شنیدهام سخنی خوش که پیرِ کنعان گفت
«فِراق یار، نه آن میکند که بتوان گفت»
حدیثِ هولِ قیامت که گفت واعظِ شهر
کنایتیست که از روزگارِ هجران گفت
نشانِ یارِ سفرکرده از کِه پُرسم باز؟
که هر چه گفت بَریدِ صبا، پریشان گفت
فغان که آن مهِ نامهربانِ مِهرگُسِل
به تَرکِ صحبتِ یاران خود چه آسان گفت
من و مقامِ رضا بعد از این و شُکرِ رقیب
که دل به دردِ تو خو کرد و ترکِ درمان گفت
غمِ کهن به میِ سالخورده دفع کنید
که تخم خوشدلی این است؛ پیرِ دهقان گفت
گره به باد مزن گر چه بر مراد رود
که این سخن به مَثَل، باد با سلیمان گفت
به مهلتی که سپهرت دهد ز راه مرو
تو را که گفت که این زال تَرک دَستان گفت؟
مزن ز چون و چرا دم که بندهٔ مُقبِل
قبول کرد به جان، هر سخن که جانان گفت
که گفت حافظ از اندیشهٔ تو آمد باز؟
من این نگفتهام آن کس که گفت بُهتان گفت
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
این غزل درباره رضایت به خواسته یار است. شاعر در ابتدا از سختی روز هجران و غم بزرگی که از دوری محبوب و یار خود میکشد گفته و برای شرح غم خود در اینباره سخنی از یعقوب کنعان نقل کردهاست. او سپس میگوید که داستان هول قیامت تنها گوشهای از درد اوست و نیز از نامهربانی یار خود فغان برآورده است. سپس از دهقان پیر، پندی برای زندگی نقل کرده و در پایان میگوید هنوز عاشق یار خود است و او را دوست میدارد.
از پیر کنعان (یعقوب) سخنی خوش روایت کردهاند که گفت: «فراق و دوری یار چنان نیست که بهشرح و گفته آید»
قصه وحشت و سختی روز قیامت که شیخ شهر از آن سخن میگوید تنها کمی از شرح سختی دوری از یار است که من میکشم.
نشان یار سفرکرده را از کی بپرسم زیرا هرچه پیک صبا از او گفت، پریشان و بیاساس بود.
فغان و فریاد از دست آن بت زیبای نامهربان؛ یاران را چه آسان ترک کرد!
از این پس منم و رضایت بههرچه هست، زیرا به درد هجران تو عادت کردهام و جویای درمان نیستم.
غم دراز و کهنه را با می کهنه و ناب از خود دور کنید که بنابر پند دهقان، این تنها چیزی است که ثمره آن شادی است.
«به باد تکیه مکن و امید مبند، اگرچه بر میل تو میوزد» که این سخن و پند را باد بهکنایه به سلیمان گفت.
به فرصتی که دست تقدیر بهتو میدهد، مغرور و گمراه مشو، چهکسی بهتو گفته که این دنیا، روش و داستان خود را ترک کرده و مرام او تغییر کرده است؟
در اینباره بحث و جدل مکن زیرا آدم خوشبخت کسی است که هر سخن که یار، بهاو گفت، بیچون و چرا پذیرفت.
چه کسی به تو گفتهاست که حافظ از تو دل برکندهاست؟ من اینرا نگفتهام، هرکسی که گفته، بهتان زده است!
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
بگو که ای مه نامهربان مهر گسل
نگار لالهرخ سرو قد سیمعذار
همین شعر » بیت ۴
فغان که آن مهِ نامهربانِ مِهرگُسِل
به تَرکِ صحبت یاران خود چه آسان گفت
صبا حکایت زلف مرا پریشان گفت
سیاهکاری شوریده باز نتوان گفت
خط غبار که تعلیق ثلث عارض تست
محققش بتوان نسخ خط ریحان گفت
نسیم طرهّ سنبل به هم برآمده یافت
[...]
شنیده ام که به گل بلبل سحرخوان گفت
که شکر نعمت صبح وصال نتوان گفت
درون غنچه چرا خون و جیب گل چاک است
اگر نه مرغ چمن داستان هجران گفت
سماع لحن مغنی خوش است وین نکته
[...]
بیا که هاتف میخانه دوش پنهان گفت
به من حکایتی از سر می که نتوان گفت
چو گشت واقف ازین حال پیر باده فروش
میم به تهنیه داد و به لطف و احسان گفت
که ای گدای خرابات ناامید مباش
[...]
بناله صبحدمم بلبل خوش الحان گفت
که از جفای گل آن میکشم که نتوان گفت
بگوش جان دلم این نکته دوش پنهان گفت
غمیست عشق که نتوان نهفت و نتوان گفت
جگر خراش از آن شد صفیر مرغ اسیر
[...]
بر آستانه اش امشب خوشم که جانان گفت
که دوش قصه ی محرومی تو دربان گفت
شد آشکار، ز کم ظرفی حریفان راز
وگرنه پیر مغان آنچه گفت پنهان گفت
غم نهانی من گفت با رقیب و دریغ
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال ۲۱ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.