گنجور

 
سعدی

سهل باشد به ترک جان گفتن

ترک جانان نمی‌توان گفتن

هر چه زان تلخ‌تر بخواهی گفت

شکرین است از آن دهان گفتن

توبه کردیم پیش بالایت

سخن سرو بوستان گفتن

آن چنان وهم در تو حیران است

که نمی‌داندت نشان گفتن

به کمندی درم که ممکن نیست

رستگاری به الامان گفتن

دفتری در تو وضع می‌کردم

متردد شدم در آن گفتن

که تو شیرین‌تری از آن شیرین

که بشاید به داستان گفتن

بلبلان نیک زهره می‌دارند

با گل از دست باغبان گفتن

من نمی‌یارم از جفای رقیب

درد با یار مهربان گفتن

وان که با یار هودجش نظر است

نتواند به ساربان گفتن

سخن سر به مهر دوست به دوست

حیف باشد به ترجمان گفتن

این حکایت که می‌کند سعدی

بس بخواهند در جهان گفتن

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
غزل ۴۶۱ به خوانش حمیدرضا محمدی
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
همهٔ خوانش‌هاautorenew
غزل شمارهٔ ۴۶۱ به خوانش فاطمه زندی
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
عطار

عاشقی چیست ترک جان گفتن

سر کونین بی‌زبان گفتن

عشق پی بردن از خودی رستن

علم پی کردن از عیان گفتن

رازهایی که در دل پر خون است

[...]

عراقی

سهل گفتی به ترک جان گفتن

من بدیدم، نمی‌توان گفتن

جان فرهاد خسته شیرین است

کی تواند به ترک جان گفتن؟

دوست می‌دارمت به بانگ بلند

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از عراقی
جلال عضد

مدح تو گفتم و چو بود دروغ

من پشیمان شدم از آن گفتن

بعد ازین هجو تو نکو گویم

سخن راست را توان گفتن

هلالی جغتایی

شکر آن را چه سان توان گفتن

نیست ممکن به صد زبان گفتن

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه