گنجور

 
مجیرالدین بیلقانی

می درفگن به جام که مست شبانه‌ایم

ما را سه‌گانه ده که درین ره یگانه‌ایم

زان جام آبگینه به رغم زمانه زود

آبی بده که تشنه به خون زمانه‌ایم

از زلف و خال، دانه و دامی بساز از آنک

ما صید عالم از پی این دام و دانه‌ایم

ار نقل و شمع نیست ز لب نقل ما بساز

ما خود چو شمع از آتش دل در میانه‌ایم

از مدح شاه و جام می لعل چاره نیست

تا پای بست گردش این جام خانه‌ایم

شه‌زاده پهلوان که همی‌گویدش جهان

مقصود کاینات تویی ما بهانه‌ایم

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode