گنجور

سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۳۱

 

هر که هست التفات بر جانش

گو مزن لاف مهر جانانش

درد من بر من از طبیب من است

از که جویم دوا و درمانش

آن که سر در کمند وی دارد

[...]

سعدی
 

سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۱۶

 

بس که در منظر تو حیرانم

صورتت را صفت نمی‌دانم

پارسایان ملامتم مکنید

که من از عشق توبه نتوانم

هر که بینی به جسم و جان زنده‌ست

[...]

سعدی
 

سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۳۰

 

به تو مشغول و با تو همراهم

وز تو بخشایش تو می‌خواهم

همه بیگانگان چنین دانند

که منت آشنای درگاهم

ترسم ای میوه درخت بلند

[...]

سعدی
 

سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۳۸

 

ما دل دوستان به جان بخریم

ور جهان دشمن است غم نخوریم

گر به شمشیر می‌زند معشوق

گو بزن جان من که ما سپریم

آن که صبر از جمال او نبود

[...]

سعدی
 

سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۳۹

 

ما گدایان خیل سلطانیم

شهربند هوای جانانیم

بنده را نام خویشتن نبود

هر چه ما را لقب دهند آنیم

گر برانند و گر ببخشایند

[...]

سعدی
 

سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۶۱

 

سهل باشد به ترک جان گفتن

ترک جانان نمی‌توان گفتن

هر چه زان تلخ‌تر بخواهی گفت

شکرین است از آن دهان گفتن

توبه کردیم پیش بالایت

[...]

سعدی
 

سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۰۰

 

تا کی‌ام انتظار فرمایی

وقت نامد که روی بنمایی؟!

اگرم زنده باز خواهی دید

رنجه شو پیشتر چرا نایی

عمر کوته‌تر است از آن که تو نیز

[...]

سعدی
 

سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۱۲

 

همه چشمیم تا برون آیی

همه گوشیم تا چه فرمایی

تو نه آن صورتی که بی رویت

متصور شود شکیبایی

من ز دست تو خویشتن بکشم

[...]

سعدی
 

سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۳۸

 

گفتم آهن‌دلی کنم چندی

ندهم دل به هیچ دلبندی

وان که را دیده در دهان تو رفت

هرگزش گوش نشنود پندی

خاصه ما را که در ازل بوده‌ست

[...]

سعدی
 

سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۴۴

 

ای که بر دوستان همی‌گذری

تا به هر غمزه‌ای دلی ببری

دردمندی تمام خواهی کشت

یا به رحمت به کشته می‌نگری

ما خود از کوی عشقبازانیم

[...]

سعدی
 

سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۵۰

 

دیدم امروز بر زمین قمری

همچو سروی روان به رهگذری

گوییا بر من از بهشت خدای

باز کردند بامداد دری

من ندیدم به راستی همه عمر

[...]

سعدی
 

سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۵۶

 

گر کنم در سر وفات سری

سهل باشد زیان مختصری

ای که قصد هلاک من داری

صبر کن تا ببینمت نظری

نه حرام است در رخ تو نظر

[...]

سعدی
 

سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۰۴

 

زنده بی دوست خفته در وطنی

مثل مرده‌ایست در کفنی

عیش را بی تو عیش نتوان گفت

چه بود بی وجود روح تنی

تا صبا می‌رود به بستان‌ها

[...]

سعدی
 

سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۰۵

 

سروقدی میان انجمنی

به که هفتاد سرو در چمنی

جهل باشد فراق صحبت دوست

به تماشای لاله و سمنی

ای که هرگز ندیده‌ای به جمال

[...]

سعدی
 

سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۱۰

 

بنده‌ام گر به لطف می‌خوانی

حاکمی گر به قهر می‌رانی

کس نشاید که بر تو بگزینند

که تو صورت به کس نمی‌مانی

ندهیمت به هر که در عالم

[...]

سعدی
 

سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۳۰

 

مرحبا ای نسیم عنبر بوی

خبری زآن به خشم رفته بگوی

دلبر سست مهر سخت کمان

صاحب دوست روی دشمن خوی

گو دگر گر هلاک من خواهی

[...]

سعدی
 

سعدی » مواعظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵

 

هر که هر بامداد پیش کسیست

هر شبانگاه در سرش هوسیست

دل منه بر وفای صحبت او

کآنچنان را حریف چون تو بسیست

مهربانی و دوستی ورزد

[...]

سعدی
 

سعدی » مواعظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۴

 

ای به باد هوس در افتاده

بادت اندر سر است یا باده

یک قدم بر خلاف نفس بنه

در خیال خدای ننهاده

راه گم کرده از طریق صلاح

[...]

سعدی
 

سعدی » مواعظ » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۳۳ - در مدح امیر سیف‌الدین (محمد)

 

شکر و فضل خدای عزوجل

که امیر بزرگوار اجل

شرف خاندان و دولت و ملک

خانه تحویل کرد و جامه بدل

دیوش از راه معرفت می‌برد

[...]

سعدی
 

سعدی » مواعظ » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۴۳ - در وداع ماه رمضان

 

برگ تحویل می‌کند رمضان

بار تودیع بر دل اخوان

یار نادیده سیر، زود برفت

دیر ننشست نازنین مهمان

غادر الحب صحبةالاحباب

[...]

سعدی
 
 
۱
۲
۳
۴
۱۶
sunny dark_mode