مسخرش

در پای هر برهنه سری خضر جان فشان

نعلین پای هم سر تاج سکندرش

تا پشت پای سوده لباس ملک شهی

همت به پشت پای زده ملک سنجرش

خاک منی ز گوهر تر موج زن چو آب

از چشم هر که خاکی و آبی است گوهرش

آورده هر خلیل دلی نفس پاک را

خون ریخته موافقت پور هاجرش

استاده سعد زابح و مریخ زیر دست

حلق حمل بریده بدان تیغ احمرش

گفتی از انبیا و امم هر که رفته بود

حق کرده در حوالی کعبه مصدرش

قدرت رحم گشاده و زاده جهان نو

بر ناف خاک ناف زده ماده و نرش

زمزم بسان دیهٔ یعقوب زاده آب

یوسف کشیده دلو ز چاه مقعرش

بل کافتاب چرخ رسن تاب از آن شده است

تا هم به دلو چرخ کشد آب اخترش

و آن کعبه چون عروس کهن سال تازه روی

بوده مشاطهٔ به سزا پور آزرش

خاتونی از عرب، همهد شاهان غلام او

سمعا و طاعه سجده کنان هفت کشورش

خاتون کائنات مربع نشسته خوش

پوشیده حله و ز سر افتاده معجرش

اندر حریم کعبه حرام است رسم صید

صیاد دست کوته و صید ایمن از شرش