گر نه ز وصل تو دل ما را امان رسد
کار دل از فراق تو جانا به جان رسد
عقل از حیات دامن امید در کشد
زان پیش کز غم تو دمم بر دهان رسد
خونم چه می خوری؟ که ازین خون به عاقبت
سودی ترا نباشد و ما را زیان رسد
سازم دو کون گوی گریبان خویش اگر
یک روز با تو توشه صبرم به جان رسد
شادم به تو چنانکه شب سیل و صاعقه
از کاروان فتاده ای در کاروان رسد
نزدیک شد که طوطی تو از پی شکر
برخوان لعل فام لبت میهمان رسد
در خط مشو خطا مکن ار چند نزد تو
پیغام و نامه از خط عنبر فشان رسد
هستی امام حسن و چه خشکی کند ترا
روزی اگر ز عنبر تو طیلسان رسد
گفتی بیار جان و ببر بوسه صبر کن
این کار بی شک ار تو تویی هم بدان رسد
جان برده گیر اگر نه به فریاد جان من
لطف خدا و عدل جهان پهلوان رسد
فرخنده فخر دین که بدو خسروی و داد
میراث بی شک از جم و نوشیروان رسد
بس مدتی نماند که هر ماه بر درش
جزیه ز قیصر آید و خدمت ز خان رسد
هست از جهان برون به هنر چون بدو رسد
و همی جان کند مگر اندر جهان رسد
از بهر زین مجلس انده زدای او
خواهد بهار کاول فصل خزان رسد
ارباب فضل و اهل هنر را ز لطف او
هر لحظه دل به شادی و شادی به جان رسد
شاها ز حال بنده اگر بشنوی خبر
از محنت سقر به نعیم جنان رسد
از خان و مان فتاده غریبی است شور بخت
خواهد به دولت تو که با خان و مان رسد
هستی همای دولت و شاید که بر مراد
زاغی ز فر تو به سوی آشیان رسد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: شاعر در این شعر به عشق و فراق میپردازد و احساس عمیق خود را نسبت به معشوق بیان میکند. او از شدت دلتنگی و دوری از معشوق به حالتی رسیده که عقل و امید را از دست میدهد و مرگ را نزدیک میبیند. شاعر به توصیف احساسات شدید خود پرداخته و میگوید که اگر نتواند به وصال معشوق برسد، جانش در عذاب خواهد بود. او همچنین به لطافت و زیبایی معشوق اشاره میکند و ابراز امیدواری میکند که روزی به وصال او برسد. در انتها، او از معشوق میخواهد که به حال او توجه کند و به او کمک کند تا از این غم رهایی یابد.
هوش مصنوعی: اگر از وصالت به دل ما آرامشی نرسد، کار دل از دوری تو، جانا، به جان ما خواهد رسید.
هوش مصنوعی: عقل به زندگی قویتر از همیشه امید را میکشد، چون پیش از آنکه غم تو به من فشار بیاورد، من دچار پریشانی میشوم.
هوش مصنوعی: چرا خون من را میمکشی؟ که در نهایت از این خون به تو سودی نخواهد رسید و تنها به من آسیب خواهد زد.
هوش مصنوعی: اگر روزی قدرت صبرم به پایان برسد، خودم را به سمت تو میکشانم و دیگر هیچ چیزی برایم اهمیت نخواهد داشت.
هوش مصنوعی: من به تو خوشحالم مانند شبی که طوفان و رعد و برق کاروانی را به زمین میزند.
هوش مصنوعی: به زودی طوطی تو که به دنبال شکر است، با لبی زیبای سرخ به مهمانی میآید.
هوش مصنوعی: در مسیر خود اشتباه نکن، هرچند که پیامها و نامههایی زیبا از جانب محبوب برایت بیاید.
هوش مصنوعی: وجود امام حسن چه تأثیری بر تو خواهد داشت اگر روزی بوی خوش عطرش به مشام تو برسد؟
هوش مصنوعی: گفتی جانم را بیاور و تو بوسهای ببر، اما صبر کن. این کار بدون شک اگر تو خودت باشی، به تو خواهد رسید.
هوش مصنوعی: اگر جانم را نمیگیری، حداقل مرا نجات بده. امیدوارم لطف خدا و انصاف قهرمانان به من برسد.
هوش مصنوعی: این بیت به شخصیت والای فردی اشاره دارد که به عنوان یک نمونه برجسته در دین و انصاف شناخته میشود. او دارای ویژگیهای نیکو است که باعث میشود به عنوان یک پادشاه و حاکم قابل احترام به شمار آید. همچنین، میراث ارزشمندی که به او منتقل شده، نشاندهندهی بزرگی و عظمت دورانهای گذشته مانند جم و نوشیروان است.
هوش مصنوعی: مدت زیادی طول نکشید که هر ماه بر در خانهاش پولی به عنوان مالیات از سوی قیصر بیاید و خدمتگزاران از سوی خان به او برسند.
هوش مصنوعی: اگر کسی به وسیله هنر از دنیای بیرون فراتر رود و جان خود را بسپارد، تنها در صورتی میتواند به عالم درون دست یابد.
هوش مصنوعی: برای اینکه از این مجلس غم را دور کند، او بهار خواهد آورد چون فصل خزان فرامیرسد.
هوش مصنوعی: هر لحظه با لطف او، ارباب فضل و هنر از شادی و خوشحالی در دل و جان خود بهرهمند میشوند.
هوش مصنوعی: ای پادشاه، اگر از حال من باخبر شوی و از درد و رنج من آگاهی پیدا کنی، به بهشت و نعمتهای آن خواهی رسید.
هوش مصنوعی: کسی که از خانواده و خانهاش دور افتاده و در بدبختی به سر میبرد، امیدوار است که به موفقیت و خوشبختی تو برسد و بتواند دوباره به خانه و خانوادهاش ملحق شود.
هوش مصنوعی: وجود درانگیزهای برای موفقیت و شاید این امکان وجود دارد که آرزوی زاغی، پس از دوری از تو، به سوی مکانی که آرامش و آسایش دارد، برسد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
دانی که چون رسد بجهان نور آفتاب
انعام عام او بجهان همچنان رسد
کان خاک بر سرآرد و بحر آب در دهن
صیت سخای او چو بدریا و کان رسد
گر مرغ دل ز مزتبه بر آسمان رسد
وز آسمان بپایه معراج جان رسد
ور سدره منتهای بلندی نبخشدش
شاید به خاکبوسی آن آستان رسد
مانامه را بطایر همت سپرده ایم
[...]
گاهی که سنگ حادثه از آسمان رسد
اول بلا بمرغ بلند آشیان رسد
ای باغبان زبستن در پس نمی رود
غارتگر خزان چو باین گلستان رسد
حرف شب وصال که عمرش دراز باد
[...]
آیینه کی به چهره شبنم فشان رسد
چون آب ایستاده به آب روان رسد
ابروی شوخ اوست ز مژگان زننده تر
از تیر پیشتر به هدف این کمان رسد
خط تو مومیایی صد دلشکسته شد
[...]
از خشم و کین نگاه تو کارم بجان رسد
گرنه تلافیی زنگاه نهان رسد
کم کن جفا که پیش تو حرف شکایتم
ترسم که رفته رفته زدل بر زبان رسد
در قتل ما که حسریتان شهادتیم
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.