گنجور

 
کمال خجندی

گر مرا سر رود اندر غم جانان غم نیست

عاشق شیفته دل را خبر از عالم نیست

عهد بستی که دگر از تو نه بردارم دل

ترسم آنست که پیمان بنان محکم نیست

دارم از دست تو بسیار شکابت لیکن

با که گویم که درین حال کسم محرم نیست

جز به میل تو ندارد دل مسکین ذوقی

بلبل سوخته را باغ و گلستان کم نیست

به گدایان نظری دارند شاهانه جهان

لله الحمد نرا قاعد آن هم نیست

لب لعل تو چو جام است پر از آب حیات

چه توان کرد که با ما نفسی همدم نیست

رو غنیمت شمر امروز کمال این دم را

زانکه اندر دو جهان خوشتر ازین یکدم نیست

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
خاقانی

سر سودای تو را سینهٔ ما محرم نیست

سینهٔ ما چه که ارواح ملایک هم نیست

کالبد کیست که بیند حرم وصل تو را

کانکه جان است به درگاه تو هم محرم نیست

خاک آن ره که سگ کوی تو بگذشت بر او

[...]

خواجوی کرمانی

آن نگینی که منش می طلبم باجم نیست

وان مسیحی که منش دیده ام از مریم نیست

انک از خاک رهش آدم خاکی گردیست

ظاهر آنست که از نسل بنی آدم نیست

گرچه غم دارم و غمخوار ندارم لیکن

[...]

ناصر بخارایی

من دگر دم نزنم گر چه دمم همدم نیست

خود مرا زهره که پیش تو بر آرم دم نیست

مردم دیده برون می‌کنم از خانهٔ چشم

تا نبیند رخ خوب تو که او محرم نیست

دل سخت تو به هنگام جفا چون سنگ است

[...]

نسیمی

هر که با جام می لعل لبش همدم نیست

در حریم حرم حرمت ما محرم نیست

دل به نیش است که هر نوش ندارد سودش

سینه زخمی است که خوشنود به هر مرهم نیست

کمر صحبت این راه ببندی ور نه

[...]

کوهی

ما بدانیم که خوبی چو تو در عالم نیست

در پری و ملک و نسل بنی آدم نیست

هر که نشناخت ترا گوهری هر دو جهان

همه دانند که در علم نظر اعلم نیست

در حریم حرم وصل نمی گنجد غیر

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه