گیرم نقاب برفکنی از رخ چو ماه
کو تاب یک کرشمه و کو طاقت نگاه
یک شمه از طراوت رویت بهار و باغ
یک پرتو از فروغ رخت نور مهر و ماه
یکبار رخش نازبرون تا ز و باز بین
عشاق را جبین مذلت به خاک راه
در خون نگر بمالم دل مردمان چشم
بر پا نموده از مژگان رایت سپاه
عزم شکار کرده مرانم که عیب نیست
وقت شکار بودن سگ در قفای شاه
آن مه سپه کشد پی تاراج جان ز ناز
من میکنم مبارزه با خیل اشک و آه
جز پیش این بتان خداوندگار حسن
در مذهب که بوده روا قتل بیگناه؟
در ترک و تاز لشکر نازش به ملک حسن
کس جان نبرد خاصه تو اسرار از این سپاه
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر در وصف زیبایی و جذابیت معشوقهای سخن میگوید که چشمانش و مژههایش مانند خنجری دلربا هستند. شاعر از مستی ناشی از دیدن این زیبایی سخن میگوید و مدعی است که حتی در بهشت هم مانند او وجود ندارد. ابروی معشوقه او را به ماه و خورشید تشبیه میکند و به زیبایی قد و قامت او اشاره میکند. او همچنین به قدرت جاذبه و دلربایی معشوقهاش اشاره کرده و میگوید که در دل هر کسی شور و غوغایی ایجاد میکند که شبیه به قیامت است. در نهایت، شاعر گردآوری احساسات و رازهای دلش را با طوطیای که از نوش لبی در شکر میریزد، مقایسه میکند. این شعر ترکیبی از عشق و زیباییشناسی است که احساسات عمیق شاعر را نسبت به معشوقهاش نشان میدهد.
هوش مصنوعی: ای کاش از چهرهات پردهبرداری کنی مانند ماه، اما یک نگاه مهرآمیز و یک حرکت دلربا از تو بس است، تا اینکه کسی تاب و توان تحمل نگاه تو را داشته باشد.
هوش مصنوعی: چهره زیبا و تازگی تو مانند بهار و باغ است و درخشش چهرهات نور ماه و خورشید را به یاد میآورد.
هوش مصنوعی: یک بار زیبایی چهرهات را نشان بده تا عاشقان ببینند و سرانجام، ننگ و ذلت خود را به خاک بیندازند.
هوش مصنوعی: نگاه کن که چطور دل مردمان را به خون میمالم، افرادی که چشمهاشان را آماده کردهاند و با اشکهای خود، نشانهای از ارتش را به نمایش میگذارند.
هوش مصنوعی: من را از پی شکار فراری نده، زیرا در زمان شکار، بودن سگ در پی شاه عیبی ندارد.
هوش مصنوعی: آن چهره زیبا و دلربا قصد دارد تا روح من را به غارت ببرد، اما من با جمعی از اشک و ناله مقاومت میکنم.
هوش مصنوعی: تنها در برابر این معبودان زیبا، کسی که در دین به کشتن بیگناه روا بداند، دیگر چه کسی میتواند چنین کاری را مجاز بداند؟
هوش مصنوعی: در جنگ و نبرد لشکر زیباییاش به سرزمین حسن، هیچ کس جان را به خطر نینداخته، بهخصوص تو از این گروه، اسرار و رازها را نداری.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
من موی خویش را نه از آن می کنم سیاه
تا باز نوجوان شوم و نو کنم گناه
چون جامهها به وقت مصیبت سیه کنند
من موی از مصیبت پیری کنم سیاه
ای نیکخوی مردم ای نیک خوی شاه
تو نیکخواه شاه و ترا بخت نیکخواه
اندر میان رزم نمانی مگر بشیر
اندر میان بزم نمانی مگر بماه
هم آلت نبیدی و هم آلت سلاح
[...]
ای روی تو به خوبی افزون ز مهر و ماه
بهرام روز باده بهرام رنگ خواه
اندوه این جهان مخور ای ماه شاد باش
کامروز شادمانست از تخت و تاج شاه
افروخته ست طبعش و افراخته محل
[...]
ای یک غلام تو به گه حرب صد سپاه
اندر جوار جاه تو اسلام را پناه
مقبلترین عالمی و طالع تو را
هشت آسمان معسکر و هفت اختران سپاه
موج سخاوت تو رسیده به شرق و غرب
[...]
چون در هوای دل تن من گشت پادشاه
آمد به پیش سینه من از سفه سپاه
لشکرگه سفاهت من عرضه داد دیو
من ایستاده همبر عارض بعرضه گاه
دیو سیه گلیم بران بود تا کند
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.