گنجور

 
امیرخسرو دهلوی

آن سرو خرامنده که جستم، به بر آمد

وان بخت که پیش آمده بد، بیش تر آمد

شادی همه غم بود ز بر نامدن کار

آن غم همه شادی شد و آن کار برآمد

بر لاله گلبرگ دماغم رسد امروز

کز زلف توام بوی نسیم سحر آمد

آیینه جان روی نما می کشمت پیش

کایینه رخسار توام در نظر آمد

شیرینی لعلت نرود از بن دندان

کز لعل توام در بن دندان شکر آمد

در مردم من مردمک دیده نگنجد

اکنون که مرا روی تو در چشم تر آمد

در پای تو خسرو چه کند، گر نکند جان

اکنون که مرا روی تو در چشم تر آمد