گنجور

 
سلیم تهرانی

خوش بود گر ز سر هر هوسی برخیزی

زین گلستان به سراغ قفسی برخیزی

کعبه در بادیه هرگاه به خوابت آید

حیف باشد که به بانگ جرسی برخیزی

از خدا باک نداری، ولی از مجلس می

نتوانی که ز بیم عسسی برخیزی

باخبر باش که خواب عدم آن خوابی نیست

که ز جنبیدن بال مگسی برخیزی

خیز ای طفل و ز افتادن خود گریه مکن

که بسی افتی ازین سان و بسی برخیزی

چند ای شاخ گل از باده پرستی هر صبح

همچو خمیازه ز آغوش کسی برخیزی

سیر از زندگی خود شده ام همچو سلیم

کاش ای دوست ز پیشم نفسی برخیزی