گنجور

 
کمال خجندی

ماه در حسن برخسار تو خویشاوند است

آفرین بر پدری کش چو توئی فرزند است

نشمرندم دگر اهل نظر از آدمیان

گر بگویم به جمال تو پری مانند است

عاشق سرو قدت را نتوان کرد شمار

بر درختی عدد برگ که داند چند است

حور عین را چو سر زلف سیه چشمی بین

که ز کوی تو به فردوس برین خرسند است

بر در یار گر افزون نکند نالهٔ زار

چه کند طالب دیدار که حاجتمند است

خوش بود موعظه و حکمت صاحب نفسان

نغمهٔ نی شنو ار گوش دلت بر پند است

عکس لعلش اگر افتد به لب جام کمال

نوش کن چون شکر آن باده که در وی قند است

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
صغیر اصفهانی

زاغ در گلشن و بلبل بقفس در بند است

صالح طرفه غمین طالح دون خورسند است

یارب این سفله‌نوازی ز فلک تا چند است

ابلهان را همه شربت ز گلاب و قند است

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه