ای به دست تو قلم گشته کلید در فیض
ای که از جود تو همت به جهان کامرواست
بحر اگر نیست، غمی نیست، کف جود تو هست
ابر اگر رفت، چه شد، دست سخایت برجاست
آسمان کیست کزو کام دلی بتوان یافت
هرچه خواهد کسی، از لطف تو می باید خواست
بر در بارگه قدر تو چون درویشان
تای جوزی به کف دست فلک از جوزاست
سخن کشتن خصمت به میان چون آید
موی جوهر به تن تیغ تو می گردد راست
دم عیسی، دم تیغ است بداندیش ترا
دشمن جاه ترا فاتحه تکبیر فناست
قاصدی آمد و پیغام تو آورد به من
وه چه قاصد که فرح بخش تر از باد صباست
می توانم که زنم طعنه ی پستی به فلک
از غبار درت از بس که دماغم بالاست
نه همین منت لطفت به سرم امروز است
سایه پرورد کف جود توام، مدتهاست
خورم از جود تو نان بر سر خوان دگران
روزی از ابر خورد، گرچه صدف در دریاست
از پی روشنی بزم تو نورافشان باد
آن چراغی که درو روغن چشم بیناست
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
هیچ نپذیری چون ز آل نبی باشد مرد
زود بخروشی و گویی نه صواب است ، خطاست
بی گمان ، گفتن تو باز نماید که تو را
به دل اندر غضب و دشمنی آل عباست
ترک من بر دل من کامروا گشت و رواست
ازهمه ترکان چون ترک من امروز کجاست
مشک با زلف سیاهش نه سیاهست و نه خوش
سرو با قد بلندش نه بلندست و نه راست
همه نازیدن آن ماه بدیدار منست
[...]
بر تو این خوردن و این رفتن و این خفتن و خاست
نیک بنگر که، که افگند، وز این کار چه خواست
گر به ناکام تو بود این همه تقدیر، چرا
به همه عمر چنین خواب و خورت کام و هواست؟
چون شدی فتنهٔ ناخواستهٔ خویش؟ بگوی،
[...]
رمضان موکب رفتن زره دور آراست
علم عید پدید آمد و غلغل برخاست
مرد میخوار نماینده بدستی مه نو
دست دیگر سوی ساقی که : می کهنه کجاست ؟
مطرب کاسد بی بیم بشادی همه شب (؟)
[...]
گر سخن گوید، باشد سخن او ره راست
زو دلارام و دلانگیز سخن باید خواست
زان سخنها که بدو طبع ترا میل و هواست
گوش مالش تو به انگشت بدانسان که سزاست
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.