گنجور

 
همام تبریزی

ماه رویا دوش عزم جام و ساغر کرده‌ای

خواب دوشین در کنار یار دیگر کرده‌ای

دشمنم را تا سحرگه شمع مجلس بوده‌ای

وز فروغ چهره ایوانش منور کرده‌ای

حلقه‌های زلف را یک یک زهم بگشوده‌ای

بزم را از نکهت عنبر معنبر کرده‌ای

تا نگردد همدمت از تلخی می ترش‌روی

زان لب شیرین دهانش پر ز شکّر کرده‌ای

دوستان را بر سر می هر کسی یاد آورد

دوش گویی با حریفان یاد چاکر کرده‌ای

نرگست امروز با رویت گواهی می‌دهد

کانچه می‌گویم شب دوش ای سمن‌بر کرده‌ای

از همام احوال دوشین را نمی‌یاری نهفت

کودکی این شیوه پندارم که کمتر کرده‌ای