گنجور

 
امیرخسرو دهلوی

من بنده آن روی که دیدن نگذارند

دیوانه زلفی که کشیدن نگذارند

از تشنگیم شعله زنان سینه و از دور

شربت بنماید و چشیدن نگذارند

چون زیستنی نیستم، ار بینم و ار نی

ای دوست، چه وقت است که دیدن نگذارند؟

صد دیده و دل منتظر تیر تو، فریاد

کش با من بیچاره رسیدن نگذارند

یارب، چه عذابی ست برین مرغ گرفتار؟

بسمل نپسندند و پریدن نگذارند

گفتم سخنی بشنوم و جان دهم اکنون

محروم بمیرم، چو شنیدن نگذارند؟

صد چاک شده سینه و صد پاره شده دل

این بی خبران جامه دریدن نگذارند

امروز صبا از جگرم بوی گرفته ست

زنهار کزان سوش وزیدن نگذارند

صد خار جفا خورد ز هجران تو خسرو

آه، ار گلی از روی تو چیدن نگذارند

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
کمال خجندی

ما را گلی از روی تو چیدن نگذارند

چیدن چه خیالیست که دیدن نگذارند

صد شربت شیرین ز لبت خسته دلانرا

نزدیک لب آرند و چشیدن نگذارند

گفتم شنود مژده دشنام تو گوشم

[...]

بابافغانی

ما را گلی از باغ تو چیدن نگذارند

چیدن چه خیالیست که دیدن نگذارند

بهر سخنی از لبت ای غنچه ی خندان

چون گل همه گوشیم شنیدن نگذارند

هر جا که شود آینه ی روی تو پیدا

[...]

میلی

کامی ز لب لعل تو دیدن نگذارند

یعنی سخنی از تو شنیدن نگذارند

آن طفل ز نظّاره قتلم چو کند ذوق

اغیار ز رشکم به تپیدن نگذارند

چشمان کمندافکن صیاد وش تو

[...]

عرفی

گر باد شوم بر تو وزیدن نگذارند

ور حسن شوم روی تو دیدن نگذارند

تا سر زده شادی به دلم، سوخته عشقت

این سبزه ازین خاک دمیدن نگذارند

این رسم قدیم است که در گلشن مقصود

[...]

صائب تبریزی

خون بهتر ازان می که چشیدن نگذارند

پیکان به ازان غنچه که چیدن نگذارند

غیر از لب افسوس گزیدن چه علاج است

آن راکه لب یار گزیدن نگذارند

بوسیدن کنج لب ساقی چه خیال است

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه