شنیده ام که به گل بلبل سحرخوان گفت
که شکر نعمت صبح وصال نتوان گفت
درون غنچه چرا خون و جیب گل چاک است
اگر نه مرغ چمن داستان هجران گفت
سماع لحن مغنی خوش است وین نکته
ز شاخ سرو سهی قمری خوش الحان گفت
چو ذوق باده وحدت نیافت جان حکیم
ازان چه سود که بر نفی شرک برهان گفت
دلی که یافت به شب زندگی ز جام صبوح
نشان زخضر و سیاهی و آب حیوان گفت
زمانه نغمه عشاق و اشکریزی شان
چو دیده قصه نوح و حدیث طوفان گفت
غذای خویش کن از ترک لقمه کین معنی
بود خلاصه هر حکمتی که لقمان گفت
مبند لب ز نصیحت که مور بهر حذر
به همسران خبر از مقدم سلیمان گفت
بود شکایت جام زفهم مستمعان
خوش آن که نکته مرموز با سخندان گفت
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
شنیدهام سخنی خوش که پیرِ کنعان گفت
فِراق یار نه آن میکند که بتوان گفت
حدیثِ هولِ قیامت که گفت واعظِ شهر
کنایتیست که از روزگارِ هجران گفت
نشانِ یارِ سفرکرده از کِه پُرسم باز
[...]
صبا حکایت زلف مرا پریشان گفت
سیاهکاری شوریده باز نتوان گفت
خط غبار که تعلیق ثلث عارض تست
محققش بتوان نسخ خط ریحان گفت
نسیم طرهّ سنبل به هم برآمده یافت
[...]
بیا که هاتف میخانه دوش پنهان گفت
به من حکایتی از سر می که نتوان گفت
چو گشت واقف ازین حال پیر باده فروش
میم به تهنیه داد و به لطف و احسان گفت
که ای گدای خرابات ناامید مباش
[...]
بناله صبحدمم بلبل خوش الحان گفت
که از جفای گل آن میکشم که نتوان گفت
بگوش جان دلم این نکته دوش پنهان گفت
غمیست عشق که نتوان نهفت و نتوان گفت
جگر خراش از آن شد صفیر مرغ اسیر
[...]
بر آستانه اش امشب خوشم که جانان گفت
که دوش قصه ی محرومی تو دربان گفت
شد آشکار، ز کم ظرفی حریفان راز
وگرنه پیر مغان آنچه گفت پنهان گفت
غم نهانی من گفت با رقیب و دریغ
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.