گنجور

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۲

 

ما بی به روی تو آهم ز ثریا بگذشت

بسیاری دیده دریا شد و هر قطره ز دریا بگذشت

گرچه در مجمع دل درد بود صدرنشین

ناله چون برتر ازو بود به بالا بگذشت

گر صبا آمد و بوی تو ز ما داشت دریغ

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۰

 

چشم غم دیده ما را نگرانی به شماست

قامتت شاهد عدل است که می گویم راست

سرو بالات چرا سایه ز ما باز گرفت

اری این نیز هم از طالع شوریده ماست

چین ابروی تو دیدم شدم آشفته چو زلف

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۷

 

خضرجان آب حیات از لب دلجوی نو یافت

موسی انوار تجلی همه از روی تو یافت

مرده را زنده از آن کرد مسیحا به دمی

کردم باد سحر گاه ازل بوی تو یافت

خواجه هر دو سرا احمد محمود خصال

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۷

 

در سر از دود دلم شمع صفت سودایی است

آری این گریه و سوز من و شمع از جایی است

همچو شمع همه تن آنش سودای مهی است

همچو صبحم همه جان مهر جهان‌آرایی است

گر به مأوا نرسد این دل من مجموعم

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۸

 

در سر زلف تو تنها به دل شیدا رفت

و دل هر دو به هم در سر این سودا رفت

رفت دل بکنه چون باد در آن حلقه زلف

شب تاریک زهی دل که چنین تنها رفت

از سر زلف تو دوشینه حکایات دراز

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۵

 

دل از آن غمزه بسی شاکر و بس خشنودست

کرد که به خون ریختن بنده کرم فرمودست

کشته عشق رخ اوست گل رنگین نیز

دامنش بیسیبی نیست که خون آلودست

گفتی از خاک در خویش فرستم گردی

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۰

 

دل ز دستم به طلبکاری یاری رفتست

دیر خواهد به من آمد و به کاری رفتست

هر قراری که به دل دارم ازو خواهد رفت

که به دلدارم ازین گونه فراری رفتست

رفت در کوی تو صد جان گرفتار به باد

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۶

 

دردل ما بردی و رفتی نه چنین می بایست

نیک رفتی قدری بهتر ازین می بایست

بھر سوز دل اصحابه بجز داغ فراق

بود حاصل همه اسباب همین می بایست

پارسا زلف تو نگرفت که ترسید ز دین

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۲

 

دوستان بار من و دلبر و دلدار من اوست

من دگر دوست ندارم بجز این مونس دوست

فکر بسیار چه حاجت در رخش چون دیدم

گر بازم سر و گر نیز نظر هر دو نکوست

خوانده قصه طوبی که برآمده ز بهشت

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۶

 

روز گاریست که هیچ نظری با ما نیست

وین شب فرقت ما را سحری پیدا نیست

با تو سوز دل عشاق مگر در نگرفت

زانکه هیچت به جگر سوختگان پروا نیست

مفتی شرع که از روی تو منعم فرمود

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۷

 

سرو پیش قد و بالای تو دیدم پست است

عقد زلف تو به انگشت گرفتم شست است

عندلیبی که قدت دید و سر سرو گزید

ساخت در راست نوا لیک مقامش پست است

گرد تو صف زده خوبان کمر بسته چو نی

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۲۲۴

 

گر مرا سر رود اندر غم جانان غم نیست

عاشق شیفته دل را خبر از عالم نیست

عهد بستی که دگر از تو نه بردارم دل

ترسم آنست که پیمان بنان محکم نیست

دارم از دست تو بسیار شکابت لیکن

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۲۳۱

 

گل به صد لطف بدید آن بر و پنداشت تن است

شکل خود دید همانا چو ز آبت بدن است

نازک اندام که ز آسیب صبا تاب نداشت

ظلم باشد اگر از برگ گلش پیرهن است

ای گل از سیم بناگوش بتم گیر به وام

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۲۴۱

 

ما درین دیر فتادیم هم از روز الست

رند و دیوانه و تلاش و خراباتی و مست

محنت ما همه دولت غم ما جمله نشاط

هستی ما همه نی نیستی ما همه هست

یک نفس در همه عالم ننشینیم در پای

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۲۴۵

 

ماه در حسن برخسار تو خویشاوند است

آفرین بر پدری کش چو تونی فرزند است

نشمرندم دگر اهل نظر از آدمیان

گر بگویم به جمال تو پری مانند است

عاشق سرو قدت را نتوان کرد شمار

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۲۶۲

 

من به شطرنج غمت جان و جهان خواهم باخت

آن دو رخ دیده ام این بار روان خواهم باخت

باختم عشق به آن روی و دلم برد ز دست

تا برد بار دگر باز همان خواهم باخت

شب چو بازم به رفیقان خود انگشترنی

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۲۶۸

 

نیست ما را بجز آن جان و جهان در یایست

زانکه پی او په جهانست و نه جان دریایست

خاک آن در طلیم تا بنهم رخ آنجا

که رخ زرد مرا نیست جز آن دریایست

در نمی با پدرش از خوبی تیبانی هیچ

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۲۷۴

 

هر که از درد تو محروم بود بیمار است

و آنکه داغ تو نه پر سینه او افگار است

دلم از ناوک آن غمزه شکایت نکند

که بر این خسته حق نعمت او بسیار است

گله از بار غم و بار سنم نیست مرا

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۲۷۷

 

هر که را نقش خط و خال تو در خاطر نیست

گر دم از مشک زند خاطر او عاطر نیست

صورتت مظهر من است ولی این معنی

همچو حسن دگران بر همه کی ظاهر نیست

ساکن کوی تو از دور رخت بیند و بس

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۲۸۱

 

هوس بار گر آزار دل افگار است

نخورد غم دل انگار که با آن یار است

شب وصلت سخن از صبر نگویم که کم است

فتنه شوق چه گویم به تو چون بسیار است

نکند عاشق تالانت ز غم روی تو خواب

[...]

کمال خجندی
 
 
۱
۲
۳
۴
۱۱
sunny dark_mode