گنجور

 
کمال خجندی

نیست ما را بجز آن جان و جهان در یایست

زانکه پی او په جهانست و نه جان دریایست

خاک آن در طلیم تا بنهم رخ آنجا

که رخ زرد مرا نیست جز آن دریایست

در نمی با پدرش از خوبی تیبانی هیچ

این همه هست، میانست و دهان دریایست

پیش آن غمزه کباب جگر من منهید

که به بیمار غذا نیست چنان در یایست

چون بدیدیم رخت غمزه و ابرو پیش آر

وقت صید است بود تیر و کمان دریایست

خوشم آمد که ز غم داغ نهادی به دلم

تا دگر گم نشود بود نشان دریایست

باش گور پر خط تو دیدگریان کمال

پر سر سبزه بود آب روان دریایست