گنجور

 
سعدی

همه چشمیم تا برون آیی

همه گوشیم تا چه فرمایی

تو نه آن صورتی که بی رویت

متصور شود شکیبایی

من ز دست تو خویشتن بکُشم

تا تو دستم به خون نیآلایی

گفته بودی قیامتم بینند

این گروهی محبِ سودایی

وین چنین روی دل‌سِتان که تو راست

خود قیامت بود که بنمایی

ما تماشاکنان کوته‌دست

تو درخت بلندبالایی

سر ما و آستان خدمت تو

گر برانی و گر ببخشایی

جان به شکرانه دادن از من خواه

گر به انصاف با میان آیی

عقل باید که با صلابت عشق

نکند پنجهٔ توانایی

تو چه دانی؟ که بر تو نگذشته‌ست

شب هجران و روز تنهایی

روشنت گردد این حدیث چو روز

گر چو سعدی شبی بپیمایی

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
غزل ۵۱۲ به خوانش حمیدرضا محمدی
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
غزل شمارهٔ ۵۱۲ به خوانش فاطمه زندی
همهٔ خوانش‌هاautorenew
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
مسعود سعد سلمان

این دو شغل برید و عرض به تو

یافته خرمی و زیبایی

روی این را همه بیفروزی

صدر آن را همه بیارایی

چون پدید آمدی تو بر هر کس

[...]

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از مسعود سعد سلمان
عمعق بخاری

چند پویی به گرد عالم چند؟

چند کوبی طریق پویایی؟

تا کی از بهر قوت و شهوت نفس

همچو کاسانه می‌نیاسایی؟

وطواط

خسروا، از کمال دانایی

روی دولت همی بیارایی

گاه مال زمین همی ‌بخشی

گاه فرق فلک همی سایی

حرب جویان نهان شوند از بیم

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از وطواط
انوری

این همه چابکیّ و زیبایی

این چنین از کجا همی‌آیی

چون مه چارده به نیکویی

چون بت آزری به زیبایی

مه نخوانم تو را معاذالله

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از انوری
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه