آن سرو خرامنده که جستم، به بر آمد
وان بخت که پیش آمده بد، بیش تر آمد
شادی همه غم بود ز بر نامدن کار
آن غم همه شادی شد و آن کار برآمد
بر لاله گلبرگ دماغم رسد امروز
کز زلف توام بوی نسیم سحر آمد
آیینه جان روی نما می کشمت پیش
کایینه رخسار توام در نظر آمد
شیرینی لعلت نرود از بن دندان
کز لعل توام در بن دندان شکر آمد
در مردم من مردمک دیده نگنجد
اکنون که مرا روی تو در چشم تر آمد
در پای تو خسرو چه کند، گر نکند جان
اکنون که مرا روی تو در چشم تر آمد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به زیبایی و جذابیت یک فرد خاص اشاره دارد. شاعر از احساسات متناقض شادی و غم صحبت میکند؛ به طوریکه عدم موفقیت در کارها باعث غم شده و حالا که بخت او به او روی آورده، آن غم به شادی تبدیل شده است. شاعر از عطر و بوی زلف محبوبش صحبت میکند و همچنین به زیبایی چهره او اشاره میکند که همواره در ذهنش نقش ببندد. همچنین درباره لذت و شیرینی لبهای محبوبش میگوید و اینکه چقدر این عشق بر او تاثیرگذار است. در نهایت، شاعر بیان میکند که دیدن محبوبش همه چیز را برایش ارزشمند کرده و هیچ چیز دیگری در زندگی برایش اهمیت ندارد.
هوش مصنوعی: آن درخت زیبای سرسبز که به دنبالش رفتم، در حال حاضر به من نزدیکتر شده است و آن شانس و بختی که قبلاً به من روی آورد، اکنون بیشتر شده است.
هوش مصنوعی: شادی ناشی از غم بود، زیرا اگر آن غم به وجود نمیآمد، کار شادی نیز انجام نمیشد. حالا که آن غم به پایان رسید، همه چیز به شادی تبدیل شده و کار نیز انجام شده است.
هوش مصنوعی: امروز بوی نسیم صبحگاهی از زلف تو به مشامم میرسد و گلبرگهای لالهگون را به یادمیآورم که در دلم نشسته است.
هوش مصنوعی: من در آینه جان، زیبایی تو را به تصویر میکشم، چرا که چهرهات در ذهن من همچون آینهای نمایان است.
هوش مصنوعی: شیرینی لبهایت از دندانهایم نمیرود، زیرا وجود تو برایم مانند شکر است که در دل میماند.
هوش مصنوعی: نمیتوانم در جمع مردم به کسی نگاه کنم، زیرا حالا که چهره تو در چشمانم جلوهگری میکند، هیچ کس دیگری برایم اهمیت ندارد.
هوش مصنوعی: خسرو در پایت چکار میتواند کند، اگر جانم را ندهد، حالا که دیدن روی تو در چشمانم تازگی دارد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
تا ز آمدن دوست بر من خبر آمد
گوئی سرم از ناز بخورشید برآمد
چون شاخ گلی بودم پیوسته بی بار
بر من ز گل شادی پیوسته برآمد
روزی همه درد و غم مردم بسر آید
[...]
سلطان جهان در کف پیری شده عاجز
تدبیر شدن کن تو که چون شست درآمد
روزت بنماز دگر آمد بهمه حال
شب زود درآید که نماز دگر آمد
بیچاره تن من که ز غم جانش برآمد
از دست بشد کارش و از پای درآمد
هرگز به جهان دید کسی غم چو غم من
کز سر شودم تازه چو گویم به سر آمد
آن داد مرا گردش گردون که ز سختی
[...]
در راه مرادی صنمی در گذر آمد
رفتار چنان ماه مرا در نظر آمد
شوخی شکری سروقدی قحبککی چست
کز حسن ز خورشید بسی خوبتر آمد
در پیش وی استادم و راهش بگرفتم
[...]
بدرود شب دوش که چون ماه برآمد
ناخوانده نگارم ز در حجره درآمد
زیر و زبر از غایت مستی و چو بنشست
مجلس همه از ولوله زیر و زبر آمد
نقلم همه شد شکر و بادام که آن بت
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.