گنجور

 
همام تبریزی

حدیث زلف و خال و چشم و ابرو

نگوید جز زبان عشق نیکو

به آب دیده غسلی ده نظر را

مگر بندند آب وصل در جو

که چشمی کاو هوا آلوده باشد

نباشد محرم آن چشم و ابرو

جمال دوست را آیینه آمد

رخ زیبای وی صاحب‌نظر کو

کسی کز وصل او بویی ندارد

کجا یاد آورد فردوس و مینو

وصالش را به جان بازی توان یافت

نیابد کس به بازی و به بازو

زهی ماهی که ترک اخترانش

بود در بندگی کمتر ز هندو

به هر مویی گرم باشد زبانی

نشاید کرد وصفش یک سر مو

چو عاجز گشتی از اوصاف حسنش

همام از حسن خلقش باز می‌گو

 
 
 
عطار

پدر گفتش که چون زر سایه افکند

ترا از گوهر و از پایه افکند

نیاید دُنیی و دین راست هر دو

ز حق می‌دان که نتوان خواست هر دو

مشاهدهٔ بیش از ۱۴۶ مورد هم آهنگ دیگر از عطار
مولانا

در این رقص و در این های و در این هو

میان ماست گردان میر مه رو

اگر چه روی می‌دزدد ز مردم

کجا پنهان شود آن روی نیکو

چو چشمت بست آن جادوی استاد

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه