از خودی چشم بپوشان اگر اهل دینی
که خدابین نشود دیده هر خودبینی
در سرانجام سفر باش که از سنگ مزار
خیمه بیرون زده خوش قافله سنگینی
سازد از سینه پرجوش جهان را خوشوقت
هر که از خشت کند چون خم می بالینی
زود باشد که ز یک ناله به فریاد آید
آن که چون کوه سپرده است به خود تمکینی
می که در روی سپر چین نگذارد ز نشاط
نیست ممکن ز جبین تو گشاید چینی
گرچه سر در سر گفتار نهادم صائب
نشنیدم ز کسی از ته دل تحسینی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر به اهمیت خودبینی و عدم توجه به خودمحوری در دین اشاره میکند. او به مسافران توصیه میکند که به معنای عمیق سفرها توجه کنند و از خودخواهی دور شوند. اشاره میکند که در نهایت ممکن است از دل سنگ و خرافات یک صدای واقعی و عمیق به گوش برسد. همچنین بر این نکته تأکید میکند که شادی و نشاط واقعی در زندگی حاصل از برآورده کردن نیازهای واقعی و نه ظاهری است. در پایان، شاعر از این که در گفتار خود به بیاعتنایی دیگران مواجه شده، حس ناامیدی و بیتوجهی را بیان میکند.
هوش مصنوعی: اگر در پی ایمان واقعی هستی، از خودخواهی و خودبینی چشمپوشی کن، زیرا کسی که فقط به خودش نگاه میکند و خدا را نمیبیند، واقعیات را درک نخواهد کرد.
هوش مصنوعی: در پایان سفر خود باش که از سنگ قبر برآمده، خوشبختی و سنگینی راه را نشان میدهد.
هوش مصنوعی: هر کسی که بتواند با خشت و مصالح موجود، گنبدی زیبا و سرزنده بسازد، این فرد میتواند از دل پرانرژی خود، جهان را خوشحال و شاداب کند.
هوش مصنوعی: به زودی ممکن است با یک ناله، کسی که مانند کوه استوار و خموش به نظر میرسد، به فریاد بیفتد.
هوش مصنوعی: شراب شادی را نمیتوان بر روی سپر چین نگه داشت. اگر از جبین تو چروکی باز شود، نشانهای از شادابی و طراوت است.
هوش مصنوعی: با وجود اینکه تلاش کردم تا نظری از سر دل دربارهی سخنانم جلب کنم، اما هیچکس از عمق دل به من تحسینی نکرد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ای زیاد دهنت در لب جان شیرینی
وی گرفته ز لبت کام جهان شیرینی
شکر است؟آب حیاتست؟ لبست آن؟ جانست؟
خود ندانم که چه چیز است بدان شیرینی
هر کجا چهرۀ تو سفرۀ خوبی گسترد
[...]
ای ملامت گر اگر شاهدِ ما را بینی
بیش بر ره گذرِ چون و چرا ننشینی
همه چون بیند اعما چو نمی بیند هیچ
تو خود آن دیده نداری که به آنش بینی
تا بدان دیده شوی دیده که نتوانی دید
[...]
تو مگر بر لب آبی به هوس بنشینی
ور نه هر فتنه که بینی همه از خود بینی
به خدایی که تویی بنده بگزیده او
که بر این چاکر دیرینه کسی نگزینی
گر امانت به سلامت ببرم باکی نیست
[...]
کاسهٔ ما ز سفال است، خوش این مسکینی
پنجهٔ ما نبود شانهٔ موی چینی
راه شد بسته به حرفش، که به هم چسبیدهست
دو لب او چو زبان قلم از شیرینی
نامه را کاغذ ابری کنم از موج سرشک
[...]
خواهی ارجا به لب آب روان بگزینی
آن به ای سرو که بر دیدهٔ من بنشینی
سخن تلخ شنیدن ز دهانت عجب است
که تو پا تا بسر ایجان چو شکر شیرینی
آفت جان و تن از غمزهٔ چشم بیمار
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.