گنجور

 
همام تبریزی

ای صبا آنچه شنیدی ز لب یار بگو

عاشقان محرم رازند نه اغیار بگو

هم تو داری خبر از زلف گره بر گره‌اش

پیش ما قصه دل‌های گرفتار بگو

شرح غارت‌گری زلف دلاویز بکن

وصف خونریزی آن نرگس عیار بگو

همه از فتنه و آشوب نخواهم پرسید

نکته‌ای زان لب شیرین شکربار بگو

گوش را چون که ز پیغام نصیبی دادی

کی بود چشم مرا وعدهٔ دیدار بگو

چون حکایت کنی از دوست من از غایت شوق

با تو صد بار بگویم که دگر بار بگو

تا که از شرم گل از غنچه نیاید بیرون

صفت روی دلارام به گلزار بگو

تا دگر سرو ننازد به خرامیدن خویش

سخنی با وی از آن قامت و رفتار بگو

ای صبا بنده‌نوازی کن و احوال همام

وقت فرصت همه در بندگی یار بگو