گنجور

 
سلیم تهرانی

عشق کو تا مژه در خون جگر غوطه دهم

دل خود را کشم از خون و دگر غوطه دهم

سخن من به مذاق تو بود تلخ اگر

چون لبت هر سخنی را به شکر غوطه دهم

تشنه را گر به بساط سخنم راه افتد

دست او گیرم و در آب گهر غوطه دهم

رنگ تأثیر به خود هیچ نگیرد، افسوس

ناله را چند به خوناب جگر غوطه دهم؟

ای خوش آن دم که چو پروانه سلیم از سر ذوق

در دل شعله زنم بالی و پر غوطه دهم