گنجور

 
مجیرالدین بیلقانی

این خر جبلتان که قدم بر قدم نهند

بی معنی اند و در ره معنی قدم نهند

ناشسته هیچ یک حدث جهل وین عجب

کاغاز هر سخن ز حدوث و قدم نهند

جام شکسته زیر کف پای خاطرند

خود را ز خاطر ار چه همه جام جم نهند

بی سایه اند گرچه جهان در جهان زنند

بی مایه‌اند گرچه درم بر درم نهند

لاشی ء و شی ء در عدمند ار چه در وجود

خود را نظام عقد وجود و عدم نهند

بیش اند و کم چو خاک ز بی آبی آنچنانک

من بیشتر ز بیش و مرا کم ز کم نهند

اهل قلم نه بلکه قلمدان شدند از آنک

سر بر خط قلم نه بر اهل قلم نهند

نم ز آفتابه شان نشود یک نفس جدا

گر طشت آتشین همه را بر شکم نهند

چون مرگ سرخ و مار سیاهند کز حسد

شاخ امل برند و بنای الم نهند

از پشت گاو، بدعت هر یک گذشته دان

تا ساق عرش گرچه قسم بر قسم نهند

سردند و پرده در چو دم صبح و در صفا

ترجیح خویش بر نفس صبحدم نهند

با من برابرند به معنی ولی چنانک

شاخ خسک برابر باغ ارم نهند

ایشان و من مگوی که در شرع نیست راست

مصحف در آبخانه و بت در حرم نهند

من غم برای جان خورم ایشان ز بهر نان

آری هموم خلق به قدر همم نهند

دعوت گرند جمله و صاحبقران کفر

تا دعوة الکواکب و قرآن بهم نهند

لا زان شدست نیم گره تا گه عطا

بندی ز دست بخل ز لا بر نعم نهند

صفرند جای یافته در صدر و هم رواست

کاندر حساب، صفر به جای رقم نهند

انعام عام پرورا عمی دلند از آنک

هر عامه را به مرتبه خال و عم نهند

آبستن اند چون شب و روزی نهند بار

کز نفخ صور بر همه شان یار غم نهند

حسان لقب شدند و کسی در عرب نماند

کاین نام بر کسی ز خسان عجم نهند

گفت آن غراب خو که چه مرغی است این مجیر

کورا درون دایره مدح و ذم نهند

سیمرغ عزلتی است که ناسفتگان چرخ

در گنج خاطرش همه در حکم نهند

ایشان کیند؟ یافه درایان که بهر صیت

خود را به زور در دهن زیر و بم نهند

بوجهل سیرتان و همه بوالحکیم نام

کایین چو رفت نام همه بوالحکم نهند

رستم ز رخش باز ندانند روز باک

گر داغ رخش بر کتف روستم نهند

تر دامنند همچو سحاب ار چه چون سپهر

بر آستین مجره به جای علم نهند

دعوی کرم کنند و کریمند اگر کرام

تر دامنی نه تر سخنی از کرم نهند

بیرون شوند چون من ازین حلقه گربه سر

سر بر خط خطاب امام امم نهند

شاه صفا امیر معانی که شرع و عقل

اندر خلاف حکمت و شرعش حکم نهند

قطب زمانه ناصر دین کز صفای او

هر صبح بار قهر ضیا بر ظلم نهند

گردون به شکل اوست نه چون او که شاخ بید

نبود بقم اگرچه در آب بقم نهند

گر آسمان نه اوست چرا شکل آسمان؟

دلق کبود در پس پشتی بخم نهند

چندان بقاش باد که در صفه صفا

گردون و خواجه خرقه نیلی بهم نهند

عمرش ز حد جذر اصم در گذشته باد

تا مشکل عدو همه جذر اصم نهند