گنجور

 
حافظ

تو مگر بر لب آبی به هوس بنشینی

ور نه هر فتنه که بینی همه از خود بینی

به خدایی که تویی بندهٔ بگزیده او

که بر این چاکر دیرینه کسی نگزینی

گر امانت به سلامت ببرم باکی نیست

بی‌دلی سهل بود گر نبود بی‌دینی

ادب و شرم تو را خسرو مه‌رویان کرد

آفرین بر تو که شایستهٔ صد چندینی

عجب از لطف تو ای گل که نشستی با خار

ظاهراً مصلحت وقت در آن می‌بینی

صبر بر جور رقیبت چه کنم گر نکنم؟

عاشقان را نبود چاره به جز مسکینی

باد صبحی به هوایت ز گلستان برخاست

که تو خوش‌تر ز گل و تازه‌تر از نسرینی

شیشه‌بازیِ سِرشکم نگری از چپ و راست

گر بر این منظر بینش نفسی بنشینی

سخنی بی‌غرض از بندهٔ مخلص بشنو

ای که منظور بزرگان حقیقت بینی

نازنینی چو تو پاکیزه‌دل و پاک‌نهاد

بهتر آن است که با مردم بد ننشینی

سیل این اشک روان صبر و دل حافظ برد

بلغ الطاقه یا مقله عینی بینی

تو بدین نازکی و سرکشی ای شمع چگل

لایق بندگی خواجه جلال‌الدینی

 
 
 
غزل شمارهٔ ۴۸۴ به خوانش فریدون فرح‌اندوز
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
غزل شمارهٔ ۴۸۴ به خوانش فاطمه زندی
همهٔ خوانش‌هاautorenew
غزل شمارهٔ ۴۸۴ به خوانش سارنگ صیرفیان
غزل شمارهٔ ۴۸۴ به خوانش افسر آریا
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
سعدی

صبر بر جور رقیبت چه کنم گر نکنم

همه دانند که در صحبت گل خاری هست

حافظ

همین شعر » بیت ۶

صبر بر جور رقیبت چه کنم گر نکنم

عاشقان را نبود چاره بجز مسکینی

کمال‌الدین اسماعیل

ای زیاد دهنت در لب جان شیرینی

وی گرفته ز لبت کام جهان شیرینی

شکر است؟آب حیاتست؟ لبست آن؟ جانست؟

خود ندانم که چه چیز است بدان شیرینی

هر کجا چهرۀ تو سفرۀ خوبی گسترد

[...]

حکیم نزاری

ای ملامت گر اگر شاهدِ ما را بینی

بیش بر ره گذرِ چون و چرا ننشینی

همه چون بیند اعما چو نمی بیند هیچ

تو خود آن دیده نداری که به آنش بینی

تا بدان دیده شوی دیده که نتوانی دید

[...]

صائب تبریزی

از خودی چشم بپوشان اگر اهل دینی

که خدابین نشود دیده هر خودبینی

در سرانجام سفر باش که از سنگ مزار

خیمه بیرون زده خوش قافله سنگینی

سازد از سینه پرجوش جهان را خوشوقت

[...]

سلیم تهرانی

کاسهٔ ما ز سفال است، خوش این مسکینی

پنجهٔ ما نبود شانهٔ موی چینی

راه شد بسته به حرفش، که به هم چسبیده‌ست

دو لب او چو زبان قلم از شیرینی

نامه را کاغذ ابری کنم از موج سرشک

[...]

صغیر اصفهانی

خواهی ارجا به لب آب روان بگزینی

آن به ای سرو که بر دیدهٔ من بنشینی

سخن تلخ شنیدن ز دهانت عجب است

که تو پا تا بسر ایجان چو شکر شیرینی

آفت جان و تن از غمزهٔ چشم بیمار

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه