گنجور

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۵۸

 

خم می هست، چه اندیشه ی محشر دارم

پشت چون آینه بر سد سکندر دارم

چون سبو، حیرت این خمکده ام برد از کار

دست برداشته از عالم و بر سر دارم

مایه ی مردم درویش، توکل باشد

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۶۵

 

عشق کو تا مژه در خون جگر غوطه دهم

دل خود را کشم از خون و دگر غوطه دهم

سخن من به مذاق تو بود تلخ اگر

چون لبت هر سخنی را به شکر غوطه دهم

تشنه را گر به بساط سخنم راه افتد

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۸۴

 

نقش ابروش به دل، روز فراقی بستیم

بر سر خانه ی ویران شده طاقی بستیم

عشق مجنون اثری در دل لیلی کرده ست

سر زنجیر چو خلخال به ساقی بستیم

با فراموشی بسیار، دگر با شوخی

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۹۲

 

در سخن سنجی هرکس بتر از غمازیم

وای بر ما که درین بزم سخن پردازیم

سفر اول شوق است به کویت ما را

صید ما زود توان کرد که نوپروازیم

کیست کز مطرب این بزم در آتش ننشست

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۹۴

 

ما چو مرغان قفس، زمزمه در دل داریم

در پر و بال زدن عادت بسمل داریم

چون جرس، بیضهٔ فولاد به فریاد آید

گر ز لب سر زند آن ناله که در دل داریم

عذر ما گرم روان سستی توفیق بس است

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۲۰

 

جرعه‌ای ریز که تا چارهٔ خمیازه کنیم

بوسه‌ای ده که به آن لب نمکی تازه کنیم

بی نمک می شود آن چیز که پرشور شود

فصل گل را ز پی می کشی اندازه کنیم

عقل و دین رفت، به زنجیر چه حاجت دل را

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۴۴

 

هرکه افتاد ز پا، خاک نشین من بودم

هرکه آمد به زمین، نقش زمین من بودم

شوق، سرخیل صف اهل نیازم کرده ست

سجده ای هرکه ترا کرد، جبین من بودم

راز خود کرد وصیت همه با من مجنون

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۴۸

 

نوبهار است، چو گل فکر قدح نوشی کن

خون غم ریخته در جام فراموشی کن

در صف خرقه بدوشان نتوان بود چو گل

خرقه دور افکن و با آینه همدوشی کن

چون صبا چند بغل گیری سرو و شمشاد؟

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۷۴

 

در غمت ناله ز مرغ چمن آید بیرون

گر لب غنچه گشایی، سخن آید بیرون

طرفه حالی ست که دیگر نکند رو به قفا

هرکه چون آب روان زین چمن آید بیرون

کس ندانست که عنقا به کجا کرد سفر

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۸۵

 

نتوان یافت دلی خوش به جهان ای کاکو

چه روی گاه سوی گنجه و گاهی باکو؟

طرفه عهدی ست، که انگشت تحیر شده است

آشنای همه لب، همچو نی تنباکو

ای که از لطف، نگهدار همه دل هایی

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۹۰

 

دل چو می رفت سوی زلف تو، شد جان همراه

به ره هند شدند این دو پریشان همراه

اولین گام به ره ماند چو میل فرسنگ

گردبادی که مرا شد به بیابان همراه

دل دیوانهٔ ما فصل گل از عریانی

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۹۹

 

رو به آزار دل خصم دل آزار منه

گر همه شعله شوی، پا به سر خار منه

پرتو فیض کی از صحبت هرکس خیزد

سینه چون آینه بر سبزه ی زنگار منه

مردم از رشک تو، بیمار نه ای، ای خورشید

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۰۹

 

دل درین بادیه سویی دود و من سویی

خضر شاید که ز یک سوی نماید رویی

هست سررشته ای از عشق هنوزم در دست

مانده در شانهٔ ما از سر مجنون مویی

سخت از بیضهٔ قمری خبری می‌گیرد

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۳۵

 

خوش بود گر ز سر هر هوسی برخیزی

زین گلستان به سراغ قفسی برخیزی

کعبه در بادیه هرگاه به خوابت آید

حیف باشد که به بانگ جرسی برخیزی

از خدا باک نداری، ولی از مجلس می

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۹ - در مدح امام مهدی (عج)

 

از فغان من سودازده در فریاد است

آسمان همچو سبویی که به راه باد است

جوش سیلاب غمم بین که نگویی دیگر

چار دیوار عناصر ز چه بی بنیاد است

همچو آتش ز جهان حاصل من دود دل است

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۱ - در مدح اسلام خان

 

نوبهار آمد و شد قطره فشان ابر مطیر

روز نوروز گلستان بود و عید غدیر

باز در زمزمه ی زیر و بم آمد به نشاط

کوه از قهقهه ی کبک و صدای نخجیر

باغ از لاله ی تر، عرصه ی داغستان شد

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۲ - در مدح اسلام خان

 

مژده، ای خانه خرابان که رگ ابر بهار

پی آبادی دنیاست طناب معمار

ابر از بس سر معموری عالم دارد

چمن آینه را ریخته رنگ از زنگار

حلقه ی گوش شود، گوش دگر خوبان را

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۲ - خطاب به بزرگی سروده

 

ای به دست تو قلم گشته کلید در فیض

ای که از جود تو همت به جهان کامرواست

بحر اگر نیست، غمی نیست، کف جود تو هست

ابر اگر رفت، چه شد، دست سخایت برجاست

آسمان کیست کزو کام دلی بتوان یافت

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۱۵ - گرفتن طلب خود از خواجه ی ممسک

 

شکر کز خواجه گرفتم طلب خویش سلیم

مرد عاقل زر خود را به چنین کس ندهد

که ازین دست به آن دست چو گیرد زر را

تا قیامت، به همان دست، دگر پس ندهد

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۱۹ - باز فرستادن خربزه

 

کام بخشا! ز تو شد خربزه ای لطف مرا

همچو حوران بهشتی خوش و پاکیزه سرشت

داده دهقان عوض آب به او شربت قند

«هرکسی آن درود عاقبت کار که کشت»

چون تو شیرینی هر حرف نکو می دانی

[...]

سلیم تهرانی
 
 
۱
۲۴۵
۲۴۶
۲۴۷
۲۴۸
۲۴۹
۵۰۲
sunny dark_mode