ای آتش هوای تو در جان عالمی
در عهد تو ندیده کسی عیش خرمی
از حال من مپرس که دارم دلی ز هجر
چون زلف بیقرار پریشان و درهمی
عالم بهم زنی تو بیک چشم همزدن
لعل تو جان دهد چو مسیحا بیکدمی
گشتم جدا ز خاک دری کز هوای او
دارم دل پر آتشی و چشم پرنمی
دوشیزگان سبزه بصحرا برون شدند
آخر برون خرام و برون کن ز دل غمی
تا نکته ز سر میانت بیان کند
اسرار کو بکورودازبهر محرمی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر درباره شکستن پیمان و عقدی است که شاعر با دیگری بسته است. شاعر از این موضوع آزرده خاطر است و به احساسات خود نسبت به آن شخص اشاره میکند. او میگوید که هرچند رابطهاش با آن شخص دچار این شکست شده، اما او هنوز هم احساسات عمیقی نسبت به او دارد. همچنین به حالت مستی و شوقی که در او وجود دارد و تمایلش به نوشیدن اشاره میکند. در پایان، شاعر از ساقی میخواهد که نوشیدنی را به او بدهد و به گفتگو درباره رازها و زمانهای خوشی که ممکن است دوباره به او برسند، میپردازد.
هوش مصنوعی: ای آتش عشق تو در دل جهانی شعلهور است و هیچکس در زمان تو لذتی از شادی و خوشی را تجربه نکرده است.
هوش مصنوعی: از احوال من نپرس، چون قلبم به خاطر جدایی دچار پریشانی است؛ مانند مویی که به خاطر بیقراری درهم و نامرتب شده است.
هوش مصنوعی: تو با یک نگاه، جهان را دگرگون میکنی؛ لعل زیبای تو جان را مانند مسیحا به یک دم حیات میبخشد.
هوش مصنوعی: به دنبال او از خاک و سرزمین خود دور شدم. به خاطر عشق و محبتش، قلبم پر از آتش و چشمانم پر از اشک است.
هوش مصنوعی: دوشیزگان باطراوت به دشت رفتند، حالا بیرون بیایید و غم را از دل دور کنید.
هوش مصنوعی: تا زمانی که نکتهای از میان تو بیان نشود، اسرار در پرده باقی خواهند ماند و چیزی روشن نخواهد شد؛ مانند شخصی که در یک مراسم خاص به آن پرداخته میشود.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
تا خوی ابر گل رخ تو کرده شبنمی
شبنم شدهست سوخته چون اشک ماتمی
... این مصرع ساقط شده ...
کاندر جهان به کس مگرو جز به فاطمی
کی مار ترسگین شود و گربه مهربان؟
[...]
ای آدمی به صورت و بیهیچ مردمی
چونی به فعل دیو چو فرزند آدمی؟
گر اسپ نیست استر و نه خر، تو هم چن او
نه مردمی نه دیو، یکی دیو مردمی
کم دید چشم من چو تو زیرا که چون کمند
[...]
آمد بهار خرم و آورد خرمی
وز فر نوبهار شد آراسته زمی
خرم بود همیشه بدین فصل آدمی
با بانگ زیر و بم بود و قحف در غمی
صدر جهان رسید بشادی و خرمی
در دوستان فزونی و در دشمنان کمی
شاه جهان و صدر جهان شاد و خرم است
جاوید باد شاه بشادی و خرمی
ای شاه راز طلعت فرخنده فال تو
[...]
در عالم کفایت عقل مجسمی
وز غایت لطافت روح مسلمی
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.