یک دل به سر کوی تو آباد نیابند
یک جان زخم زلف تو ازاد نیابند
از بس که گرفتار غمت شد همه دلها
آفاق بگردند و دلی شاد نیابند
روزی که روی مست و خرامان سوی بازار
در شهر یکی صومعه آباد نیابند
می کش که به تسلیم نهادم سر خود، زانک
در کشتن خوبان ز کسی داد نیابند
گفتی خبرت گه گهی از باد بپرسم
از خاک طلب، کین خبر از باد نیابند
جان می کن و از بهر وفا دم مزن، ای دل
کاین مزد ز خوبان پریزاد نیابند
ناخورده خراشی ز سر تیشه هجران
سنگی به سر تربت فرهاد نیابند
با بخت چه کارم ز پی وصل، که هرگز
مدبر صفتان گنج به بنیاد نیابند
خسرو، ز برای دل گم گشته چه نالی؟
دانی که دل رفته به فریاد نیابند
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
بی باد تو عشاق دل شاد نیابند
بی بندگی از بند غم آزاد نیابند
دیوانه دلانرا که کشد پای به زنجیر
گر بوی سر زلف تو از باد نیابند
هر تیر که گم گشت به مخجیر ز شیرین
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.