گنجور

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۸۴

 

تا غمزه خون ریز تو قصد دل ما کرد

بیچاره دلم را هدف تیر بلا کرد

در خواب نبیند رخ آرام دگر بار

هر دل که طمع در طلب وصل شما کرد

چون نیست دلم را ز غمت روی رهایی

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۸۵

 

زلفین تو سرگشته چو باد سحرم کرد

خاک سر کویت چو صبا دربدرم کرد

من خود ز تو دیوانه مطلق شده بودم

زنجیر سر زلف تو دیوانه ترم کرد

گفتم به من افگن نظری، چشم ببستی

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۸۶

 

یک دل به سر کوی تو آباد نیابند

یک جان زخم زلف تو ازاد نیابند

از بس که گرفتار غمت شد همه دلها

آفاق بگردند و دلی شاد نیابند

روزی که روی مست و خرامان سوی بازار

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۸۷

 

عشاق حیات از لب خندان تو یابند

خوبان عمل فتنه ز دیوان تو یابند

ببینم مه از جیب سپهر و نکشد دل

کان مه که برد دل ز گریبان تو یابند

شاید که به شکرانه دهندت سر دیگر

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۸۸

 

شب دلشدگان دیده بیدار نبندند

الا که به خون چشم گهربار نبندند

چون من ز دل خویش شوم سوخته، زنهار

این تهمت بیهوده دران یار نبندند

من عاشق و مستم، ره زهدم منمایید

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۸۹

 

صد جان به یکی دانگ به بازار فروشند

خوبان به دل و جان ز چه رخسار فروشند؟

جان می کشدش سوی خود و دل به سوی خویش

بر دست گر این هر دو خریدار فروشند

با آنکه ستانیم به صد جان مکن آخر

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۹۰

 

من بنده آن روی که دیدن نگذارند

دیوانه زلفی که کشیدن نگذارند

از تشنگیم شعله زنان سینه و از دور

شربت بنماید و چشیدن نگذارند

چون زیستنی نیستم، ار بینم و ار نی

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۹۱

 

ماییم درون سوخته، بیرون شده ای چند

در سلسله لیلی و مجنون شده ای چند

خوردیم بسی خون دل از تو، تو هم آخر

یک می بخور از دست جگر خون شده ای چند

چون حال دگرگون شده زاندوه تو ما را

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۹۲

 

ای کز رخ تو دیده، همه جان و جهان دید

در حیرت آنم که ترا چون بتوان دید

با قد تو بلبل سخن سرو همی گفت

آن دید گل سوری و در سرو روان دید

بیچاره دلم در شکن زلف تو خون شد

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۹۳

 

هندوی مرا کشتن ترکانه ببیند

زو سینه من چون بت و بت خانه ببینید

گه خشم و گهی عشوه و گه شوخی و گه ناز

بدمستی آن نرگس مستانه ببینید

آباد بر آن بت، نکنم زو گله، لیکن

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۹۴

 

باد آمد و بویی زنگارم نرسانید

پنهان سخنی از لب یارم نرسانید

فریاد من خسته رسانید به کویش

فریاد که در گوش نگارم نرسانید

افسوس که بگذشت همه عمر به افسوس

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۹۵

 

بویی ز سر زلف نگارین به من آرید

یک تار ازان طره مشکین به من آرید

مخمورم و جانم به سوی می نگران است

آن باده که در داد نخستین به من آرید

خواهید که از خاک برآیم پس صد سال

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۹۶

 

باد آمد و زان سرو خرامان خبر آورد

در کالبد سوخته، جانی دگر آورد

امروز هم از اول صبحم سر مستی ست

این بوی که بوده ست که باد سحر آورد؟

صد منت باد است برین دیده کزان راه

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۹۷

 

یک خنده بزن، زان لب لعل شکرآلود

بر عاشق مسکین که رخ از خون تر آلود

یک شب ز برای دل من محرم من باش

بشنو ز دلم چند حدیث جگر آلود

مانا که بپرسی ز دل من که چه کردی؟

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۹۸

 

ای هم نفسان، یک نفسم باز گذارید

دست از من دیوانه سرگشته بدارید

بی نام ونشانم به خرابات ببخشید

بیگانه ز خویشم، بر خویشم بگذارید

یا معتکفم بر سر سجاده نشانید

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۹۹

 

دل رفت به سوی تو، همان سوی که شد ماند

جان کرد به ره حمله و آن نیز برون ماند

از کوی تو باز آمد و بر آتش دل سوخت

هر نامه صبری که ازین پیش دلم خواند

اندر دلم این بود که بگذشت همه عمر

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۰۰

 

ای زلف تو دام دل دانا و خردمند

دشوار جهد دل که در افتاد درین بند

اندر دل من بود نهالی ز صبوری

بادی بوزید از تو و از بیخ برافگند

بودیم خردمند، که زد عشق تو بر ما

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۰۱

 

عاقل ندهد عاشق دل سوخته را پند

سلطان ننهد بنده محنت زده را بند

ای یار عزیز، انده دوری تو چه دانی؟

من دانم و یعقوب، فراق رخ فرزند

عیبم مکن، ای خواجه که در عالم معنی

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۰۲

 

روزی مگر این بسته در ما بگشایند

وز لطف من گشمده را راه نمایند

گر خلق جهان حال من خسته بدانند

از عین تحیر سرانگشت بخایند

عمری ست که از جور فلک با غم و دردم

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۰۳

 

آن سرو خرامنده که جستم، به بر آمد

وان بخت که پیش آمده بد، بیش تر آمد

شادی همه غم بود ز بر نامدن کار

آن غم همه شادی شد و آن کار برآمد

بر لاله گلبرگ دماغم رسد امروز

[...]

امیرخسرو دهلوی
 
 
۱
۲
۳
۴
۶
sunny dark_mode