حکیم سبزواری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳
تغییری ای صنم بده اطوار خویش را
مپسند بر من این همه آزار خویش را
هرگز نیامدی و تسلی دهم چو طفل
هردم ز مقدمت دل بیمار خویش را
پرمایه را نظر بفرومایه عیب نیست
[...]
حکیم سبزواری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵
دل بسته نقش چهرهٔ دلدار خویش را
دارد دیار صورت دیار خویش را
هم تیره طبع خاکی و هم نور نور پاک
بنگر ز خویش نور خود و نار خویش را
پیمان همی شکستی و بیگانه خوشدی
[...]
حکیم سبزواری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۵
ساقی بیا که گشت دلارام رام ما
آخر بداد دلبر خوشکام کام ما
بس رنج بردهایم و بسی خون که خوردهایم
کان شاهباز قدس فتادی به دام ما
در دار ملک عالم معنی دم نخست
[...]
حکیم سبزواری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۴
ای از صفات گشته هویدا همه صفات
ذات خجستهات شده مرآت بهر ذات
نزدیک شد که دعوی پیغمبری کنی
کز خط کتاب داری و از غمزه معجزات
یک بوسهای ز وجه، زکاتم نمیدهی؟
[...]
حکیم سبزواری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۷
گر راندیم ز بزم و شدی همنشین غیر
بر من گذشت لیک طریق وفا نبود
گلچین بباغ اندر و بلبل برون در
خود رسم تازه ایست نخست این بنا نبود
ما آشیان بگوشهٔ بامت گرفتهایم
[...]
حکیم سبزواری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۷
جاءَ الصَّبا بِعِطر رَیاحین و الزَّهَر
از زلف یار میرسد این باد مُشکاثر
پیک خجستهٔ مقدم فرخنده مرحبا
اهلا حمام کعبة لیلای ما الخبر
در آرزوی سرو قد خوشخرام او
[...]
حکیم سبزواری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۰
گل می دمد ز شاخ و وزد باد نوبهار
ساقی تفقدی کن و جامی ز می بیار
در کشتزار حسن رخش سبزه میدمد
رخش نظر بر آن بتفرج بسبزه زار
یک صفحه از صحیفهٔ حسنت بود بهشت
[...]
حکیم سبزواری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۱
ریزد عرق ز روی تو یادانه گهر
ام حل فیک عقد ثریا علی قمر
نور الجبین ام هو بالطور مضئة
زلف است بر عذار تو یا عود بر جمر
سرو قباپوش خطایی کند خرام
[...]
حکیم سبزواری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۷
ساقی بیا که عمر گرانمایه شد تلف
دایم نخواهد این در جان ماند در صدف
طفلی است جان و مهد تن او را قرارگاه
چون گشت راهرو فکند مهد یک طرف
در تنگنای بیضه بود جوجه از قصور
[...]
حکیم سبزواری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۱
هان وامگیر رخش طلب یکزمان ز تک
تا بگذری ز دانش اسما تو از ملک
گر ترک نفس گیری و فرمان حق بری
فرمانبرت شود ز سما جمله تا سمک
دُر گران عشق بدست آر ار کسی
[...]
حکیم سبزواری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۷
ای قامت تو سرو لب جویبار دل
وی طلعت تو صورت باغ و بهار دل
افکنده عقد زلف تو در کار جان گره
در طرهٔ تو تیره شده روزگار دل
گو نگهتی ز گیسوی مشکین او صبا
[...]
حکیم سبزواری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۲
شد وقت آنکه باز هوای چمن کنم
آمد بهار و فکر شراب کهن کنم
حاشا که با جمال جهانگیر عارضت
نظاره جانب گل و برگ سمن کنم
در دوزخ از خیال توام دست میدهد
[...]
حکیم سبزواری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۸
از بهترین سلالهٔ آدم توئی بهین
بر مهترین کلالهٔ حوا توئی مهین
در خاتم رسالتی ای ختم انبیا
همچو نگین به خاتم و چون نقش درنگین
تو بَدرِ ازهری و همه انبیا سُها
[...]
حکیم سبزواری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۲
از باده مغز تر کن و آن یار نغز جو
تا سر رود بسر رو و تا پا بپا بپو
بر نقش ما سوا خط بطلان بیا بکش
از لوح دل محبت اغیار رو بشو
یاران ز باده سرخوش و در سر ترا خمار
[...]
حکیم سبزواری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۴
ای مهر همچو مه ز رخت کرده کسب ضو
خال رخ تو برده ز مشک ختن گرو
از طرف بام چرخ برین باد و صد هراس
سر میکشد برای تماشات ماه نو
بینم خراب حال دل ای عیسوی نفس
[...]
حکیم سبزواری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۸
گیرم نقاب برفکنی از رخ چو ماه
کو تاب یک کرشمه و کو طاقت نگاه
یک شمه از طراوت رویت بهار و باغ
یک پرتو از فروغ رخت نور مهر و ماه
یکبار رخش نازبرون تا ز و باز بین
[...]
حکیم سبزواری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۹
نبود چو ماه روی تو تابنده اختری
نامد مثال لعل تو رخشنده گوهری
از خیل آن و حسن کشی بر سرم سپاه
بر یک تنی که دیده شبیخون لشگری
صد آفرین بصنع جهان آفرین که او
[...]
حکیم سبزواری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۵
ای آتش هوای تو در جان عالمی
در عهد تو ندیده کسی عیش خرمی
از حال من مپرس که دارم دلی ز هجر
چون زلف بیقرار پریشان و درهمی
عالم بهم زنی تو بیک چشم همزدن
[...]