می درفگن به جام که مست شبانهایم
ما را سهگانه ده که درین ره یگانهایم
زان جام آبگینه به رغم زمانه زود
آبی بده که تشنه به خون زمانهایم
از زلف و خال، دانه و دامی بساز از آنک
ما صید عالم از پی این دام و دانهایم
ار نقل و شمع نیست ز لب نقل ما بساز
ما خود چو شمع از آتش دل در میانهایم
از مدح شاه و جام می لعل چاره نیست
تا پای بست گردش این جام خانهایم
شهزاده پهلوان که همیگویدش جهان
مقصود کاینات تویی ما بهانهایم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: شاعر در این شعر به شوق و شادی ناشی از مینوشی و مستی اشاره دارد و از معشوق میخواهد که جامی پر از شراب به او بدهد تا بتواند از غم و مصائب دنیای اطرافش کمی فاصله بگیرد. او از زیباییها و جذابیتهای زندگی میگوید و خود را صید دامی میداند که عشق و زیبایی ایجاد کرده است. همچنین، به اهمیت زندگی و لذتجویی از آن تأکید میکند و در نهایت یادآور میشود که همهی اینها در سایه عشق و زیبایی میگذرد و آنها تنها بهانههایی در این مسیر هستند.
هوش مصنوعی: به ما بگویید که در این شب دلانگیز، جام را پر کنید و به ما نیکویی دهید، زیرا در این مسیر، ما تنها هستیم و به هم پیوستهایم.
هوش مصنوعی: از آن جام شفاف و زیبا، با وجود تمام مشکلات و سختیهای زمان، زودتر آب زود بیاور که ما در این زمانه به شدت تشنهایم و نیاز به شادی و آرامش داریم.
هوش مصنوعی: با ایجاد زلف و خال، دانه و دام به وجود آور، زیرا ما به دنبال این دانه و دام هستیم و در واقع صید این دنیا به حساب میآییم.
هوش مصنوعی: اگر نقل و شمعی در کار نیست، خودمان بساطی میسازیم. ما مانند شمع، از عشق و آتش درونمان روشن هستیم و دروسط جمع قرار داریم.
هوش مصنوعی: حرف از ستایش پادشاه و شراب قرمز به جایی نمیرسد، زیرا ما تا آخرین لحظه در حال نوشیدن این شراب هستیم.
هوش مصنوعی: شهزادهای که خود را اصل و محور عالم میداند، میگوید هدف اصلی وجود، خود تو هستی و ما فقط بهانهایم.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
عمریست تا به درد محبت فسانهایم
چون سایه ز آفتاب طرب بر کرانهایم
چون زلف بس که مست پریشانی خودیم
در بند یک خرام نسیم بهانهایم
بر مصر دام و شهر قفس کم گذشتهایم
[...]
ما گرچه در بلندی فطرت یگانهایم
صد پله خاکسارتر از آستانهایم
دیدیم اگرچه سنگ در او بارها گداخت
ما غافل از گداز درین شیشه خانهایم
در گلشنی که خرمن گل میرود به باد
[...]
برکنده از حیات، باندک بهانه ایم
دندان کرم خورده کام زمانه ایم
گردیده پرده هنر ما، وجود ما
ز آن قدر ما نهفته، که خود در میانه ایم
امروز در بساط جهان، نیست خوشدلی
[...]
ما بنده طریقت این آستانه ایم
در خانه فناش خداوند خانه ایم
چونانکه قطره غرق یم بیکرانه ایم
عشق ولی چو مرغ و من و دل دو دانه ایم
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.