گنجور

 
مجیرالدین بیلقانی

تا رنج عیش یاد همایون منیر باد

چشم جهان به جاه و جلالش قریر باد

دولت به زور چرخ که چرخش به روزگار

نصرت سپار باد و سعادت پذیر باد

انوار مهر ز آب رخش مستعار شد

امواج بحر از کف تو مستعیر باد

ایوانش قبله گاه وضیع و شریف شد

میدانش جای بوس صغیر و کبیر باد

گردی که باد صبح بر آرد ز درگهش

از نفع بر زمانه چو ابر مطیر باد

خاکی که بگسلد فلک از لعل مرکبش

از قدر بر ستاره چو در سر سریر باد

ای نرد گوهر به تو اهل البصیر شد؟

پیوسته چشم شرع بر این بصیر باد؟

بیداری نجوم فلک گر نه رای تست

تیر ابکم و زحل اصم و ضریر باد

هفت اختر و سپهر به حکم تو راضیند

ور نیستند هر دو علمشان قصیر باد

چار امهات نشو به نور تو یافتند

ور نیستند خط نشینان و صیر باد؟

گر اوج چرخ بر لب صحن سرات نیست

از نکبت زوال چو بحر قعیر باد

گر سطح خاک بردم لطف نزد جمال

خرم ترین فضاش چو قعر سعیر باد

کیوان اگر نه خصم ترا می کند اسیر

در دلو چاه تا به قیامت اسیر باد

مریخ گر تنوره خصم تو بشکند

جرم حمل نصیب تنور اثیر باد

مرجیس گر وفای ترا حق گزار نیست

در چشم دهر حکم زوالش حقیر باد

ای ظل تو مثال ره نور ز اختران

خورشید ز آفتاب دلت مستنیر باد

آن در رکاب مجلس این پرده پرورست

در مجلس تو پردگی پرده گیر باد

. . . رضای دل تو نیست

روشن شبش ز نامه یوم عسیر باد

گر آب بحر نز پی در پروری تست

طبع و دمش چو آتش و چون زمهریر باد

ور زانکه نز برای تو باشد عیار کان

گنج دلش ز مایه گوهر فقیر باد

ور نظم و نثر بنده نه مدح و ثنای تست

. . . غدیر باد

ور صوت این غزل نه روان بخش عز تست

صوت روان زهره چو عشر عشیر باد

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode