گنجور

 
همام تبریزی

دارم امید وصل تمنای من ببین

طبع مشوش و دل شیدای من ببین

برگ گل و بنفشه ببویم هزار بار

بر یاد روی و مویش سودای من ببین

همرنگ روی دوست گلی جستم از چمن

گل گفت رنگ چهره زیبای من ببین

گفت این چنین محالی انصاف کل نگر

بشنیدم این حدیث تو یارای من ببین

گفتم به نارون که نمانی به قامتش

بشنید سرو و گفت که بالای من ببین

آمد خیال دلبر و بالا نمود و گفت

سرو سهی و قامت همتای من ببین

شد در بنفشه‌زار همام و پیام داد

نزدیک دل که خیز و بیا جای من ببین

دل گفت در میان سر زلف یار خویش

باری بیا تو مسکن و مأوای من ببین