هر که از درد تو محروم بود بیمار است
و آنکه داغ تو نه پر سینه او افگار است
دلم از ناوک آن غمزه شکایت نکند
که بر این خسته حق نعمت او بسیار است
گله از بار غم و بار سنم نیست مرا
گر بود بار چدائی گله ها این بار است
بر سر کوی تو کمتر روم از بیم رقیب
که سگ خانه زبون گیر و گدا آزار است
پیش آن صورت مطبوع که دارد جانی
چه کنم صورت خورشید که بر دیوار است
صبر از آن لب نتوان کرد به دور رخ تو
زآنکه در موسم گل توبه ز می دشوار است
کار می دارد و معشوق کمال از همه دور
صوفی ما چه توان کرد که دور از کار است
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به درد و رنج عشق اشاره دارد. شاعر میگوید هر کس که از عشق معشوق محروم باشد، بیمار است و کسانی که در غم معشوق میسوزند، دردی سنگین دارند. همچنین بیان میکند که نمیتواند از غم معشوق شکایت کند، زیرا او نعمت بزرگی را احساس میکند. شاعر از بار غم و سنش ناخرسند نیست و به خاطر ترس از رقیب، کمتر به کوی محبوب میرود. او به زیبایی معشوق اشاره میکند و میگوید که چگونه میتواند با زیبایی چهره او رقابت کند. در نهایت، اشاره میکند که عشق و معشوق کاری دارند که از دست صوفی خارج است و او در این وضعیت ناتوان است.
هوش مصنوعی: هر کسی که از درد و غم تو بیخبر باشد، دردناک و بیمار است و آن که به خاطر عشق تو در سینهاش بیتابی دارد، در حقیقت دچار عذاب و رنج شده است.
هوش مصنوعی: دل من از تیرهای نگاه آن معشوق شکایت ندارد، زیرا او بر این خسته حق و نعمتهای زیادی دارد.
هوش مصنوعی: من از سنگینی غم و سن خود نگران نیستم، حتی اگر بار سنگینی بر دوش من باشد، شکایت من از این بار نیست.
هوش مصنوعی: به خاطر ترس از رقیب، کمتر به خیابان تو میآیم، چون در این مکان مانند سگی که در خانه جا دارد، بیپناه و بیسرپرست هستم و گدا نیز مزاحمتی برایم به وجود میآورد.
هوش مصنوعی: در مقابل آن چهره زیبا و دلربا که زندگی را به من هدیه میدهد، چه باید بکنم؟ حتی اگر چهره خورشید بر دیوار هم باشد، نمیتوانم به آن توجه کنم.
هوش مصنوعی: صبر و شکیبایی در دوری از چهرهی تو برای من ممکن نیست، زیرا در فصل گل، ترک شراب و لذت بسیار دشوار است.
هوش مصنوعی: معشوق به دور از تمام کمالات است و فقط کارها را میسازد. صوفی ما چه توانایی دارد وقتی که خود را از این کارها دور کرده است؟
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
آرزومندی من خدمت و دیدار تو را
چون جفای فلک و محنت من بسیار است
تن من کز تو جدا ماند به نزد همه خلق
چون جهان پیش دل و چشم تو بی مقدار است
دلم از فرقت تو تنگ چو چشم مور است
[...]
هوس بار گر آزار دل افگار است
نخورد غم دل انگار که با آن یار است
شب وصلت سخن از صبر نگویم که کم است
فتنه شوق چه گویم به تو چون بسیار است
نکند عاشق تالانت ز غم روی تو خواب
[...]
اثری در قدح باده ز لعل یار است
قبلهٔ خسته دلان خاک درِ خمّار است
سخن عقل در این کوی ندارد وزنی
عشق از آن دل که در او عقل بود بیزار است
خبر از سوز دلم نیست کسی را چون شمع
[...]
دلم از دردِ فراق تو قوی افگار است
دیده در حسرت یاقوت تو گوهربار است
ای که گفتی خبری از تو صبا برد ولی
مشکل این است که او نیز چو من بیمار است
دور از او کار من آسان بکن ای غم ورنه
[...]
بگذر از توبه و تقوی که همه پندار است
در پی مطرب و می باش که کار این کار است
صف زده دردکشان پیش در میکده اند
زاهد صومعه را وقت پس دیوار است
رشته سبحه که از گوهر اخلاص تهی ست
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.