گنجور

همام تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۱

 

عاشقی چیست به جان بندهٔ جانان بودن

گر لبش جان طلبد دادن و خندان بودن

سوی زلفش نظری کردن و دیدن رویش

گاه کافر شدن و گاه مسلمان بودن

هست در چشمه خورشید ز رویت اثری

[...]

همام تبریزی
 

همام تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۲

 

ای آرزوی چشمم رویت به خواب دیدن

دوری نمی‌تواند پیوند ما بریدن

ترسم که جان شیرین هجران به لب رساند

تا وقت آن که باشد ما را به هم رسیدن

موقوف التفاتم تا کی رسد اجازت

[...]

همام تبریزی
 

همام تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۳

 

در باغ چو بالایت سروی نتوان دیدن

صد سرو فدا بادا هنگام خرامیدن

ای نور الهی را از روی شما عکسی

ما آینه صانع خواهیم پرستیدن

صبح از هوس رویت رفتم به گلستان‌ها

[...]

همام تبریزی
 

همام تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۴

 

ملامت می‌کند دشمن مرا در عشق ورزیدن

به چشم عاشقان باید جمال شاهدان دیدن

نگردانند بدگویان مرا دور از نکورویان

به آواز سگان نتوان ز کوی دوست گردیدن

میان خلق می‌باید که عاشق راز نگشاید

[...]

همام تبریزی
 

همام تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۵

 

عجب باشد تن از جان آفریدن

ز گل خورشید تابان آفریدن

میان چشمه خورشید تابان

لبی چون آب حیوان آفریدن

بهشتی بر سر سرو خرامان

[...]

همام تبریزی
 

همام تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۶

 

تا عقل کل حیران شود برقع ز رخ یک سو فکن

تا روح سرگردان شود تابی در آن گیسو فکن

آورد بر شاه ختن زنگی زلفت تاختن

زان غمزه لشکرشکن تیری بدان هندو فکن

همام تبریزی
 

همام تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۷

 

ترک مه پیکر من تا که برفت از بر من

دور از آن روی ندانم که چه شد بر سر من

تا جدا گشت ز من آن که چو جان است مرا

واله و خسته و زار است دل غم خور من

چشم من هیچ شبی خواب نگیرد ز غمش

[...]

همام تبریزی
 

همام تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۸

 

ای سواد زلف تو سودای من

روی تو خورشید مهرافزای من

دل میان زلفت و من ره‌نشین

فرق بین از جای او تا جای من

فتنه همسایگان شب تا سحر

[...]

همام تبریزی
 

همام تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۹

 

بر کف ماه نیکوان جام چو آفتاب بین

نرگس نیم مست او گشته ز می خراب بین

می ز گلاب عارضش گشته چو گل به رنگ می

مجلس عاشقان او پر ز گل و گلاب بین

جام ز دیده ساختم اشک چو باده اندر او

[...]

همام تبریزی
 

همام تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۰

 

دارم امید وصل تمنای من ببین

طبع مشوش و دل شیدای من ببین

برگ گل و بنفشه ببویم هزار بار

بر یاد روی و مویش سودای من ببین

همرنگ روی دوست گلی جستم از چمن

[...]

همام تبریزی
 

همام تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۱

 

حدیث زلف و خال و چشم و ابرو

نگوید جز زبان عشق نیکو

به آب دیده غسلی ده نظر را

مگر بندند آب وصل در جو

که چشمی کاو هوا آلوده باشد

[...]

همام تبریزی
 

همام تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۲

 

کشم نقد جان را به بازار او

که این است شرط خریدار او

به جان گر توان وصل او را خرید

پر از جان شود خاک بازار او

صبا گر برد بوی او سوی گل

[...]

همام تبریزی
 

همام تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۳

 

چون منی را کی رسد روی جهان‌آرای تو

دولت چشمم بود گردی ز خاک پای تو

روی بنمودی و غوغا در جهان انداختی

تا جهان باشد مبادا ساکن از غوغای تو

روزگارم ز استخوان سر چو انگیزد غبار

[...]

همام تبریزی
 

همام تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۴

 

پاک‌چشمانند مرد روی تو

راه کژبینان نباشد سوی تو

خوش‌نویسان را نباید در قلم

هیچ نونی خوشتر از ابروی تو

ناتوان گردم ز غیرت چون نسیم

[...]

همام تبریزی
 

همام تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۵

 

ای صبا آنچه شنیدی ز لب یار بگو

عاشقان محرم رازند نه اغیار بگو

هم تو داری خبر از زلف گره بر گره‌اش

پیش ما قصه دل‌های گرفتار بگو

شرح غارت‌گری زلف دلاویز بکن

[...]

همام تبریزی
 

همام تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۶

 

می‌آمد و خلق شهر در پی

وز شرم روان ز عارضش خوی

دزدیده به سوی من نظر کرد

کز دوست مباش بی‌خبر هی

در حال و ان یکاد برخواند

[...]

همام تبریزی
 

همام تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۷

 

اگر نه روی تو باشد کجا برم دنیی

تویی خلاصه دنیی و کس نگوید نی

نظر به صورت خوبان همی‌کنم ایشان

به پیش روی تو چون صورتند بی معنی

کسی به حسن و ملاحت به یار ما نرسد

[...]

همام تبریزی
 

همام تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۸

 

بدین ملاحت و حسن و لطافت و معنی

نه زاده است و نه پرورده مادر دنیی

به عشق روی تو زیبد که دل دهند از دست

به بوی وصل تو شاید که جان کنند فدی

اگر کشند جفا هم جفای همچو تویی

[...]

همام تبریزی
 

همام تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۹

 

ماه رویا دوش عزم جام و ساغر کرده‌ای

خواب دوشین در کنار یار دیگر کرده‌ای

دشمنم را تا سحرگه شمع مجلس بوده‌ای

وز فروغ چهره ایوانش منور کرده‌ای

حلقه‌های زلف را یک یک زهم بگشوده‌ای

[...]

همام تبریزی
 

همام تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۰

 

باز ای مطرب حدیثی در میان انداختی

فتنه‌ای در مجلس صاحب‌دلان انداختی

راز ما را فاش کردی در میان خاص و عام

وین حکایت در زبان این و آن انداختی

عارفان را با پری‌رویان کشیدی در سماع

[...]

همام تبریزی
 
 
۱
۷
۸
۹
۱۰
۱۱
sunny dark_mode