بر آستانهاش امشب خوشم که جانان گفت
که دوش قصهٔ محرومی تو دربان گفت
شد آشکار، ز کم ظرفی حریفان راز
وگرنه پیر مغان آنچه گفت پنهان گفت
غم نهانی من گفت با رقیب و دریغ
ازین فسانه که مشکل شنید و آسان گفت
نگویدت کسی احوال من، کجا رفت آن
که بیبضاعتی مور، با سلیمان گفت؟!
ز دیده برد غبارش نسیم مصر مگر
نهفته قصهٔ یوسف به پیر کنعان گفت
چه گویم و چه ز من بشنوی؟ که قصهٔ عشق
حکایتی است که نتوان شنید و نتوان گفت!
ز رلف یار ندانم چه گفت آذر دوش
که داشت حال پریشانی و پریشان گفت؟!
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این ابیات شعری به توصیف حال و احوال عاشق و احساسات او در مورد معشوق میپردازد. شاعر از شب و گفتوگویی که بین جانان و دربان بوده است، یاد میکند و از درد و غم نهانیاش میگوید. او اشاره میکند که رازهای عاشقانهاش ممکن است در جمع فاش نشده باشد. همچنین، سخن از قصه یوسف و کنعان به میان میآید که به نوعی، به کنایه از عشق و فاصله معشوق و عاشق است. شاعر در نهایت بیان میکند که قصه عشق داستانی پیچیده و غیرقابل بیان است و در نهایت نمیداند که یارش در شب گذشته چه گفته است، چرا که حال او پریشان بوده است.
هوش مصنوعی: امشب خوشحالم که آن محبوب که از من دور است، گفت که دیشب داستان دوری تو را دربان برایش نقل کرد.
هوش مصنوعی: راز کم ظرفی رقبای خود بهطور واضح نمایان شد وگرنه آنچه پیر مغان گفته، در ظاهر بهطور پنهانی بیان کرده بود.
هوش مصنوعی: غم پنهان من به رقیب بیان شد و افسوس که این داستان را او به راحتی درک کرد و به سادگی پاسخ داد.
هوش مصنوعی: هیچکس از حال و روز من چیزی به تو نمیگوید. یادت هست آن مورچهی بیچارهای که به سلیمان گفت؟ کجا رفت آن روزها؟
هوش مصنوعی: نسیم مصر غبار از چشمانم برداشت، آیا داستان یوسف را که در پیر کنعان پنهان شده بود، برایم نیاورد؟
هوش مصنوعی: چه بگویم و از من چه خواهی شنید؟ داستان عشق قصهای است که نه میتوان شنید و نه میتوان گفت!
هوش مصنوعی: دیشب وقتی یارم صحبت میکرد، نمیدانم چه گفت که حالش بینظم و پریشان بود.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
شنیدهام سخنی خوش که پیرِ کنعان گفت
فِراق یار نه آن میکند که بتوان گفت
حدیثِ هولِ قیامت که گفت واعظِ شهر
کنایتیست که از روزگارِ هجران گفت
نشانِ یارِ سفرکرده از کِه پُرسم باز
[...]
صبا حکایت زلف مرا پریشان گفت
سیاهکاری شوریده باز نتوان گفت
خط غبار که تعلیق ثلث عارض تست
محققش بتوان نسخ خط ریحان گفت
نسیم طرهّ سنبل به هم برآمده یافت
[...]
شنیده ام که به گل بلبل سحرخوان گفت
که شکر نعمت صبح وصال نتوان گفت
درون غنچه چرا خون و جیب گل چاک است
اگر نه مرغ چمن داستان هجران گفت
سماع لحن مغنی خوش است وین نکته
[...]
بیا که هاتف میخانه دوش پنهان گفت
به من حکایتی از سر می که نتوان گفت
چو گشت واقف ازین حال پیر باده فروش
میم به تهنیه داد و به لطف و احسان گفت
که ای گدای خرابات ناامید مباش
[...]
بناله صبحدمم بلبل خوش الحان گفت
که از جفای گل آن میکشم که نتوان گفت
بگوش جان دلم این نکته دوش پنهان گفت
غمیست عشق که نتوان نهفت و نتوان گفت
جگر خراش از آن شد صفیر مرغ اسیر
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.