گنجور

مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۶

 

ای عارض چو ماه ترا چاکر آفتاب

یک بنده تو ماه سزد دیگر آفتاب

پیش رخ چو ماه تو بنهاده از حیا

هر نخوتی که داشته اندر سر آفتاب

تا بوی مشک زلف تو ناید همی زند

[...]

مجیرالدین بیلقانی
 

مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۸

 

رخش امل متاز که ایام توسن است

کار عدم بساز که رحلت معین است

بر خاک عاشقی پی او بر مگیر هان

زیرا رقیب بر ره و معشوق دشمن است

امروز جای پاک درین خاکدان که یافت؟

[...]

مجیرالدین بیلقانی
 

مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۰

 

شاها تویی که خواجه گردون غلام تست

هر کار کان به کام تو باید به کام تست

ایام وقتی ار نفسی زد به توسنی

اکنون چو بندگان سر افکنده رام تست

تا نفخ صور رسته شد از زخم حادثات

[...]

مجیرالدین بیلقانی
 

مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۳

 

سروی که بر مهش ز شب تیره چنبرست

لؤلؤش زیر لعل و گلشن زیر عنبرست

پرورده سپهر ستم پیشه شد به حسن

زین روی عشوه ده چو سپهر ستمگرست

زیر شکنج زلفش و در شکرین لبش

[...]

مجیرالدین بیلقانی
 

مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۸

 

تا رنج عیش یاد همایون منیر باد

چشم جهان به جاه و جلالش قریر باد

دولت به زور چرخ که چرخش به روزگار

نصرت سپار باد و سعادت پذیر باد

انوار مهر ز آب رخش مستعار شد

[...]

مجیرالدین بیلقانی
 

مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۹

 

جان و دلم همیشه به عشقت اسیر باد

جانا مرا خیال تو نقش ضمیر باد

سوز غمت روان مرا ناگزیر شد

مهر دلم هوای ترا ناگزیر باد

چون مهر تست بر دل این بنده پادشا

[...]

مجیرالدین بیلقانی
 

مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۱

 

گر نه ز وصل تو دل ما را امان رسد

کار دل از فراق تو جانا به جان رسد

عقل از حیات دامن امید در کشد

زان پیش کز غم تو دمم بر دهان رسد

خونم چه می خوری؟ که ازین خون به عاقبت

[...]

مجیرالدین بیلقانی
 

مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۳۶

 

این خر جبلتان که قدم بر قدم نهند

بی معنی اند و در ره معنی قدم نهند

ناشسته هیچ یک حدث جهل وین عجب

کاغاز هر سخن ز حدوث و قدم نهند

جام شکسته زیر کف پای خاطرند

[...]

مجیرالدین بیلقانی
 

مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۵۳

 

تر دامنی که ننگ وجودست گوهرش

دریا نشسته خشک لب از دامن ترش

طفل سخن به شیر سگ آلود از آنگهی

کاین شوخ گربه چشم گرفتست در برش

سرگشته شد چو زیبق ناکشته کز تری

[...]

مجیرالدین بیلقانی
 

مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۵۴

 

سرو سهی که سجده برد سرو کشمرش

سنبل دمید بر طرف سوسن ترش

گلبرگ شکل، در خوی خونین نشست دل

زان چشم چون بنفشه و زان چشم عبهرش

خون دلم ز دیده برون می کند به هجر

[...]

مجیرالدین بیلقانی
 

مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۵۷

 

تا دار ملک زان سوی عالم بساختم

خود را ز کاینات مسلم بساختم

بر چنبر جهان گذرم بود ازین سبب

تن چون رسن نزار و پر از خم بساختم

دیدم که زخم حادثه مرهم پذیر نیست

[...]

مجیرالدین بیلقانی
 

مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۵۸

 

هر شب که سر به جیب تحیر فرو برم

ستر فلک بدرم و از سدره بگذرم

اندر بها ز گوهر عالم فزون بود

هر در که من ز بحر تفکر بر آورم

عنقا شوم به مغرب عزلت که آفتاب

[...]

مجیرالدین بیلقانی
 

مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۶۳

 

سرو امل به باغ عدم تازه گشت هان

پایی برون نه از در دروازه جهان

عزلت گزین که از غم این چار میخ دهر

گردون هشت خانه به عزلت دهد امان

از عاج و آبنوس جهان دل ببر که نیست

[...]

مجیرالدین بیلقانی
 

مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۷۳

 

خورشید ملک پرور و بهرام کامران

برجیس سعد گستر و کیوان حکمران

کیوان رزم پیشه و برجیس بزم ساز

بهرام کینه گستر و خورشید صف ستان

خورشید چرخ داور و بهرام دادگر

[...]

مجیرالدین بیلقانی
 

مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۷۹

 

لله درک ای ز جهان بر سر آمده

ذات تو از مکان خرد برتر آمده

شخص مطهر تو نهالی است در کجا؟

در بوستان ملک و معالی بر آمده

سلطان یک سواره که خورشید نام اوست

[...]

مجیرالدین بیلقانی
 

مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۸

 

دل سوختست چون به وصالت نمی رسد

جان خسته تا به صورت حالت نمی رسد

از حد گذشت کار جمال تو پس رواست

گر عقل ما به کنه کمالت نمی رسد

مه را چه سود گرد فلک تاختن که او؟

[...]

مجیرالدین بیلقانی
 

مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۳

 

هر دم به بند زلف شکاری دگر مگیر

وحشی مباش با من و وحشت ز سر مگیر

دل گر نبود خاک تو بی سایه تو سوخت

جان خاک تست از سر او سایه بر مگیر

گفتی که زر چه جای زرست ای بهانه جوی؟

[...]

مجیرالدین بیلقانی
 

مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۱

 

می درفگن به جام که مست شبانه‌ایم

ما را سه‌گانه ده که درین ره یگانه‌ایم

زان جام آبگینه به رغم زمانه زود

آبی بده که تشنه به خون زمانه‌ایم

از زلف و خال، دانه و دامی بساز از آنک

[...]

مجیرالدین بیلقانی
 

مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۳

 

از زلف سر شکسته یکی حلقه در شکن

بنیاد صبر ما همه در یکدگر شکن

بر جان عاشقان زد و مرجان کمین گشای

صف گرده است ور دو به یک غمزه بر شکن

با ما چو تیردار دل ای شوخ وانگهی

[...]

مجیرالدین بیلقانی
 

مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۷

 

گر چشم شوخ تو ز جفا خفته نیستی

کار جهان چو زلف تو آشفته نیستی

ور نیستی به همت لعل تو هیچ دل

با نوک غمزه های تو ناسفته نیستی

چوگان زدن نه کار تو بودی بر آفتاب

[...]

مجیرالدین بیلقانی
 
 
۱
۲
۳
sunny dark_mode