گنجور

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۴۳

 

آینه جان شده چهره تابان تو

هر دو یکی بوده‌ایم جان من و جان تو

ماه تمام درست خانه دل آن توست

عقل که او خواجه بود بنده و دربان تو

روح ز روز الست بود ز روی تو مست

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۴۴

 

سیر نیم سیر نی از لب خندان تو

ای که هزار آفرین بر لب و دندان تو

هیچ کسی سیر شد ای پسر از جان خویش

جان منی چون یکی است جان من و جان تو

تشنه و مستسقیم مرگ و حیاتم ز آب

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۴۵

 

مطرب مهتاب رو آنچ شنیدی بگو

ما همگان محرمیم آنچ بدیدی بگو

ای شه و سلطان ما ای طربستان ما

در حرم جان ما بر چه رسیدی بگو

نرگس خمار او ای که خدا یار او

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴۰۲

 

باده بده ساقیا عشوه و بادم مده

وز غم فردا و دی هیچ به یادم مده

باده از آن خم مِه پر کن و پیشم بنه

گر نگشایم گره هیچ گشادم مده

چون گذرد می ز سر گویم ای خوش پسر

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴۰۳

 

ساقی جان غیر آن رطل گرانم مده

ز آنک بدادی نخست هیچ جز آنم مده

شهره نگارم ز تو عیش و قرارم ز تو

جان بهارم ز تو رسم خزانم مده

جان چو توی بی‌شکی پیش تو جان جانکی

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴۰۴

 

ای مه و ای آفتاب پیش رخت مسخره

تا چه زند زهره از آینه و جندره

پیش تو افتاده ماه بر ره سودای عشق

ریخته گلگونه‌اش یاوه شده قنجره

پنجره‌ای شد سماع سوی گلستان تو

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴۰۵

 

ای همه منزل شده از تو ره بی‌رهه

بی‌قدمی رقص بین بی‌دهنی قهقهه

از سر پستان عشق چونک دمی شیر یافت

قامت سروی گرفت کودکک یک مهه

روی ببینید روی بهر خدا عاشقان

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۰۰۸

 

خواجه سلام علیک گنج وفا یافتی

دل به دلم نه که تو گمشده را یافتی

هم تو سلام علیک هم تو علیک السلام

طبل خدایی بزن کاین ز خدا یافتی

خواجه تو چونی بگو در بر آن ماه رو

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۰۰۹

 

آه که چه شیرین بتیست در تتق زرکشی

اه که چه می‌زیبدش بدخوی و سرکشی

گاه چو مه می‌رود قاعده شب روی

می‌کند از اختران شیوه لشکرکشی

گاه ز غیرت رود از همه چشمی نهان

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۰۱۰

 

روی من از روی تو دارد صد روشنی

جان من از جان تو یابد صد ایمنی

آهن هستی من صیقل عشقش چو یافت

آینه کون شد رفت از او آهنی

مرغ دلم می‌طپید هیچ سکونی نداشت

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۰۱۱

 

هر نفسی از درون دلبر روحانیی

عربده آرد مرا از ره پنهانیی

فتنه و ویرانیم شور و پریشانیم

برد مسلمانیم وای مسلمانیی

گفت مرا می خوری یا چه گمان می‌بری

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۰۱۲

 

ای دل چون آهنت بوده چو آیینه‌ای

آینه با جان من مونس دیرینه‌ای

در دل آیینه من در دل من آینه

تن کی بود محدثی دی و پریرینه‌ای

خواجه چرایی چنین کز تو رمد عشق دین

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۰۱۳

 

یار در آخرزمان کرد طرب سازیی

باطن او جد جد ظاهر او بازیی

جمله عشاق را یار بدین علم کشت

تا نکند هان و هان جهل تو طنازیی

در حرکت باش ازانک آب روان نفسرد

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۰۱۴

 

رو که به مهمان تو می‌نروم ای اخی

بست مرا از طعام دود دل مطبخی

رزق جهان می‌دهد خویش نهان می‌کند

گاه وصال او بخیل در زر و مال او سخی

مال و زرش کم ستان جان بده از بهر جان

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۰۱۵

 

جان و جهان می‌روی جان و جهان می‌بری

کان شکر می‌کشی با شکران می‌خوری

ای رخ تو چون قمر تک مرو آهسته تر

تا نخلد شاخ گل سینه نیلوفری

چهره چون آفتاب می‌بری از ما شتاب

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۰۱۶

 

بازرهان خلق را از سر و از سرکشی

ای که درون دلی چند ز دل درکشی

ای دل دل جان جان آمد هنگام آن

زنده کنی مرده را جانب محشر کشی

پیرهن یوسفی هدیه فرستی به ما

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۰۱۷

 

لاله ستانست از عکس تو هر شوره‌ای

عکس لبت شهد ساخت تلخی هر غوره‌ای

مصحف عشق تو را دوش بخواندم به خواب

آه که چه دیوانه شد جان من از سوره‌ای

مشکل هر دو جهان آه چه حلوا شود

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۰۱۸

 

ای تو ز خوبی خویش آینه را مشتری

سوخته باد آینه تا تو در او ننگری

جان من از بحر عشق آب چو آتش بخورد

در قدح جان من آب کند آذری

خار شد این جان و دل در حسد آینه

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۰۱۹

 

ای که تو عشاق را همچو شکر می‌کشی

جان مرا خوش بکش این نفس ار می‌کشی

کشتن شیرین و خوش خاصیت دست توست

زانک نظرخواه را تو به نظر می‌کشی

هر سحری مستمر منتظرم منتظر

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۰۲۰

 

پیشتر آ پیشتر چند از این رهزنی

چون تو منی من توام چند توی و منی

نور حقیم و زجاج با خود چندین لجاج

از چه گریزد چنین روشنی از روشنی

ما همه یک کاملیم از چه چنین احولیم

[...]

مولانا
 
 
۱
۴
۵
۶
۷
sunny dark_mode