هوس بار گر آزار دل افگار است
نخورد غم دل انگار که با آن یار است
شب وصلت سخن از صبر نگویم که کم است
فتنه شوق چه گویم به تو چون بسیار است
نکند عاشق تالانت ز غم روی تو خواب
عندلیب از هوس گل همه شب بیدار است
از توأم هر شرف و قدر که می باید هست
قیمتی نیست مرا پیش تو این مقدار است
روز وصل توأم از بهر نثار قدمت
کاش سر نیز در میبود چو چشمم چار است
گرچه دیدار تو صد بار شود دیده مرا
دیده را بار دگر آرزوی دیدار است
صوفیان مست شدند از سخنان تو کمال
که در انفاسی تو بوی سخن عطار است
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر دربارهی عواطف عاشقانه و اشتیاقی عمیق است. شاعر از درد و غم ناشی از دوری معشوق سخن میگوید و بیان میکند که شبها به خاطر عشق به یارش بیدار میماند. او از شوق و آرزوی دوباره دیدار معشوق سخن میگوید و احساس حقارت در مقابل او را بیان میکند. در نهایت، شاعر به تأثیر کلام و نفس معشوق اشاره میکند که به اندازهای روحبخش است که دیگران را مست میکند. تمام این احساسات به زیبایی و عمق عشق و دلبستگی او به معشوق اشاره میکند.
هوش مصنوعی: اگر هوس و آرزو باعث درد و رنج دل شده، نگران نباش چون انگار که با محبوبی در ارتباط هستی.
هوش مصنوعی: در شب وصال، نمیخواهم از صبر صحبت کنم چون کم است. اما از هیجان و شوقی که دارم، نمیتوانم به تو بگویم چون بسیار زیاد است.
هوش مصنوعی: شاید عاشق تو نتواند به خاطر اندوه چهرهات بخوابد، مانند بلبل که به خاطر عشق گل، تمام شب بیدار است.
هوش مصنوعی: هر چه شرافت و ارزشی از تو انتظار دارم، نسبت به تو برایم هیچ قیمتی ندارد و این مقدار برای من ناچیز است.
هوش مصنوعی: در روزی که به وصال تو میرسم، آرزو دارم که سرم نیز در کنار پاهایت باشد، چون چشم من چهارچشم است.
هوش مصنوعی: هر چند که من بارها تو را میبینم، اما چشم من همیشه در انتظار دیدار دوباره است.
هوش مصنوعی: صوفیان از حرفهای تو به شدت شگفتزده و شیفته شدند، زیرا در کلمات تو عطر و بوی عرفان و علم عطار وجود دارد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
آرزومندی من خدمت و دیدار تو را
چون جفای فلک و محنت من بسیار است
تن من کز تو جدا ماند به نزد همه خلق
چون جهان پیش دل و چشم تو بی مقدار است
دلم از فرقت تو تنگ چو چشم مور است
[...]
هر که از درد تو محروم بود بیمار است
و آنکه داغ تو نه پر سینه او افگار است
دلم از ناوک آن غمزه شکایت نکند
که بر این خسته حق نعمت او بسیار است
گله از بار غم و بار سنم نیست مرا
[...]
اثری در قدح باده ز لعل یار است
قبلهٔ خسته دلان خاک درِ خمّار است
سخن عقل در این کوی ندارد وزنی
عشق از آن دل که در او عقل بود بیزار است
خبر از سوز دلم نیست کسی را چون شمع
[...]
دلم از دردِ فراق تو قوی افگار است
دیده در حسرت یاقوت تو گوهربار است
ای که گفتی خبری از تو صبا برد ولی
مشکل این است که او نیز چو من بیمار است
دور از او کار من آسان بکن ای غم ورنه
[...]
بگذر از توبه و تقوی که همه پندار است
در پی مطرب و می باش که کار این کار است
صف زده دردکشان پیش در میکده اند
زاهد صومعه را وقت پس دیوار است
رشته سبحه که از گوهر اخلاص تهی ست
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.