گنجور

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴

 

بهر شکار آمد برون کژ کرده ابرو ناز را

صانع خدایی کاین کمان داد آن شکارانداز را

او می رود جولان کنان وز بهر دیدن هر زمان

جانها همی آید برون، صد عاشق جانباز را

تا کی ز چشم نیکوان بر جان و دل ناوک خورم

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵

 

جانم از آرام رفت، آرام جان من کجا

هجرم نشان فتنه شد، فتنه نشان من کجا

آمد بهار مشک دم، سنبل دمید و لاله هم

سبزه به صحرا زد قدم، سرو روان من کجا

از گریه ماندم پا به گل وز دوستان گشتم خجل

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶

 

بشکفت گل‌ها در چمن، ای گلسِتان من بیا

سرو ایستاده منتظر، سرو روان من بیا

از گریه من هر طرف، پر لاله و گل شد زمین

وقتی به گلگشت، ای صنم، در گلسِتان من بیا

حیف است دیدن بی‌رُخَت، در بوستان آخر گهی

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۷

 

ای باد، برقع برفگن آن روی آتشناک را

وی دیده گر صفرا کنم آبی بزن این خاک را

ای دیده کز تیغ ستم ریزی همی خون دمبدم

یا جان من بستان ز غم، یا جان ده این غمناک را

ریزی تو خون برآستان، شویم من از اشک روان

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۴

 

بشکفت گل در بوستان آن غنچه خندان کجا

شد وقت عیش دوستان آن لاله و ریحان کجا

هر بار کو در خنده شد چون من هزارش بنده شد

صد مرده زان لب زنده شد، درد مرا درمان کجا

گویند ترک غم بگو، تدبیر سامانی بجو

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۶

 

برقع برافگن، ای پری، حسن بلاانگیز را

تا کلک صورت بشکند این عقل رنگ آمیز را

شب خوش نخفتم هیچ گه زان دم که بهر خون من

شد آشنایی با صبا آن زلف عنبربیز را

دانم قیاس بخت خود کم رانم از زلف سخن

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۷

 

بهر تو خلقی می کشد آخر من بدنام را

بس می نپایم، چون کنم وه این دل خودکام را

یک شب به بامی دیدمت، آنگه به یاد پای تو

رنگین بساطی می کنم از خون دل آن بام را

خواهم که خون خود چومی در گردن جامت کنم

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۱

 

جانا، به پرسش یاد کن روزی من گم بوده را

آخر به رحمت باز کن آن چشم خواب آلوده را

ناخوانده سویت آمدم، ناگفته رفتی از برم

یعنی سیاست این بود فرمان نافرموده را

رفتی همانا وه که من زنده بمانم در غمت

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۳

 

ای بی تو گلهای چمن شسته به خون رخسارها

خار است بی رخسار تو در دیده گلزارها

شد پوستم بر استخوان چون چنگ خشک و از فغان

رگها نگر اینک بر آن افتاده همچون تارها

تا آفتاب و روی مه دیدند آن زلف سیه

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۴

 

اشکم برون می افگند راز از درون پرده را

آری، شکایتها بود، از خانه بیرون کرده را

چون من به آزاری خوشم، ترک دلازاری مکن

آخر به دست آور گهی این خاطر آزرده را

صد پی مرا تیر جفا، بر دل زد آن ابرو کمان

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۳

 

وقتی غباری زآستان بفرست سوی چاکرت

تا کی تهی چشم کند با دیده‌ام خاک درت

دستی بده، ای آشنا، درماندگان را، چون که شد

غرقه به هر یک قطره خوی صد دل به رخسار ترت

دریافتم دل دزدیت، از غمزه غماز تو

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۸۹

 

یارب، چه شد کان ترک ما ترک محبان کرده است

آسودگان وصل را رنجور هجران کرده است

گردون مگر آن یار را بر من دگر سان ساخته

با بخت بی سامانم از مهرش پشیمان کرده است

غمگین مشو،ای دل،اگر در ششدری از نقش دوست

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۰۳

 

ناله برآید هر طرف کان بت خرامان در رسد

فریاد بلبل خوش بود چون گل به بستان در رسد

من خود نخواهم برد جان از سختی هجران، ولی

ای عمر، چندان صبر کن کان سست پیمان در رسد

آمد خیالش نیم شب، جان دادم و گشتم خجل

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۰۴

 

در ره بماند این چشم تر، کان شوخ مهمان کی رسد

لب تشنه را خون در جگر، تا آب حیوان کی رسد

شبها که من خوار و زبون باشم ز هجران بی سکون

غلتان میان خاک و خون تا شب به پایان کی رسد

شب مونسم زهره ست و مه وین روز تنهایی رسید

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۰۵

 

برنامد آهی از دلم، زلفت پریشان از چه شد

پیشت نکردم گریه ای، لبهات خندان از چه شد

تیری زدی و ننگری، گیرم که ندهم برون

هم خود بگو کاخر مرا صد رخنه در جان از چه شد

بی من نبودی یک زمان، اکنون نیایی سوی من

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۰۶

 

دیرینه دردی داشتم، بازم همان آغاز شد

بود آسمان بر خون من، با او غمت انباز شد

دوش آمد آن شمع بتان، من خود ز غیرت سوختم

کز بهر مردن گرد او پروانه را پرواز شد

از بعد عمری دیدمش، گفتم بگویم حال خود

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۰۷

 

ما را نکردی گر حلال از لب شراب ناب خود

باری بهل کن یک نظر وقتی در آن جلاب خود

من خود ز بس بی طاقتی می خواهم از تو خنده ای

لیکن تو خنده من بکن در گردن عناب خود

خلقی ز مهتاب رخت شبها به ناله چون سگان

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۰۸

 

ما را چه جان باشد که تو بر ما فشانی ناز خود

بر شیر مردان تیز کن چشم شکار انداز خود

صد جانست نرخ ناز تو از بهر جان سوخته

بر چون منی ضایع مکن بشناس قدر ناز خود

جان باختم در کوی تو رنجه شدی، چه کم شود؟

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۰۹

 

سیمین تن و خارا دلی، گر گفتنم یارا بود

گر بت نه ای، کی در بشر تن سیم و دل خارا بود؟

عنبر چسان نسبت کنم با زلف تو، کز زلف تو

بوی دل آید وین کجا در عنبر سارا بود؟

ناز و کرشمه آفت است از بهر دلها در بتان

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۱۰

 

آرام جان می رود، دل را صبوری چون بود

آن کس شناسد حال من کو هم چو من در خون بود

بربست چون جوزا کمر، آمد به جوزا زان قمر

یعنی که این عزم سفر بر طالع میمون بود

گویند حال خود، بگو پیشش مگر تابد عنان

[...]

امیرخسرو دهلوی
 
 
۱
۲
۳
۵
sunny dark_mode