گنجور

 
حکیم سبزواری

نه از لفظ تو پیغامی نه از کلک تو تحریری

نه از لعل تو دشنامی نه از نطق تو تقریری

نه پیکی تا فرستم سوی او ای ناله امدادی

نه رحمی در دل چون آهنش ای آه تأثیری

به تنگ آمددلم ازنام و از ننگ ای جنون شوری

نشد از عقل آسان مشگلم ای عشق تدبیری

رهم بس سنگلاخ ای رخش همت پای رفتاری

شبم زان تار موتار ای فروغ دیده تنویری

رقیب سفله محرم درحریم یار و مامحروم

سپهرا تا بکی دون پروری زین وضع تغییری

برغم دشمن تشنه بخون ای دوست الطافی

خلاف مدعای مدعی ای چرخ تدبیری

بلب آمد ز درد بی دوا جان ساقیا جامی

بشد بنیاد دل زیر و زبر مطرب بم وزیری

پس از عمری ببالین مریض خویش میآید

نگاه آخرین است ای اجل یک لحظه تأخیری

نگاهی کن از آن چشم خدنگ انداز صید افکن

که جان دادیم ای ابرو کمان از حسرت تیری

کشیده صورت گلگونه ها تابر گل خوبان

نکرده کلک نقاش قضا اینگونه تصویری

ز عشق آن پری طلعت بشد دیوانه دل اسرار

از آن زلف مسلسل افکنش بر پای زنجیری