عیوقی » ورقه و گلشاه » بخش ۳۳ - زاری کردن ورقه
چو این شعر ورقه ببردش بسر
برآشفت وز غم درآمد بسر
ببردند آن زار دل برده را
مر آن نوگل زرد پژمرده را
نمودند آن گور کآن گوسفند
[...]

عیوقی » ورقه و گلشاه » بخش ۳۴ - آگاهی ورقه از مکر عم
بحی اندرون بد یکی دلبری
یکی حور چهره پری پیکری
بد از حال گلشاه او را خبر
از آن راز آگاه بد سر به سر
ببخشود بر ورقهٔ تنگ دل
[...]

عیوقی » ورقه و گلشاه » بخش ۳۵ - رفتن ورقه به شام
بگفت این و آمد ز پیشش برون
ز دیده روان کرده دو جوی خون
بگفتار با خلق نگشاد لب
بپوشید دستی سلیح و سلب
ز خشم عم و بهر ننگ و نبرد
[...]

عیوقی » ورقه و گلشاه » بخش ۳۶ - دیدن ورقه و گلشاه یکدیگر را
بگفت این و درماند در غم اسیر
ستد خاتم و در فگندش به شیر
به کدبانوش برد با بیم و درد
ستد شیر گلشاه، لختی بخورد
پدید آمد انگشتری اندر اوی
[...]

عیوقی » ورقه و گلشاه » بخش ۳۷ - بازگشتن ورقه از شام
بگفت این و دادش به شوهر خبر
کجا ورقه کردهست قصد سفر
بر هر دو آمد سبک شاه شام
شده چشمش از غم چو چشم غمام
به گلشاه گفت: ای دلارام و دوست
[...]

عیوقی » ورقه و گلشاه » بخش ۳۸ - شعر گفتن ورقه
ایا پر هنر راد و دانا طبیب
یکی چاره کن بر فراق حبیب
که از هجر آن سرو سیمین صنم
گدازنده ام هم چو زرین قضیب
نصیب بتم خوبی و چابکیست
[...]

عیوقی » ورقه و گلشاه » بخش ۳۹ - چو گفت این، بگفتش که ای رادمرد
چو گفت این، بگفتش که ای رادمرد
نگر تا توانی مرا چاره کرد؟
چنین داد داننده وی را جواب
که ای برده عشق از رخت رنگ و آب
گر از درد خواهی روان رسته کرد
[...]

عیوقی » ورقه و گلشاه » بخش ۴۰ - شعر گفتن ورقه
کنم آه ازین چرخ گردنده آه
که عیشم تبه کرد و روزم سیاه
تو بدرود باش ای گرانمایه در
که من تن سپردم به خاک سیاه
مبادا به تو بر تبه عیش و عمر
[...]

عیوقی » ورقه و گلشاه » بخش ۴۱ - مردن ورقه و خبریافتن گلشاه
بگفت این و بگسستش از تن نفس
تو گفتی همان یک نفس بود و بس
غلامش ببارید از دیده خون
بگفتا چه تدبیر دارم کنون!
که یاری کند مر مرا اندرین
[...]

عیوقی » ورقه و گلشاه » بخش ۴۲ - شعر گفتن گلشاه
کزین پس ایا دل به دنیا مناز
که عزش عذابست و نازش نیاز
دو سرو سهی را به یک بوستان
بپرورد در شادکامی و ناز
ابی آن که ز آن هر دو آمد گناه
[...]

عیوقی » ورقه و گلشاه » بخش ۴۳ - سه روز و سه شب همچنان در عذاب
سه روز و سه شب همچنان در عذاب
همی بود بی خورد و بی هوش و خواب
ز کارش چو آگاه شد شاه شام
دویدش بر ماه بت کش خرام
بگفتش: چه بود ای دلارام من؟
[...]

عیوقی » ورقه و گلشاه » بخش ۴۴ - رفتن شاه شام با گلشاه بر سر گور ورقه
مر آن دوست را برد نزدیک دوست
کجا دوست با دوست یکجا نکوست
همه خلق از شهر دادند روی
سوی گور آن عاشق مهرجوی
همی رفت گلشاه زاری کنان
[...]

عیوقی » ورقه و گلشاه » بخش ۴۵ - شکوهٔ شاعر
دریغا که بد مهر گردان جهان
ندارد وفا با کسی جاودان
نباید همی بست دل را در اوی
که بس نابکارست و بس زشت روی
بسا مهر پیوسته و بسته دل
[...]

عیوقی » ورقه و گلشاه » بخش ۴۶ - باقی قصه ورقه و گلشاه
کنون قصهٔ گلشه و ورقه باز
ز من بشنو ای مهتر سرفراز
که چون بود و آن شاه فرخ چه کرد
به جای دو عاشق بمرد او بدرد
چو گلشاه در هجر ورقه بمرد
[...]

عسجدی » اشعار باقیمانده » شمارهٔ ۱ - از مدایح
بامید قبولت بکر فکرم
چو بهر یوسف مصری زلیخا
بانواع نفایس خویشتن را
بسان نوعروسی کرده آسا
کسی کز خدمتت دوری کند هیچ
[...]

عسجدی » اشعار باقیمانده » شمارهٔ ۲ - از تغزلات
عسکری شکر بود تو گو بیا میشکرم
ای نموده ترش روی ار جا بد این شوخی ترا
از که آمختی نهادن شعرهائی شوخ چم
گر برستی شاعران هرگز نبودی آشنا
کشه بر بندی گرفتی در گدائی سرسری
[...]

عسجدی » اشعار باقیمانده » شمارهٔ ۳ - از قطعات
کوس تو اندر خوردنی، هر روزگار اندر منه
باد برگست و قفا سفت و سیل و عصا؟

عسجدی » اشعار باقیمانده » شمارهٔ ۴ - آفتاب
رحمتی کن پرده از رخ برمیفکن زینهار
تا نگردد بعد چندین روز رسوا آفتاب
سالها شد تا ببوی لعل و یاقوت لبت
رنگ می آمیزد اندر سنگ خارا آفتاب

عسجدی » اشعار باقیمانده » شمارهٔ ۵ - خد و لب و دندان معشوق
بخد و آن لب و دندانش بنگر
که همواره مرا دارند در تاب
یکی همچون پری در اوج خورشید
یکی چون شایورد از گرد مهتاب

عسجدی » اشعار باقیمانده » شمارهٔ ۶ - در سخای ممدوح گوید
با سرشگ سخای او کس را
ننماید بزرگ رود فرب
یاد کرد از لطیف طبعش بحر
گشت پر در و عنبر اشهب
باگران حلمش آشنا شد کوه
[...]
