وقتی غباری زآستان بفرست سوی چاکرت
تا کی تهی چشم کند با دیدهام خاک درت
دستی بده، ای آشنا، درماندگان را، چون که شد
غرقه به هر یک قطره خوی صد دل به رخسار ترت
دریافتم دل دزدیت، از غمزه غماز تو
آن پرده ما باز شد، چون گشت پیدا گوهرت
ای ابر، گهگاهی بگو آن چشمه خورشید را
در قعر دریا خشک شد از تشنگی نیلوفرت
گرچه ز رحمت آیتی شبها عذابی بر دلم
از بس که آیات الم خوانم همه شب از برت
آخر کم از نظارهای از دور در نخل قدت
دست امیدم کوته است از شاخ سبز نوبرت
در بند پروازست جان، بگذار سیرت بنگرم
زینسان که بینم حال خود مهمان که بینم دیگرت
میکن جفا تا پیش تو میریزم از دیده گوهر
زیرا که تو زیبا رخی زین به نباشد زیورت
گویی به خنده، خسروا، زان توام، گرچه نهای
تسکین جان خویش را ناچار دارم باورت
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.